شاخه دانش آموختگی مجمع فرهنگی شهید اژه ای
شاخه دانش آموختگی مجمع فرهنگی شهید اژه ای
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

نشست سوم جلسات نسبت جریان های فکری ایران امروز با تصور خدا

الهیات جریان سنتی حوزه

چنانکه در جلسات قبل گفته شد یک تلقی خدا و امر قدسی را مباین با جهان مادی در نظر می‌گیرد. در این دیدگاه جهان مادی در نوعی بی نظمی است و خداوند است که با اعمال قدرت خود، جهان را در کنار هم حفظ می‌کند؛ تلقی این دیدگاه از برهان نظم بدین صورت است که خدا نظم را به بی‌نظمی جهان تحمیل می‌کند‌ و به خاطر همین، نظم نشانه وجود اوست. این دیدگاه از خدا با عقل هستی شناسانه سازگار نیست؛ زیرا این عقل می‌خواهد قواعد کلی جهان را بفهمد و همه جهان اعم از خدا و آفریده‌هایش را در قالب یک نظام کلی تبیین کند. معتقدان به تباین جهان و خدا نمی‌توانند چنین دیدگاهی را بپذیرند، زیرا به نظر آن‌ها این دیدگاه خدا را محدود و مقید می‌کند و به همین خاطر است که می‌گویند: "خدای حکما خدایی مقید است". در نتیجه صاحبان این دیدگاه ناچارند برای حل مسائل خود به عقل عرفی رو بیاورند. عقل عرفی از آن رو که محدود به فرهنگی معین است و داعیه‌ای برای کشف حقیقت ندارد، با این دیدگاه از خدا سازگار است. همچنین این دیدگاه به خاطر مباین دیدن خدا با قانون، می‌گوید اگر خدا را وارد زندگی روزمره کنیم، بی‌نظمی در زندگی حکم‌فرما میشود. چنین دیدگاهی بین مذهبیان ما نیز رایج است که رفتار آن‌ها را نیز متاثر می‌کند؛ به همین خاطر است که می‌بینیم که شهرها یا محله‌های مذهبی ما از بی‌نظم‌ترین مناطق جامعه ما هستند. از آن‌رو که زندگی روزمره ما به نظم نیاز دارد نتیجه این مسئله خروج دین از زندگی و تثبیت جایگاه عقل عرفی می‌شود.

در جلسه قبل گفتیم روشنفکران مذهبی چنین دیدگاهی دارند و می‌خواهند بین اعتفاد به اسلام و دستورات عقل عرفی جمع کنند.از آن‌رو که قرآن دستورات زیادی درباره زندگی روزمره صادر کرده است، این جریان با چالش مواجه می‌شود که چگونه دستورات عملی دین را با عقل عرفی سازگار کند. آنان برای خروج از این چالش راهکارهای مختلفی اندیشیده‌اند که منجر به تمایز جریانات روشنفکری دینی می‌شود: مثلا دکتر سروش می‌گوید قرآن حاصل فهم بشری پیامبر(ص) در مواجهه با امر قدسی است. بنابراین قران را نیز دستاوردی بشری مانند علوم انسانی تلقی می‌کند؛ در نتیجه می‌توان با عقل عرفی برخی بخش‌های قرآن را کنار بگذاریم و نیازی نیست به آن التزام کامل داشته باشیم. در واقع آن چیزی که در مورد قران قدسی است نه تک‌تک اجزای آن و بنابراین تداخل قرآن و عقل عرفی قابل رفع می‌شود.




در حوزه نیز جریانی وجود دارد که می‌توانیم آن را جریان ضدعقل یا ایمان‌گرا بنامیم؛ به تعبیر امام خمینی(ره) این جریان متحجرین حوزه هستند. این جریان که در چند صد سال اخیر در حوزه‌های علمیه غالب بوده و امروزه نیز غالب است، خدا را به مثابه موجودی ماورایی و فراتر از قوانین جهان درنظر می‌گیرد. امروزه این جریان دارد دائماً با روشنفکری دینی پیوندهای محکم‌تری می‌یابد و علت این پیوندها را نباید فقط سیاسی دانست، بلکه ریشه آن به مبانی مشترک این دوجریان برمی‌گردد.

این اختلاف در خداشناسی بین مسلمانان پدیده‌ای متأخر نیست، بلکه ریشه‌هایی بسیار قدیمی دارد؛ از زمان وفات پیامبر(ص) شکافی عقیدتی بین مسلمانان پدیدار می‌شود که سرانجام منجر به اختلافی بین جریانات فکری جهان اسلام با محوریت عدل الهی می‌شود و به خاطر همین اختلاف است که شیعه از بین صفات الهی عدل را در اصول دین خود ذکر می‌کند. ریشه این اختلاف به بحث حسن و قبح اعمال برمی‌گردد: از دیدگاه حسن و قبح عقلی اعمال ذاتاً و مستقل از خواست و اراده هرموجودی در جهان خارج، دارای خوب و بد هستند و عقل خود می‌تواند مستقل از منابع دینی حداقل تا حدی به آن‌ها پی ببرد. نتیجه چنین دیدگاهی این می‌شود که خدا [که عادل است] بر اساس خوب یا بد بودن کارهایی را انجام می‌دهد یا نمی‌دهد؛ بنابراین افعال و دستورات الهی قاعده‌مند و قابل فهم هستند و این زمینه را برای فهم جهان در قالب یک نظام کلی و رسیدن به تفکرعلمی فراهم می‌کند. شیعه و معتزله که پیرو این دیدگاه بوده‌اند به عنوان عدلیه شناخته می‌شوند. در مقابل این دیدگاه، دیدگاه حسن و قبح شرعی قرار دارد که می‌گوید باید و نباید خداوند را محدود می‌کند و مباین با الوهیت اوست؛ این دیدگاه برای رفع چنین مشکلی می‌گوید که هیچ خوب یا بدی در جهان خارج وجود ندارد بلکه خوب یا بد معطوف به خواست خداوند است و خوب یعنی هرچیزی که خدا اراده کند و بد یعنی هرچیزی که خدا نخواهد؛ عادل بودن خدا نیز معنایی جز اینکه خدا هرچه میخواهد انجام می‌دهد، ندارد.از بین مسلمانان اشاعره چنین دیدگاهی دارند. در سیر تاریخ اسلام، اشاعره به صورت گروه غالب درآمده‌اند و اکثریت مسلمانان را پیرو خود ساخته‌اند؛ در مقابل معتزله به تدریج از میان رفتند و تنها در دوران معاصر تا حدی احیا شده‌اند.

در واقع اشعری گری نوعی سفسطه است که می‌گوید در جهان هیچ چارچوبی وجود ندارد و حتی به تدریج نه فقط خوب و بد بلکه قواعدی مثل علیت را انکار می‌کند تا قدرت خدا محدود نشود؛ مشخص است چنین نگاهی خدا را مباین با جهان می‌بیند و می‌خواهد قوانین جهان را نفی کند تا جا برای خدا و قدرت او بازشود. از‌ آن‌رو که تفکر علمی به دنبال کشف چارچوب‌ها و قواعد کلی درجهان است با نگاه اشعری سازگاری ندارد، زیرا در این نگاه قواعد جهان انکار می‌شوند. البته ما نظمی در جهان می‌بینیم که برای تبیین آن، برخی اشاعره به این حرف رو‌آورده‌اند که این نظم‌ها نه قوانین جهان بلکه عادت اللههستند و فقط به خاطر اینکه خدا تا کنون اینطور خواسته جهان تا کنون این‌گونه بوده‌‌ است؛ چنین دیدگاهی اگرچه می‌تواند چارچوب متزلزلی برای علوم تجربی(مثل فیزیک) فراهم کند از تنظیم امور روزمره انسان و چارچوب دادن به علوم انسانی(مثل حقوق) ناتوان است.

چنانکه گفتیم شیعه از عدلیه است و معتقد است اعمال خدا قاعده‌مند هستند؛ این دیدگاه زمینه را برای رشد نگاه علمی بین شیعه فراهم می‌کند و باعث می‌شود شیعه در حیطه عقل نظری پیشرفت زیادی کند و کلام شیعه بسیار قدرتمند باشد. ولی بین شیعه اتفاقی می‌افتد که جلوی چنین واقعه‌ای در ساحت عقل عملی را می‌گیرد. بین شیعه این نظر رواج می‌یابد که اگرچه افعال الهی دلیل و نظم دارند و احکام الهی طبق مصالح و مفاسد هستند، ولی عقل ما نمی‌تواند آن مصالح و مفاسد را بفهمد. چنین نگاهی ریشه‌های مختلفی دارد مثلا روایاتی که استحسان و قیاس در احکام را رد می‌کنند ولی مهم‌ترین ریشه آن در این است که فهمیدن نظر کسی درباره موضوعی که در آن مستقیماً اظهار نظر نکرده، نیاز به آشنایی و تسلط بر تمامی ابعاد وجودی او دارد و چنین تسلطی به خدا برای ما انسان‌ها غیرممکن به نظر می‌‌آید. در نتیجه چنین نگاهی، ساحت فقهی مسلط شیعه تقریبا به صورتی مشابه اشاعره در می‌آید؛ اگرچه هنوزهم این شباهت کامل نیست و در برخی زمینه‌ها مثل فقه معاملات، فقه شیعه حالتی تقریبا عقلانی یافته است ولی غالب فقها این عقلانی کردن را نادیده گرفته‌اند و بخش عمده فقه شیعه در حالتی غیرعقلانی باقی مانده است. از دوران صفویه به بعد، علوم دینی بین شیعه تقریبا به همین فقه شبه اشعری محدود شده و همراه با آن تا اواسط دوران قاجار جریان ضد عقل (اخباری گری) نیز وجود داشته و محدود شدن حوزه‌های شیعه به این‌دو و منازعاتشان سبب شد تا جریان غالب فقه شیعه همین حالت شبه اشعری را حفظ کند و تغییری در آن به وجود نیاید.

چنانکه گفته شد از نظر جریان شبه اشعری ما مصالح و مفاسد احکام را نمی‌فهمیم تا زندگی خود را بر اساس آن تنظیم کنیم؛ پس هدف از تشریع این احکام چه بوده‌است؟ این جریان احکام را صرفا راه های ادب‌ورزی در برابر خدا می‌داند. در نتیجه نمی‌توانیم زندگی خود را با بهره‌گیری از مصالح و مفاسد احکام براساس شریعت تنظیم کنیم و در عین حال با گذر زمان و تحول جوامع بسیاری از احکامی که در روایات ما بیان شده‌اند بلاموضوع شده اند؛ ولی زندگی انسانی نیازمند نظم و قانون مندی است پس باید برای تنظیم آن به عقلانیت رجوع کنیم. از سوی دیگر اگر بخواهیم از عقلانیت هستی شناسانه برای تنظیم زندگی استفاده کنیم باید دست به فهم نظام کلی تشریع احکام و مصالح و مفاسد آن‌ها بزنیم که با مبنای این جریان در تضاد است؛ بنابراین ناچاریم برای تنظیم زندگی خود به عقل عرفی و علوم انسانی مراجعه کنیم. در واقع در این جریان احکام تقریبا حالتی تشریفاتی می‌یابند و اگر ما دستورات عقل عرفی را با ظواهر شرعی تطبیق دهیم، ادب ورزی که هدف احکام است محقق می‌شود؛ مثلا اگر سود بانکی را به گونه‌ای در چارچوب عقود دینی تعریف کنیم که دیگر منطبق با تعریف ربا نباشد، هدف حکم الهی محقق شده است در حالی که عملا هیچ تغییری اتفاق نیافتاده است.




با آنچه که گفتیم مشخص شد جریان سنتی حوزه در نهایت تنظیم زندگی را به عقل عرفی می‌سپارد. در طرف دیگر، جریان روشنفکری دینی به عقل عرفی نگاهی ستایش‌گرانه دارد و می‌خواهد دین را با آن سازگار کند. بنابراین هردو جریان در نهایت می‌خواهند کاری کنند که عقل عرفی و دین ساحت‌های مجزایی داشته باشند و با هم تداخل پیدا نکنند؛ همین مسئله است که باعث شده روابط متقابل این دوجریان دائماً افزایش یابد و چه بسا در آینده هردو ادغام شده، به یک جریان تبدیل شوند.

در اینجا این سوال پررنگ می شود که مسئله انقلاب اسلامی چیست؟!

حوزهروشنفکری
محلی برای انتشار دست آوردهای دانشجویان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید