ویرگول
ورودثبت نام
Majid Razmjoo
Majid Razmjoo
خواندن ۷ دقیقه·۷ ماه پیش

مقایسه‌ی یادگیری فعال و غیرفعال

اگه ازتون بپرسن که <کدوم یکی از موارد زیر به یک رابطه سالم‌تر و شادتر منجر می‌شه؟> چی میگین؟

1- یک ازدواجِ ترتیب‌داده‌شده با کسی که شما رو نمیشناسه

2- سال‌ها صرفِ ملاقات با صدها نفر با شخصیت‌ و تجربیات مختلف کنین، بفهمید چی می‌خواین و چه چیزی رو نمی‌خواین، و با شریک زندگی‌تون فقط زمانی ملاقات کنید که هر دوتون آماده باشین.

اسم اولی رو میتونیم بذاریم <جستجوی فعالانه> که یک تایم‌لاین مشخص به همراه قوانین داره و چه آماده باشی یا نباشی انجام میشه.

اسم دومی رو بذاریم منفعلانه؛ اونجایی که کنترل رو خودمون در دست داریم و با توجه به چیزی که میخوایم ، اجازه میدیم هرچیزی که میخواد اتفاق بیفته. "هر چه آید خوش آید :)"

دقیقا" با همین منطق می‌تونیم یادگیری فعالانه و غیرفعال رو هم تعریف کنیم. من اینطوری توصیف‌شون می‌کنم:

یادگیری فعال: یکی بهمون میگه چه چیزی رو یاد بگیریم، چطوری یاد بگیریم و همه اینها در یک برنامه زمان‌بندی‌شده‌ی مشخص در مورد موضوعات از‌پیش‌تعیین‌شده‌ی استاندارد

یادگیری غیر فعال: به ذهنمون اجازه میدیم بدون گرایش/هدف خاصی سرگردان بشه. تو حوزه‌های مختلف مطالعه می‌کنیم و یاد می‌گیریم، با افراد با تخصص‌های مختلف صحبت می‌کنیم و به طور اتفاقی با موضوعاتی برخورد می‌کنیم که هرگز بهشون فکر نکرده بودیم، ولی کنجکاوی ما رو قلقلک میدن، اینا اغلب به این دلیله که این دقیقا" همون موضوعیه که در اون زمان خاص از زندگی‌ بهش نیاز داشتیم.

بیشتر چیزهایی که خودم یاد گرفتم به خاطر یادگیری غیرفعال بوده و حسم اینه که تنها نیستم تو این موضوع

من تو ویرگول دارم می‌نویسم چون برام سرگرم‌کننده‌س. انجام کاری که دلخواه ماست، به دلیل اینکه با شخصیت منحصر به فردمون مطابقت داره، از زمین تا آسمون با انجام دادن انتظارات دیگران(کار) متفاوته.

یادگیری فعال – که تو مدرسه سعی میکنن بهمون یاد بدن – نه‌تنها جایگاه مهمی تو زندگیمون داره، بلکه باید به عنوان یکی از بزرگترین دستاوردهای دوران مدرن در نظر گرفته بشه!

فقط مشکل اینه که فرض کنیم این تنها یا حتی بهترین شکل یادگیریه یا حتی خطرناک‌تر: افرادی که فقط نوعی از یادگیری فعال رو تجربه کرده باشن که برای شخصیتشون مناسب نبوده، ممکنه متقاعد بشن که از یادگیری متنفرن، از خواندن متنفرن، از کنجکاوی در مورد جهان متنفرن و ... .

چیزی که باعث قلقلک ذهن اکثر مردم میشه، برخورد با موضوعی خاصه که یا با ذهن منحصر به فردشون سازگاره یا یک قطعه پازل گم شده برای مشکل خاصیه که در زندگی دارند. تقویت این مسئله با یادگیری فعال سخته و باید اجازه بدیم ذهنمون بی‌هدف و سرگردان بشه و منتظر بمونیم تا زمانی که بهش نیاز داریم بفهمیم چه چیزی برامون مناسب تره.

دو مسئله/پیشنهاد مهم

1. یادگیریمون رو فقط به حرفه یا رشته خودمون محدود نکنیم؛ تا جایی که امکان داره بخونیم و یاد بگیریم.

