روشنفکری مذهبی در اثر برخورد گروهی از مسلمانان با تمدن غرب پدید آمد. یکی از اولین برخوردها، برخورد سیدجمال الدین اسد آبادی بود؛ در سفرهای وی به غرب برایش سوالاتی پیش آمد که میتوان بازتاب آنها را در جملهای که از وی یا شاگردش، محمد عبده، نقل میکنند میتوان دید: "به غرب رفتم مسلمان دیدم، اسلام ندیدم؛ به شرق برگشتم اسلام دیدم، مسلمان ندیدم." چنین تاملاتی زمینه را برای تغییر پارادایمی در تعریف مسلمانی پدید آورد و سرآغاز روشنفکری دینی شد. سید جمال اگرچه ایرانی و شیعی بود اما هیچ وقت براین دو ویژگی تاکید چندانی نداشت. بخشی از این موضوع به خاطر شرایط زمانه بود زیرا سید جمال میخواست با حاکمان مختلف اسلامی مرتبط باشد و بخشی دیگر نیز به خاطر این بود که سید جمال نوعی تفکر اسلامیستی داشت و معتقد بود همهی کشورهای اسلامی باید با هم متحد شوند و علیه استعمار مبارزه کنند. تفکرات وی در کشورهای مختلف اسلامی تاثیر گذاشت و جریان روشنفکری دینی را پدید آورد که به خصوص در ایران تاثیر زیادی گذاشت.
روشنفکران مذهبی به دو شکل به بررسی و نقد قرائتهای رایج مذهبی پرداختند:
۱_عقلی: روشنفکران مذهبی متوجه شدند که اولا بسیاری از باورهای عامه با منطق همخوانی ندارد و ثانیا حاصل آنچه در شرق وجود داشته، عقب ماندگی بوده است در حالی که حاصل آنچه در اروپا به وجود آمده پیشرفت است. ثالثا از زمینه های پیشرفت اروپا اصلاحات مذهبی بوده است و رابعا از دلایل سلطه استعمار بر کشورهای اسلامی، خوانش مردم از دین بوده است. این مسئله باعث شد آنها به بررسی نقادانه سیر تاریخ اندیشه در اسلام بپردازند؛ از نظر آنان اسلام پس از فوت پیامبر(ص) از یک منبع معرفت تبدیل به ابزار حکومت و قدرت شد و به تعبیر دکتر سروش "اسلام معرفتی" بدل به "اسلام هویتی" شد. جامعه نیز نه تنها از اهل بیت پیامبر(ص) فاصله گرفت بلکه آنها را مورد ظلم و تبعید قرار داد. آنها همچنین دیدند بسیاری از روایات تاریخی فاقد سند معتبرند و بسیاری از راویان آنها حتی از دشمنان پیامبر(ص) بودهاند که فقط در ظاهر اسلام آوردهاند و درواقع عقاید شبه یهودی را با اسلام آمیختهاند. همچنین این مسئله مطرح شد که کتب تاریخی و حدیثی چندین قرن پس از فوت پیامبر(ص) شکل گرفتهاند و این اعتبار آنها را کاهش میدهد. این نقد نیز مطرح شد که معصومین(ع) به دلیل مسائلی مثل زندان اساسا نمی توانستهاند این مقدار حدیث از خود باقی بگذارند. همهی این مسایل منجر به تردید در خوانشهای سنتی در اسلام شد.
۲_نقلی: روشنفکران مذهبی سعی کردند با رجوع به منابع قطعی مذهبی مؤیداتی بر باورهای عقل گرایانه خود پیدا کنند. آنها متوجه شدند که بخش زیادی از باورها و بایدها و نبایدهای مذهبی دارای ضعف سندی هستند و براساس روایات مجعول یا ضعیف به دست امدهاند. همچنین دیدند در قرآن بارها بر تعقل در دین و پرهیز از خرافات دینی تاکید شده است و نیز عمده مخالفان پیامبران(ع) کسانی بودهاند که به دین پدران خود بدون اندیشیدن پایبند بودهاند و پیامبران(ع) در بسیاری از مواقع قربانی چنین افرادی شدهاند؛ در احادیث معتبر نیز بر اصالت دادن به قرآن و تطبیق احادیث با آن تاکید شده است.
این تاملات زمینه را برای تولد جریان بازگشت به عقل و قرآن فراهم کرد که پایهای برای روشنفکری دینی شد.
روشنفکری مذهبی برعکس دیگر جریانهای فکری جهان اسلام ساختار بوروکراتیک و حتی آکادمیک مشخصی ندارد که به نوعی ناگزیر به آن است؛ از همین رو این جریان به صورت طیفی بسیار گسترده درآمده است و تفاوتهای زیادی در بین اعضای آن مشاهده میشود. روشنفکران مذهبی به صورت کلی قائلند که اولا قوانین ثابت شدهای برای منطق وجود دارد که میتوانیم از آنها برای سنجش معرفت استفاده کنیم و ثانیا متودولوژی علوم تجربی(ساینس) اگرچه کاملا بر مطالعات دینی قابل تطبیق نیست ولی میتواند برای ما الگوهایی فراهم کند که در بررسی دین از آنها استفاده کنیم؛ برای مثال میتوانیم با استفاده از علم متن شناسی منابع دینی معتبر را از نامعتبر تشخیص دهیم یا با بهره گیری از علم هرمنوتیک به فهم متن بپردازیم.
از مباحث مهم در روشنفکری مذهبی نسبت دین و عقل عرفی است؛ یعنی دین تا کجا و در چه مسائلی حکم داده است و چه مسائلی در محدوده پاسخگویی عقل عرفی هستند. روشنفکران مذهبی اغلب معتقدند که دین اصولی کلی برای زندگی ارائه داده است مثلا در عرصه اقتصاد بر عدالت تاکید کرده است ولی جزئیات را تعیین نکرده است.به طور مثل حکمی ندارد که بورس در جامعه باشد یا نه؛ تعیین چنین جزئیاتی به عهده عقل است. البته روشنفکری مذهبی اغلب به جهتی کشیده شده است که فاصله زیادی بین دین و جامعه ایجاد کرده است؛ این مسئله دو علت اصلی دارد:
۱_اغلب روشنفکران مذهبی قائل به نوعی حکومت دموکراتیک و سکولار هستند و میگویند بخش زیادی از قوانین جامعه باید توسط مردم جامعه تعیین شود: اکثریت اعضای جامعه ممکن است مسلمان نباشند یا خواستشان با دستور شرعی یکی نباشد که باعث جدایی دستورات دینی از جامعه میشود.
۲_طیف روشنفکری مذهبی گروهی از روشنفکران به قدری از خوانش دین فاصله گرفتهاند که چندان فرقی با یک روشنفکر غیرمذهبی ندارند و این مسئله بین خود روشنفکران مذهبی اختلاف جدی ایجاد کرده است؛ با وجود این به دلیل ماهیت متکثر روشنفکری مذهبی چندان راهی برای مقابله با آن به جز گفت و گو بین متفکران وجود ندارد.
برای تبیین رابطه روشنفکری مذهبی و حکومت باید چند شکل را از هم جدا کنیم:
۱_سکولار: که درآن همه حق برابری برای مشارکت در حکومت دارند اعم از مذهبی یا غیر مذهبی.
۲_لائیسیته: مذهبیان حق دخالت در حکومت با هویت مذهبی خود را ندارند و مذهب نباید در حکومت دخالت کند.
۳_تئوکراسی: روحانیان و مذهبیان حق بیشتری برای دخالت در حکومت و قدرت بالاتری دارند.
روشنفکران مذهبی عموما به دیدگاه اول معتقد هستند؛ طبیعتا بر این اساسی نمیتوان قانونی که اکثریت مردم با ان موافقند را به دلایل مذهبی رد کرد. در زمینه تنظیم پایه های حکومت و قانون اساسی، روشنفکران مذهبی معتقدند که مفاهیمی مثل دموکراسی ریشههایی در منابع اسلامی دارند و ما آنها را از اسلام میگیریم؛ بنابراین ریشهها هستند که متفاوتند و شکل حکومت برآمده از اسلام مشابه با شکلهای حکومتی غربی است. البته این روشنفکران این مسیله را به ناتوانی دین نسبت نمیدهند ولی میگویند:
۱_کارویژه دین تشکیل حکومت نیست و حکومت فقط ابزار است؛ بنابراین دین فقط اصولی کلی را بیان کرده است و به این دلیل که اقتضائات حکومت در طول زمان متفاوتند، جزئیات و شکل آن را نمیتوان از دین گرفت. از نظر آنان فرستادگان الهی ذاتا مسئولیتی برای تشکیل حکومت ندارند و اگر پیامبراکرم (ص) و امام علی(ع) حکومت تشکیل دادند به خاطر ضروریات جامعه خودشان بوده است؛ وظیفه اصلی این فرستادگان آن است که مردم را تربیت کنند تا خودشان دست به انتخاب صحیح بزنند و با میل و اختیار خود از دستورات دینی پیروی کنند.
۲_ماهیت برداشت از دین اختلاف است و بین علمای مذهبی اختلافات جدی و متعدد درباره شکل حکومت وجود دارد پس نمیتوان با تکیه بر منابع نقلی دینی درباره شکل و جزئیات حکومت حکم داد. البته در حکومت دموکراتیک نیز این اختلاف بی پایان آرا وجود دارد ولی در انها به صورت نظری این پویایی و دینامیسم نظرات پذیرفته شده است و به مردم اجازه داده میشود که از طریق روشهایی مثل انتخابات این تغییر نظر را بروز دهند(البته در همان نظامها نیز مسائلی مثل بوروکراسی مانع این آزادی میشوند ولی حداقل در مبانی حکومت این آزادی پذیرفته شده است) حال آنکه در اغلب حکومتهای دینی پس از مدتی نظری خاص تثبیت میشود و دیگر امکان تغییر آن حتی از طریق خوانشهای جدید دینی نیز امکان پذیر نیست.
۳_ از آن رو که اصول کلی ارائه شده توسط دین محدوداند، حتی در صورت رجوع مستقیم به دین نیز شکل حکومت چندان متفاوت با حکومتهای فعلی نخواهد بود؛ حکومتهای اسلامی مختلفی که تا کنون شکل گرفتهاند نیز تفاوت چندانی با دیگر حکومتها نداشتهاتد مثلا در حکومت دینی ایران نیز اصل تفکیک قوا پذیرفته شده است.
۴_ دین عقل را به عنوان منبعی معرفتی به رسمیت شناخته است و توصیه به بهره گیری از آن کرده است بنابراین ما میتوانیم در مواردی مثل تنظیم شکل حکومت به عقل عرفی مراجعه کنیم. در واقع از نظر روشنفکران مذهبی هرآنچه عقلانی است، دین است و انچه با عقل به آن برسیم را میتوان حکم دین دانست.
نکته مهم در ارتباط با رابطه دین و حکومت این است که از نظر روشنفکران دینی، ماهیت دینی معرفتی است نه حکومتی و حکومت حق ندارد دستورات دینی را به مردم تحمیل کند زیرا این کار باعث میشود که مردم صرفا به خاطر اجبار و نه حقیقت داشتن دین و تعالی خودشان از دستورات دینی پیروی کنند و نسبت به دین اکراه پیدا میکنند؛ برای مثال حجاب اگر به حجاب اجباری بدل شود مردم را دین زده میکند و مردم فقط برای در امان ماندن از جبر حکومت آن را رعایت میکنند نه به دلیل اعتقاد خود. حتی اگر مردم انتخابی اشتباه و مخالف دین داشته باشند باید به آنها اجازه داد که تصمیم خود را محقق کنند و سپس با آموزش به مردم و نشان دادن نتایج بد آن تصمیم برتری دستور دینی را به آنها نشان دهیم تا خودشان به آن رو بیاورند. از نظر آنان این مسئله برای زندگی روزمره مسلمانان معتقد مشکلی به وجود نمیآورد زیرا اولا مخاطب دستورات دینی مسلمانان هستند و عدم رعایت آنها برای بقیه جامعه ارتباطی به زندگی روزمره مسلمانان ندارد ثانیا از آنجایی که در حکومتهای دموکراتیک حقوق اقلیتها رعایت میشود مسلمانان میتوانند زندگی شخصی خود را طبق قواعد خودشان سامان دهند ثالثا دستورات دینی برآمده از منابع معتبر چندان هم واضح نیستند و نمیتوان از تعارضی واضح بین دستورات دینی و قوانین جامعه سخن گفت.