روزهای دندانگیر از همان اول صبح خودشان را نشان میدهند. برایت ناز و عشوه میآیند و دلبری میکنند. اما روزهای با ساز زندگی نَرَقص، تا دمدمای ظهر هم هویتشان را فاش نمیکنند. میگذارند حسابی بین کارها و تصمیمهایت سردرگم و گیج بشوی و بعد ناگهان، شبیه دوست بازیگوشی که از پشت دیوار بیرون میپرد، روبرویت سبز میشوند و نااهلی خود را داد میزنند. روزهای نااهل تخصصشان این است که از راههای مختلف اذیت کنند. مثلا امروز ۱۳۹۹/۰۱/۱۶ با سردرد شروع کرد، با کِسِلیْ کیش، و با هیچ اتفاقی نیفتادن برای موضوع یادداشت، کیش و ماتام کرد! یعنی هیچِ هیچ هم که نه، اما اتفاقی که بشود نوشت نیفتاد. تنها اتفاق نسبتا خوب امروز خریدِ اینترنتیِ کتابِ «آتش بدون دود» از نادر جانِ ابراهیمی بود که تخفیف ۴۰٪ نشر روزبهان نسبتا خوباش کرد وگرنه اتفاقی بود، بَس [اگر نقی معمولی از این تعبیر ناراحت نشود] معمولی…
امروز فکر کردم نااهلی روزها با نااهلی خودمون رابطهای دارد یا نه؟ اما به نتیجهای نرسیدم چون من امروز نااهل نبودم اما او بود. شاید به گفتهی آنتوان دوسنت اگزوپری در شازده کوچولو شاید اگر من بلد بودم امروز را اهلی کنم[اهلی کردن یعنی ایجاد علاقه کردن]، احتمالا روز بهتری میبود.
همهی آدمها روزهایی نااهل و حتی گاهی وحشی هم دارند و عبور از این روزهاست که زندگی را شکل میدهد.