بخش بزرگی از یادگیری غیرفعال، خوندن و یادگیری موضوعات متنوعه و بهتره که عمداً به دنبال شباهت بین زمینه های مختلف باشید. وقتی این کار رو انجام بدین، بعدش میفهمید که رسیدن به ایده جدید چقدر آسون و سرگرم‌کننده است و این بهمون یاد میده که دنیا چطوری کار می‌کنه(تصویر بزرگ و این حرفا..)

مثلا" اگر بیزینس داشته باشید، از اینکه چقدر می‌تونید در مورد ایجاد مزیت‌های رقابتی از زیست شناسی یاد بگیرید، شوکه میشین. اگر تو رشته زیست شناسی مشغول باشید، از اینکه چقدر می تونید در مورد محدودیت‌های رشد و تکامل از بیزینس یاد بگیرید، شوکه میشید.

یکی از مشکلات یادگیری فعال اینه که تمایل به ساختن سیلو داره، با تدریس ریاضی در یک بخش، شیمی در دیگری، انگلیسی در یک فضای متفاوت. تمایل داره تا موضوعات رو خسته کننده و دور از دنیای واقعی نگه داره.

اما اگر به اندازه کافی گسترده و متنوع مطالعه کنین، میبینین که زمینه‌های مختلف چقدر به هم مرتبط هستن - بسیاری از زمینه‌ها زیر چتر "نحوه برخورد جهان با عدم اطمینان و رقابت" قرار می‌گیرن. اگر چیزی رو پیدا کردین که در بیش از یک زمینه درسته، احتمالاً چیز مهمی را کشف کردین (اشاره به تفکر سیستمی). هر چیزی که تو زمینه‌های بیشتری مصداقش وجود داشته باشه، احتمال بیشتری وجود داره که محرک اساسی برای چگونگی کارکرد جهان باشه.

البته برای همیشه همینطور بوده. Walter Bagehot، روزنامه‌نگار، در سال 1859 نوشت: «جهان اغلب از هر فیلسوفی عاقل‌تر است.» David Senra هم اخیراً طرز فکر جف بزوس را خلاصه کرد: «اگر توجه داشته باشید، تمام دنیا یک کلاس درس است.» کلاس درس یادگیری غیرفعال

یک مثال عجیب ولی واقعی

نیل دگراس تایسون یه بار از گروهی از اساتید دانشگاه میپرسه که چقدر تلویزیون تماشا می‌کنید؟ نتیجه‌اش این می‌شه که: حدود 15 درصد از مخاطبان به طور فعال هر تعداد ساعت در هفته تلویزیون تماشا می‌کردند. در آن زمان یک فرد در آمریکا به طور متوسط 30 ساعت در هفته تلویزیون تماشا می‌کرد. اساتید دانشگاه هیچ ایده‌ای در مورد تأثیراتی که میتونن بر ذهن دانشجوها بذارن، نداشتن/ندارن.

تعداد کمی از استادان تاریخ کالج فکر می‌کنن، "اگر ساوت پارک را تماشا کنم، ذهن افرادی که تدریس می کنم را بهتر درک می کنم و معلم بهتری خواهم شد." و تعداد کمی از افرادی که ساوت پارک را تماشا می‌کنن متوجه می‌شن که در واقع در حال یادگیری نحوه تفکر بخش بزرگی از جامعه هستن. اما این نمونه عجیبی از یادگیری گسترده و چند رشته‌ایه که به ما کمک می‌کنه تا درک کنیم جهان چطور کار میکنه.

پس بیاین گسترده و متنوع بخوانیم، تماشا کنیم، بحث کنیم و یاد بگیریم.

2. به خودتون و کارمنداتون(اگر مدیر هستید) فرصت فکر کردن بدین.

به گفته رابرت گوردون، اقتصاددان، در سال 1870، 46 درصد مشاغل در کشاورزی و 35 درصد در صنایع دستی یا تولید بوده , تعداد کمی از مشاغل به مغز و فکر نیروی کار متکی بودن؛ یعنی کار قابل مشاهده و ملموس در نتیجه زحمت زیاد بوده.

امروز ولی داستان برعکس شده و 38 درصد مشاغل تحت عنوان «مدیر، مسئول و متخص» طبقه بندی شدن و تصمیم گیری بخش جدایی‌ناپذیر کار روزمره‌شون هست. 41 درصد دیگه مشاغل خدماتی هستن که اغلب به اندازه کار فیزیکی به فکر هم نیاز دارن.

