سلام
این پست متن خلاصه شده از اپیزود یازدهم ( توهم رشد ) پادکست معجونه. این اپیزود و اپیزودهای دیگه معجون رو می تونید از وبسایت معجون دانلود کنید و بشنوید.
ضمنا این مطلب چیکده ای از کتاب " توهم رشد" نوشته دیوید پلینگ هم هست
تا حالا به این فکر کردید که وقتی داریم از رشد اقتصادی صحبت می کنیم، دقیقا منظورمون چیه؟ وقتی میگیم فلان کشور رشد اقتصادی بی سابقه ای رو داشته در اقتصاد، دقیقا از چی داریم حرف می زنیم؟ آمارهامون رو از کجا اوردیم؟ برچه مبنایی میگیم فلان کشور عقب مونده ست فلان کشور رشد اقتصادی داشته؟
میدونم همه مون یه چیزایی در مورد اقتصاد و رشد اقتصادی بلدیم ولی این اینجا میخواییم یه خرده افکارمون رو نسبت به این مسائل قلقلک بدیم. شایدم کلا دیدتون نسبت به مفهوم رشد تغییر کنه با مطلب
وقتی که میخواییم از تاریخ اقتصاد حرف بزنیم، آدم های مهمی و اتفاقات مهمی اسمشون میاد وسط. از جمله آدم اسمیت. کسی که بعنوان پدر علم اقتصاد میشناسنش. یا مثلا اشخاص دیگه ای که تو قرن 19 و 20 تاثیر مهمی داشتن در علم اقتصاد. ولی هیچ کدوم از این آدما سوژه این اپیزود معجون نیستن. قصه اپیزود در مورد یه شخص دیگس. کسی که مهم ترین یا حداقل یکی از مهم ترین اختراعات قرن بیستم رو به نام خودش ثبت کرده. کسی که تعریف همه رو از اقتصاد، تغییر داد.
خب تاریخ اقتصاد رو میشه به قبل و بعد از انقلاب صنعتی تقسیمش کرد. قبل از انقلاب صنعتی سیستم حاکم بیشتر سیستم ارباب رعیتی بوده، سیستم فئودالی بوده. اقتصاد و تولید مبتنی بر کشاورزی بوده. ولی بعد از انقلاب صنعتی سیستم کلا تغییر کرد. اقتصاد کشورها یواش یواش از کشاورزی رفتن به سمت صنعت. کشورای اروپایی مثل انگلیس و فرانسه و هلند و... تونستن سریع تر از بقیه اقتصادشون رو از کشاورزی به صنعت اتکا بدن و از بقیه کشورای دنیا مثل کشورای آفریقایی و کشورای آمریکای لاتین جلو افتادن و داستان جوری شد که ما دنیا رو تقریبا جوری که الان هست داریم می بینیم.
از این جا به بعد بود که دیگه رشد اقتصادی تازه معنا و مفهوم پیدا کرد. قبل از انقلاب صنعتی که سیستم فئودالی بوده و اقتصاد هم وابسته به کشاورزی بود، رشد اقتصادی خیلی معنای خاصی نداشت. رشد یه کشور اون موقع تو این بود که یه پادشاهی حمله کنه و قلمرو کشورو افزایش بده. ثروت ملت مساوی همون قلمرو پادشاه بوده. کشورای ثروتمند همون کشورهایی بودن که قلمروی گسترده ای داشتن. اما بعد از انقلاب صنعتی اوضاع خیلی تغییر کرد. رعیت و برده مفهوم شون رو از دست دادن یه مفهوم جدیدی بنام کارگر بوجود اومد. در کنارش یه مفهوم جدید دیگه بنام سرمایه و سرمایه دار درست شد.
ولی تو همون زمان فئودالیسم هم اونقدری با علم اقتصاد غریبه نبودن. تو همون زمان هم یه تلاش هایی صورت گرفت حداقل تو زمینه محاسبات و دریافت داده های آماری. مثلا تو قرن یازده میلادی، پادشاه انگلیس میخواست یه آمار خیلی دقیقی از ثروت و منابع کشورش داشته باشه. دستور داد یه ترازنامه تهیه کنن. چیزی که معروف شد به کتاب دومُزدِی.
تو این کتاب آمار همه چی اومده بود. از هکتار زمین ها گرفته تا تعداد اسب و خر و گاو تو روستای کوچیک. قلمرو انگلیس هم اون موقع قلمرو کوچیکی نبوده. جمع کردن همچین اطلاعات ارزشمندی طبیعتا کار خیلی سختی بوده اونم با امکانات اون زمان. کتاب دومزدی یه جورایی گوگل مپ زمان خودش بود.
یه بار دیگه هم تو قرن 17 میلادی یه همچین کاری انجام شد. یه شخصی بود بنام ویلیام پتی که اومد با یه سری ابزارهای ساده و حدود هزارتا سرباز بیکار، یه نقشه جامعی از قلمروهای سرزمین ایرلند تهیه کرد. یه چیزی حدود پنج میلیون هکتار و سی تا ایالت داشته ایرلند اون زمان.
بعد یواش یواش انقلاب صنعتی شروع شد و متفکرهایی مثل آدام اسمیت ظهور کردن. کسی که پدر اقتصاد مدرن بهش میگن و اون مفهومی که از علم اقتصاد به شکل امروزیش وجود داره رو تقریبا آدام اسمیت بهش شکل داده.
ولی تا قبل از اواسط قرن بیستم، اقتصاد یه چیز گنگ و پیچیده بود برای عوام. شاید علتش هم این بود که اقتصاددان های اون زمان بیشتر مشغول این بودن که مفاهیم دنیای اقتصاد و تئوری های خودشون رو توضیح بدن. کمتر با داده و آمار سروکار داشتن.
تو اواسط قرن بیست یه اقتصاددان دیگه ظهور کرد که یه انقلابی تو این زمینه بوجود اورد. اقتصاد آماری و اقتصاد داده محور رو این آدم بهش هویت داد. حالا کی بوده؟ کسی که بعنوان ابداع کننده روش اندازه رشد اقتصادی ازش یاد میشه. پدر تولید ناخالص داخلی: سایمون کوزنتس.
سایمون کوزنتس سال 1901 تو یه خانواده تاجر تو بلاروس به دنیا اومد. بلاروس اون موقع بخشی از امپراطوری روسیه تزاری بود.
والدین سایمون، از یهودی های سرشناس بلاروس بودن. خود سایمون هم به حزب منشویک ها گرایش داشت. منشویک ها یه شاخه از حزب سوسیالیست ها تو روسیه بودن. منشویک ها با بلشویک ها که دار و دسته لنین بودن مخالف بودن. اخرش هم که سال 1917 بلشویک ها تو روسیه انقلاب کردن و حزب کمونیست رو تشکیل دادن و منشویک هام بخاطر اینکه با حزب حاکم مخالف بودن کلا حذف سیاسی شدن.
سایمون اون سال ها تو یه انستیتیو تو اکراین مشغول تحصیل بود. تو زمینه های اقتصاد و ریاضی و تاریخ و....
یه مدت که گذشت جنگ داخلی تو روسیه شدیدتر شد و اتحاد جماهیر شوروی کم کم داشت شکل میگرفت. اکراین هم که یکی از جماهیر سوسیالیستی شوروی بوده.
سایمون برای اینکه از خشم کمونیست ها در امان باشه رفت از اکراین. فرار کرد رفت ترکیه از اونجا هم رفت آمریکا. تحصیلاتش رو تو دانشگاه کلمبیا ادامه داد و مدرک دکتراش رو سال 1926 گرفت.
سایمون کوزنتس خیلی زود تبدیل شد به یه اقتصاددان برجسته تو آمریکا. تو دفتر ملی تحقیقات اقتصادی کار میکرد. تفاوتی که با همه اقتصاددان ها دیگه داشت این بود که کوزنتس عاشق کار کردن با داده ها بود. یه دید آماری خاصی داشت به اقتصاد. میگفت درسته که اقتصاد پر از عدد و رقمه ولی این عدد و رقم ها خیلی زیاد و تقریبا غیرکاربردی هستن. کار کردن باهاشون خیلی پیچیده و وقت گیره. تو یکی از مقاله هاش گفته بود که دنبال یه روشی میگرده تا کل فعالیت های انسان رو تو قالب یه عدد نشون بده. فقط یه عدد.
شانس با کوزنتس یار بود و اون دفتری که توش کار میکرد، دفتر ملی تحقیقات، مدیر این دفتر رابطه خیلی خوبی داشت با رئیس جمهور آمریکا. رئیس جمهور آمریکا حالا کی بوده اون موقع؟ هربرت هوور. کسی که تو کمپین های انتخاباتیش گفته بود اگه رای بیاره چنان رونقی ایجاد میکنه که تو هر دیگی یه مرغ باشه و تو هر گاراژ هم یه ماشین. ولی تو دوران ریاست جمهوریش، آمریکا با بزرگترین بحران اقتصادی تاریخش مواجه شد. اتفاقی که به اسم سقوط سهام وال استریت میشناسنش. در این حد بگم که این سقوط وال استریت اونقدری به اقتصاد آمریکا ضربه زد که از هر 4 تا شهروند آمریکا یکیشون بیکار شدن.
تیم دولت به یه خون تکونی اساسی تو اقتصاد کشور نیاز داشت. رئیس جمهور هوور و بعدش هم روزولت از نابغه اقتصاد سایمون کوزنتس برای از عبور از این بحران تقریبا ده ساله استفاده کردن.
کوزنتس تو سال 1933 وقتی که فقط 32 سالش بود، مسئول این شد که روی حساب های درآمد ملی کار کنه. کوزنتس تخصصش کار کردن با داده ها بود. از اینکه داده های آماری رو بدست بیاره و تفسیرشون کنه عشق میکرد. معتقد بود، برای اینکه بتونیم منابع رو خوب مدیریت کنیم اول باید بدونیم چی داریم، از هر چیزی چقدر داریم تا بتونیم بعدش داشته هامون رو مدیریت کنیم. اینکه بدونیم چی داریم هم باز به تنهایی به درد نیخوره. داده های خام بدون تفسیر مفت نمی ارزه.
منصب جدید سایمون فرصت خیلی خوبی بود براش تا بتونه رویای خودش رو ینی همون بیان کردن تمام فعالیت های انسانی در غالب یک عدد رو به حقیقت بدل کنه.
اون فهمید که قبل از هر چیز به یه آمارگیری دقیق احتیاج داره. برای همین اومد یه تیم تشکیل داد. اول یه تیم کوچیک برای خودش درست کرد. بعد چند تا تیم دیگه هم تشکیل داد که کارش سرعت پیدا کنه. این تیم ها کارشون آمارگیری بود. راه میوفتادن تو خیابون ها و جاده ها، هرجایی رو که صنعتی وجود داشت، درآمدی حاصل میشد و تولیدی صورت می گرفت از نزدیک بازدید میکردن. ازشون آمار میگرفتن. خود سایمون هم از کاخونه ها و مزارع و زمین های کشاورزی بازدید کرد. با مدیرها و صعنتگرها و مالک ها مختلف از نزدیک گفتگو میکرد. گروه های دیگه هم زیر نظر کوزنتس داشتن همین کارو جاهای دیگه انجام میدادن، دیتاهایی رو که بدست میووردن باهم دیگه به اشتراک میذاشتن. کوزنتس هم مشغول تقسیر این داده ها میشد.
اولین نتیجه تحقیق و بررسی های این گروه ها سال 1934 اومد بیرون. وقتی که کوزنتس یه گزارش 261 صفحه ای رو به کنگره آمریکا ارائه داد. سایمون با این کارش یه روح تجربی به اقتصاد بخشیده بود. به مفهوم رشد و توسعه اقتصادی معنای جدیدی بخشیده بود. چیزی که کوزنتس تو دهه سی میلادی بهش دست پیدا کرد تا سال 1942 در حال تکیمل شدن بود. این ابداع جدید، یه روش دقیق و معتبر برای اندازه گیری رشد اقتصاد بود. روشی که با اون تمام فعالیت های انسانی رو در قالب یه عدد میشد نمایش داد. چیزی که امروز به این اسم میشناسیمش : تولید ناخالص داخلی.
در مورد اینکه تولید ناخالص داخلی دقیقا چی هست و چطور محاسبه میشه تو مقاله قبلی مقصل توضیح دادیم
البته این نکته رو بهش اشاره کنم. نمیشه بگیم که تولید ناخالص داخلی صرفا اختراع سایمون کوزنتس بوده. اقتصاددان های زیادی بودن که مطالعات شون کمک کرد برای رسیدن به این ابداع جدید. مثلا یه اقتصاددان خیلی مشهور دیگه هم بود در بریتانیا بنام جان مینرد کینز. این آقا کسی بوده که دانش اقتصادیش خیلی کمک کرد به انگلیس در طول جنگ جهانی دوم. اصن مطالعاتش اونقدر مفاهیم جدیدی رو اضافه کرد به دنیای اقتصاد که اسمش رو گذاشتن انقلاب کینزی. مهم ترین کسی که کوزنتس ازش الهام گرفت برای کاراش همین آقای کنیز بوده. برای همین یه مقدار غیرمنصفانه ست که فقط کوزنتس رو ابداع کننده GDP بدونیم.
آقای سایمون کوزنتس بعد از اینکه ابداع جدیدش رو به کنگره آمریکا معرفی کرد تازه فهمیدن چه آدم شاخی بوده کشفش نکرده بودن. سریع گذاشتنش عضو انجمن آماری آمریکا بشه. دانشگاه هم تدریس میکرد. دفتر حساب های ملی هم که بود از قبل. دیگه حسابی سرش شلوغ شده بود تو اواخر دهه سی.
ابداع کوزنتس یه مفهوم جدید بود تو دنیا. تازه تو اوایل دهه چهل داشت کم کم به رسمیت شناخته میشد تو دنیا از شانس بدش جنگ جهانی دوم شروع شد. دنیا کلا رفت تو فاز جنگ. ولی تو همین زمان جنگ هم کوزنتس بیکار نبود. شده بود دستیار مدیر برنامه ریزی و آمار هیئت جنگ. تا سال 1944 هم تو این سمت باقی موند. بعد از اینکه جنگ تموم شد. تازه کوزنتس فرصت پیدا کرد که راه خودش و تفکراتش رو به دنیا باز کنه. رفت به عنوان مشاور اقتصادی به دولت های دیگه هم کمک کرد. چین، ژاپن، اسرائیل، کره جنوبی، اسرائیل. سیستم های آمارگیری و اطلاعات اقتصادی این کشورها رو کمک کرد که تقویت کنن. تو خود آمریکا هم مدام به سمت ها و افتخارات بزرگی می رسید. رئیس انجمن آماری آمریکا، چهار سال بعدش رئیس انجمن اقتصادی آمریکا. از اون ور تدریس و آموزش رو رها نکرد. تو دانشگاه های مختلف بعنوان استاد تدریس میکرد. دانشگاه جان هاپکینز، دانشگاه پنسیلوانیا، دانشگاه هاروارد. سال 1971 هم برنده نوبل اقتصاد شد.
کوزنتس ده پونزده سال آخر زندگیش خیلی دستاورد خاصی نداشتو آخرش هم هشت ژوئن 1985 از دنیا رفت.
دانشگاه ملی اقتصاد خارکف تو اکراین، همون جایی کوزنتس درس خونده بود تو سال 2013 اسمش رو بنام کوزنتس نام گذاری کردن.
کوزنتس رفت و دنیا رو با یه مفهوم جدیدی از رشد تنها گذاشت. مفهومی که تا همین الانش هم بعنوان معتبرترین شاخص ارزیابی اقتصادی محسوب میشه.
یکی از امکان هایی که قرار بود جی دی پی به ما بده این بود که بتونیم سطح پیشرفت کشورها رو طبق یه معیار واحد باهم دیگه مقایسه کنیم. تو دنیای امروز قوانین ملی خیلی تاثیرگذارتر از قوانین جهانی دارن عمل میکنن. مثلا یه جایی از دنیا یه جور فعالیت اقتصادی قانونیه ولی یه جای دیگه دنیا اون فعالیت غیرقانونیه و هیجا به حساب نمیاد. یه مثالش رو بخوام بگم در مورد موارد مخدره
تو کشورای دنیا قوانینی که برای برخورد با مواد مخدر درست شدن خیلی متفاوته. مثلا کلمبیا 6.1 درصد تولید ناخالص داخلیش تو دهه 1980 میلادی وابسته به تجارت کوکایین بوده. با اینکه همون موقع تو خیلی از کشورای دیگه تجارت کوکایین غیرقانونی بوده. یا مثلا خرید و فروش اسلحه یه جایی از دنیا قانونیه. یعنی با خرید و فروش اسلحه یه معامله قانونی صورت گرفته و داره تو رشد اقتصادی کشورش تاثیر مثبت میزاره. ولی همین معامله تو اکثر جاهای دنیا غیرقانونیه و توGDP حساب نمیشه. باز یه مثال دیگش در مورد روسپی گریه. تو بعضی از کشورای اروپایی مث هلند روسپی گری یه فعالیت قانونیه. تو این کشورایی که روسپی گری یه معامله قانونیه، و کشورای پیشرفته تری به حساب میان ولی تو همون اروپا تو یه کشور دیگه، روسپی گری غیرقانونیه. روسپی ها اونجا هم دارن فعالیت خودشون رو انجام میدن ولی چون قانونی نیست محاسبه نمیشه و اصلا فعالیت اقتصادی به شمار نمیاد.
باز همه این بحث ها جدای از اینه که اصلا فعالیت هایی مثل روسپی گری و فروش اسلحه و مواد مخدر و.. در خدمت رفاه بشر هست یا نه؟ این مورد بحثش جداست که اینجا کاری باهاش نداریم.
حالا یه مثال آماری هم بزنم. یه مثال از این که GDP ناکارامدتر از اونیه که بخواد یه معیار واحد جهانی باشه و سطح پیشرفت کشورها رو باهم مقایسه کنه. مثالم در مورد نظام سلامته. میخوام نظام سلامت دوتا کشورو با هم مقایسه کنم. آمریکا و ژاپن.
17 درصد تولید ناخالصی داخلی آمریکا سالیانه صرف مراقبت های سلامت میشه. تو ژاپن ولی 10 درصد تولید ناخالص داخلی برای نظام سلامت هزینه میشه. حالا نرخ امید به زندگی این دوتا کشورو مقایسه کنیم جالب میشه. امید به زندگی تو آمریکا 79 ساله ولی تو ژاپن 83 ساله. ینی ژاپنی ها نصف مردم آمریکا برای سلامتی شون هزینه میکنن ولی چهارسال بیشتر عمر میکنن. عددها رو هم بر حسب درصد مقایسه کردیم که قیمت دارو،جمعیت و... توش تاثیری نداشته باشه. حالا اگه میخواستیم رفاه این دوتا ملت رو برحسب تولید ناخالص داخلی مقایسه کنیم باید میگفتیم آمریکایی ها 7 درصد بیشتر دارن تو نظام سلامت شون هزینه میکنن طبیعتا باید نسبت به ژاپنی ها آدم های سالم تری باشن. در صورتی که دیدیم اینطور نیست.
رویای کوزنتس این بود که تمام فعالیت های انسانی رو در قالب یک عدد بیان کنه. عددی که بعنوان GDP میشناسیمش. روش های محاسبه GDP رو که تو پست قبلی توضیحش دادم اگه یه مقدار دقیق بشیم میفهمیم که این روش ها فقط فعالیت هایی که تو سیستم رسمی دولت ثبت میشه رو محاسبه میکنه. اگه هدف محاسبه رفاه یه ملته، اگه میخواییم تمام ارزش تولید و خدمات انسان ها رو بدونیم چقدره، خیلی از فعالیت های دیگه هم هستن که بحساب نمیان. مثال واضحش در مورد کار خونگی زن هاست.
تمام فعالیت هایی که خانم ها تو خونه انجام میدن و بابتش حقوق دریافت نمیکنن تو GDP حساب نمیشه. کلا هرکاری که هرکسی انجام بده ولی بابتش پولی دریافت نکنه، انگار که اصلا به پیشرفت اقتصادی کشور هیچ کمکی نکرده. در صورتی که میدونیم خیلی از این فعالیت های که محاسبه نمیشن اتفاقا خیلی هم موثر هستن در رشد اقتصادی.
اگه یه خانمی اگه تو خونه از پدرش مراقبت کنه این ارزش کارش هیج جای اقتصاد حساب نمیشه ولی اگه تو خونه سالمندان استخدام بشه و از پدر بقیه مراقبت کنه در واقع به رشد اقتصاد کمک کرده!
تولید ناخالص داخلی میتونه ارزش یه بطری آب معدنی تو سوپرمارکت محل تون رو محاسبه کنه ولی نمیتونه ارزش کار یه دختری رو که تو اتیوپی ساعت ها برای اوردن آب پیاده روی میکنه رو حساب کنه!
اصن یه ضرب المثل معروفی هست که میگه آقای فلانی اگه با آشپزش ازدواج کنه، باعث میشه رشد اقتصاد کاهش پیدا کنه. این ضرب المثل کنایه از این داره که اون خانم آشپز تا وقتی که شغلش آشپزیه و بابت این کارش پول میگیره، ارزش اقتصادی کارش تو GDP محاسبه میشه. ولی همین که میره خونه بخت و دم پختک بار میزاره، ارزش این کارش که دقیقا همون آشپزیه دیگه تو اقتصاد حساب نمیشه.
یکی از ایرادهای مهم رشد اقتصادی یا بهتره بگم بزرگترین ایرادی که میشه بهش گرفت. مسئله محیط زیسته. اگه یه تالاب برای تبدیل شدن به یه مرکز خرید خشک بشه براساس تولید ناخالص داخلی اقتصاد پیشرفت کرده. چون ارزش اقتصادی یه مرکز خرید تو GDP محاسبه میشه ولی ارزش یه تالاب حساب نمیشه. این موضوع اونقدر مهمه که یه مفهوم جدیدی ابداع شده بنام تولید ناخالص داخلی سبز. این مفهوم میگه که شما اگه یه واحد تولیدی مثلا یه کارخونه داری که تولیداتش رو محاسبه میکنی، آلاینده هاش روهم حساب کن. اثر منفی که روی طبیعت میزاره هم حساب کن و از ارزش اقتصادیش کم کن. در مورد اینکه ارزش طبیعت چطور محاسبه میشه یه مقدار جلوتر صحبت می کنم.
در مورد اثر منفی رشد اقتصادی روی طبیعت بخواییم مثال بزنیم چین بهترین مثالشه. اصلا رشد اقتصادی که میگن همه یاد چین میوفتن. کشوری که از سال 1992 تا 2010 به رشد اقتصادی 10 درصد در سال ادامه داد و از یه اقتصاد فقیر تبدیل شد به یه ابرقدرت اقتصادی. همه هم خوشحال. کف و سوت و هورا. غافل از اینکه چیزی رو که بدست اومده بهای خیلی بیشتری بابتش پرداخت شده. هرسال حدود 1/2 میلیون نفر دچار مرگ زودرس میشن فقط بخاطر آلودگی هوا. دو پنجم آب رودخونه های چین غیر قابل آشامیدن هستن. یک ششم شون اونقدر آلودن که کلا برای هرگونه مصرفی غیرقابل استفاده هستن. از فرسایش خاک و فاضلاب کارخونه ها و آلایندگی نیروگاه ها که دیگه نگم براتون. زمین و هوا و آب به خاطر رشد اقتصادی به یغما رفتن. تازه این آمارهایی که خود حکومت چین حاضر شده منتشر کنن فقط خدا میدونه چه بلاهایی که سر این زمین بی چاره نیووردن. یه قانون نانوشته هست که میگه کشورهای پیشرفته تر معمولا آلودگی رو به پاس میدن به کشورای فقیرتر. همه مون هم میدونیم که خیلی از کالاهای آمریکایی و اروپایی داره تو چین تولید میشه. که این مسئله خودش مصداقی از همون قانون نانوشته است. البته از سال 2015 به این ور حکومت چین یه تمهیداتی اندیشه برای کنترل آلودگی.
سال 1997 یه اقتصاددان محیط زیست بنام رابرت کوستانزا اومد روی منابع طبیعی ارزش گذاری کرد. طبیعت جهان رو به شونزده تا زیست بوم مختلف تقسیم بندی کرد، ارزش هر کدوم رو جداگونه محاسبه کرد بعدش همه رو باهم جمع زد، رسید به عدد 33 تریلیون دلار. نتیجه کاراش رو هم تو یه مقاله منتشر کرد که خیلیم جنجالی شد. ینی کل زیست بوم دنیا از جنگل و دریا و اقیانوس گرفته تا منابع گاز و چشمه های آب شیرین و همه و همه شدن 33 تریلیون دلار.
قیمت گذاری رو اینا خیلیم کار آسونی نبود. مثلا ارزش یه جنگل یا یه اقیانوس رو بخواییم حساب کنیم طبیعتا کار سختیه. اروش شون اینطوری بود که میگفتن مثلا یه جنگل چقدر می ارزه؟ برای محاسبش باید فرض کنیم که اگه این جنگل یا این روخونه نبود، بشر چقدر باید هزینه میکرد تا جایگزینش کنه. مثلا برای محاسبه ارزش جنگل قیمت الوارهای درختاش رو اندازه میگرفتن. البته این روش غلطیه. همون جنگل کلی اکسیژن تولید میکنه، کربن دی اکسید جذب میکنه. برای سلامت انسان ها خیلی مفیده ولی اینا رو دیگه محاسبه نکردن. فقط همون ارزش اقتصادی کارو حساب کردن. حالا کار نداریم. حرف یه چیز دیگس. حرف اینه که منابع طبیعی دنیا روز به روز درحال کاهشن. کاریش هم نمیشه کرد. برا چی اومدن ارزش اقتصادی طبیعت رو محاسبه کردن؟ میخواستن ببینن اگه در مسیر رشد، یه بخشی از منابع طبیعی مون رو از دست دادیم، که اجتناب ناپذیرهم هست، چقدر ضرر کردیم؟ چیو دادیم چی بدست اوردیم؟ مثلا اگه کشورمون تو یه سال فلان قدر ثروتمندتر شده، فلان قدر رشد کردیم، در ازاش چیو دادیم که به اینجا رسیدیم؟ اصلا اساس رشد همینه دیگه. رشد چیزی نیست جز تبدیل کردن یک شکلی از منابع به شکل دیگش. نفت رو به پول تبدیل کنیم میشه رشد. خیلی از کشورای دنیا همین جوری رشد کردن. نروژ، نفت اعماق زمین رو استخراج کرد، تبدیلش کرد به پول و طلا تو اعماق بانک ها برای نسل های آینده. همین جوری رشد کرد. البته به همین سادگی هم نبوده ولی خب یکی از اصولش همین بوده.
نتایج تحقیقات بانک جهانی رو بهتون بگم موضوع جالب تر میشه. برای اینکه بدونید طبیعت چقدر تاثیر داره تو رشد، این رقمی رو که بانک جهانی اعلام کرد دیگه همه چیو معلوم میکنه
بعد از اینکه اون رقم 33 تریلیون دلار ارزش طبیعت اعلام شد، بانک جهانی اومد یه عددی رو اعلام کرد که دیگه توش همه چی رو حساب کرده بود. ینی میخواست ببینه کلا دنیا چقدر می ارزه؟ سه تا دسته بندی ساده هم داشت. یکی منابع طبیعی، یکی سرمایه تولیدی، یکی هم دارایی های نامشهود مثل ارزش نیروی کار و ارزش افراد متخصص. نتیجه شد 674 تریلیون دلار. بعد بانک جهانی گفت بطور میانگین 5 درصد از 674 تریلیون متعلق به منابع طبیعیه. 5 درصد 674 تریلیون دلار رو حساب کنیم میشه تقریبا همون 33 تریلیون دلاری که تو بررسی های قبلی بهش رسیده بودن. نکته خیلی جالب ترش ولی اینجاست. ثروت کشورهای رو ینی همون جمع منابع طبیعی و سرمایه تولیدی و ثروت نامشهود، اینا به تفکیک کشورهای دنیا هم اومدن حساب کردن. کشورهای خیلی پیشرفته فقط 2 درصد ثروت شون شامل منابع طبیعی میشد. از اون طرف کشورای خیلی عقب افتاده 30 درصد ثروت شون متعلق به منابع طبیعی شون بود. یه بار دیگه از اول بگم. . یعنی در واقع کشورای تاپ دنیا تنها کاری که کردن این بوده که منابع طبیعی شون رو به شکل درست تبدیل کردن به ثروت غیرطبیعی. اسم این کار میشه رشد اقتصادی.
یه نگاهی که به لیست شادترین کشورای دنیا بندازیم، یکی دیگه از ضعف های تولید ناخالص داخلی برامون روشن میشه.
قرار بود GDP معیاری باشه از رفاه اجتماعی. شادبودن آدما هم که خب طبیعتا یکی از مصداق های رفاه باید باشه. اما وقتی لیست شادترین کشورای دنیا رو با لیست ثروتمندترین کشورهای دنیا مقایسه می کنیم، باهم جور درنمیان. البته نمیخوام حرف تکراری بزنم بگم پول خوشبختی نمیاره. آماری می خوام صحبت کنم.
ده کشور اول دنیا از نظر معیار شادی، فقط دوتاشون جز ثروتمندترین کشورها محسوب میشن. این ده تا کشور شاد دنیا رو بگم به ترتیب. بد نیست بدونید. اول از همه دانمارکه، بعد سوئیسه، بعد ایسلنده، چهارم نروژه. فلاند، کانادا، هلند،نیوزیلند،استرالیا وسوئد. البته اخیرا یه مقدار تغییر کرده این رنکینگه و جدیدترینش رو هم که من دیدم تقریبا همین بود با یکی دوتا جابجایی.
از بین این ده تا فقط نروژ و سوئیس تو لیست ده تا کشور ثروتمند دنیا قرار دارن. کشورای برتر از نظر درآمدی مثل لوکزامبورگ و سنگاپور و قطرکه جز هشت تای اول هم هستن، معیار شادی شون خیلی هم بالا نیست. باگ قضیه هم فقط اینا نیست. کاستاریکا رتبه شادیش چهاردهمه ولی هفتادوهفتمین کشور از لحاظ درآمدیه. حالا ممکنه که شما بگید این کشورایی که فقیرن چیکار میکنن که شادن؟ خب یه سری عوامل دیگه بهشون کمک میکنه. مثلا طلاق کمه، دسته جمعی زندگی میکنن، بعضی وقتا یه سری اعتقادات مثل باورهای مذهبی کمک شون میکنه شاد زندگی کنن. مثلا آدمایی که به سوال " خدا در زندگی من مهم است" جواب مثبت داده بودن، سه و نیم لول نسبت به کسایی که جواب منفی داده بودن، شادتر بودن. یا مثلا یکی از دلایلی که آمریکا نسبت به کشورای اروپایی معیار شادیش بالاتره اینه که مردمش بافت مذهبی بیشتری دارن. اگه براتون سوال شده که رتبه ایران چندمه تو رنکینگ شادی، براساس آخرین رتبه بندی که تو سال 2019 اعلام شده ایران 117 هستش.
خلاصه اینکه تولید ناخالص داخلی اون طور که کوزنتس رویاش رو داشت نمیتونه بیانگر همه چیز باشه. دیدیم که رفاه اجتماعی، شادی، سلامتی، خیلی چیزای دیگه مغایرت داره با این معیار. اینکه یه عددی باشه همه چیز رو نشون بده خیلی ایده خوبیه ولی تقریبا نشدنیه. همه اطلاعات رو اگر بخواییم تو یه عدد خلاصه کنیم تنها راهش اینه که واحد اندازه گیری همه دیتاهامون یکی باشن. کوزنتس میگفت همه چی رو تبدیل کنیم به دلار و سنت، ارزششون رو محاسبه کنیم. ولی حواسش نبود که خیلی چیزا رو نمیشه با خط کش دلار اندازه گرفت. شادی رو نیمشه به دلار سنجید. امید به زندگی رو نمیشه. هوای پاکیزه رو نمیشه. یا باید یه راهی برای تبدیل کردن اینا به دلار پیدا کرد یا کلا بیخیالش شد.
برای تولید ناخالص داخلی جایگزین هم زیاد پیشنهاد شده. یکیش همون تولید ناخالص داخلی سبز بود که گفتم. یکی دیگش ضریب جینی هستش که مقدار توزیع ثروت رو میاد بیان میکنه. ولی اینام باز خودشون ایراداتی هم دارن و هیچ کدوم کامل نیستن. ضمن اینکه هنوزم همون جی دی پی بعنوان معتبرترین معیار برای بیان رشد اقتصادی تو همه جای دنیا استفاده میشه.
اپیزود رو میخوام با یه خاطره از هانس روزلینگ ببندم. هانس رزلینگ رو شاید بشناسید. یک محقق سوئدی و پروفسور حوزه سلامت بود ایشون. نویسنده و سخنران مشهوری بود. سال 2017 بخاطر سرطان کبد ایشون از دنیا رفت.
این آقا تعریف میکنه میگه یه بار رفته بودم کوبا تو وزارت بهداشت شون یه سخنرانی داشتم. یکی از وزراشون با صدای بلند گفت که با این آمارهایی که شما میدید نشون میده که مردم کوبا سالم ترین مردم فقیرن. همه براش دست زدن منم زیر لب بهش خندیدم. موقع بیرون اومدن یه اقتصاددان جوون اومد زیر گوشم یه حرفی رو زمزمه کرد خوشم اومد از حرفش. گفت ما سالم ترین افراد فقیر نیستیم. ما فقط فقیرترین مردم سالمیم.
اپیزود " توهم رشد " رو از اینجا می تونید مستقیم دانلود و بشنوید
با آرزوی بهترین ها
مسعود فهیمی
لطفا فایل دانلود شده پادکست رو برای کسی نفرستید. فایل دانلود شده فقط برای شماست. در عوض می تونید لینک دانلود پادکست رو به اشتراک بذارید
پادکست معجون رو در توییتر و اینستاگرام دنبال کنید
آرزوی بهترین ها رو داریم براتون شاید باشید و پیروز . مسعود فهیمی