بنابراین اگر به ما(به عنوان کارمند/انسان)زمان داده بشه تا فکر کنیم، یاد بگیریم، بحث کنیم و ذهنمون پرسه بزنه، کار بهتر و موثرتری انجام خواهیم داد.

بدون اختصاص زمان برای تفکر و یادگیری منفعلانه، تحصیلات بین 18 تا 22 سالگی متوقف می‌شه، که احتمالاً بیشتر آن شامل یادگیری فعال هست. خیلی عجیبه که به عنوان یک مدیر باید به همکارامون وقت بیکاری بدیم تا کارهایی رو انجام بدن که به لحاظ بیزینسی کار معناداری به نظر نمی‌رسه اصن. اما بسیاری از افراد موفق، تجربیات آموزشیِ کلیدیِ خودشون رو در اوقات فراغت، منفعلانه، تحت تأثیر کنجکاوی و ذهن سرگردانشون به دست آوردند.


حالا اگر بخوایم آکادمیک‌محور به مسئله یادگیری فعالانه و غیرفعال نگاه کنیم، میتونیم تفاوت‌هاشون رو از 7 زاویه مورد بررسی قرار بدیم: (1- یادگیری غیرفعال 2- یادگیری فعالانه)

نقش معلم

1- معلم منبع اولیه و اصلی اون درس میشه که اطلاعات موجود رو برای درک مطلب محدود می‌کنه.

2- معلم فقط نقش تسهیلگر رو داره و فقط فضایی رو فراهم میکنه که دانش‌آموزا بتونن توش بحث و فعالیت کنن و یاد بگیرن.

مدل فکر کردن

1- همه تشویق میشن که همگرا فکر کنن و برای یک سوال مشترک به پاسخ مشترک برسن

2- باعث تقویت تفکر جانبی می‌شه و این طرز تفکر به دانش آموزا کمک می‌کنه تا مفاهیمی که یاد میگیرن رو به اتفاقات خارجی متصل کنن و تشویق به تفکر واگرا میشن.

روش کسب دانش

1- مشاهده، شنیدن و خواندن که ارزشمند ولی ناکافی هستند.

2- آزمایش، استفاده(تاکید بر کاربرد)، خلق، ترکیب و ... که روش‌ها رو منعطف/متغیر تعریف میکنه.

نرخ بازگشت/به‌خاطر‌آوری

1- تاکید بر حافظه به جای یادگیری عمیق (مثل امتحاناتی که روز بعدش دیگه چیزی ازش یادمون نمیموند :))

2- تاکید بر هضم مفاهیم جدید و تکرار که هر چقدر عملی‌تر و کاربردمحور تر باشه، ماندگاریش در حافظه بیشتره

عکس طبقه‌بندی بلوم، که سال 1956 توسط بنجامین بلوم برای طبقه‌بندی اهداف آموزشی منتشر شد. تو این هرم هرچقدر از پایین به بالا حرکت کنیم به یادگیری فعالانه‌تری نیاز پیدا خواهیم کرد.

روش ارزیابی

1- بر مبنای آزمون‎‌های چند گزینه‌ای و استاندارد که مستلزم مطالعه مستقل و موثر یادگیرنده‌س

2- پروژه‌های واقعی که بیشتر بر جنبه‌های خلاقانه ارزیابی تاکید دارن. از اینجا مثال واقعی ببینید

جهت‌گیری و شکل ارتباط

1- معلم محور: تمام نگاه‌ها به معلم هست و یادگیرنده نقش مخاطب داره به جای شرکت‌کننده(ارتباط یک‌طرفه).

2- یادگیرنده محور: مبنی بر مشارکت یادگیرنده و وجود رابطه دوطرفه بین معلم و یادگیرنده(بحث، پرسش‌وپاسخ و کار گروهی).

کنترل منابع و متریال درسی

1- مربی از قبل همه رو تعیین کرده و یادگیره صرفا" موارد مهم‌تر رو حفظ میکنه

2- آموزش فعال و نقش پر رنگ یادگیرنده بر کنترل فرایند. تشویق به جستجو برای اطلاعات با هدف پیدا کردن راه‌حل‌ها و ایده‌های متنوع که میتونه منجر به گسترده‌تر شدن بحث و مقایسه ایده‌ها بشه


یادگیری
MBA | business enthusiasm | daily learner
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید