ویرگول
ورودثبت نام
پادکست معجون | Majoon Podcast
پادکست معجون | Majoon Podcast
خواندن ۷ دقیقه·۲ سال پیش

قدرت بی قدرتان چطور اعمال می شود؟!


رئیس جمهور چک، سبزی فروش و قدرت باورنکردنی اش!

.

.

.

در بین سیاستمداران قرن بیستم، به زحمت می توان شخصیتی را کمتر قدرتگرا تر از واتسلاف هاول پیدا کرد. اولین رئیس جمهور جمهوری چک که مدرن ترین و مسلمات آمیزترین انقلاب مردمی را در قرن بیستم رهبری کرده بود. فیلسوف و نمایش نامه نویسی که در نقدِ کمونیسم، از هر سخنران و نویسنده دیگری زبانی فصیح تر و قلم شیوا تری داشت.
واتسلاف هاول در سال ۱۹۳۶ در چکواسلواکی سابق زاده شد. در خانواده ای مرفه که بقول مارکسیست ها پدرش یک بورژوا بود. واتسلاف خودش می گوید در یک خانواده بورژوایی متولد شد اما در یک جامعه کمونیستی رشد یافت. او که از ادامه تحصیل در رشته علوم سیاسی منع شده بود، ( به این خاطر که خودش یا پدرش در حزب کمونیست چکواسلواکی عضویت نداشتند) به دنیای هنر روی آورد و بزودی به یک نمایش نامه نویس نام آشنا در سراسر اروپا تبدیل شد. هنوز به دهه چهارم عمر خود نرسیده بود که بعنوان یک نویسنده منتقد و ضدکمونیست، برای خود شهرتی دست و پا کرد.

اغلب نوشته های هاول سبک سورئالیسم داشتند. یعنی سبک فراواقیت گرایی که در تمام بلوک کمونیستی ممنوع بود. او همانند خیل عظیمی از نویسنده های ممنوع القلم دیگر در کشورهای بلوک شرق، قصد داشت با نوشته هایش به گونه ای بلاهت و پوچیِ زندگی در یک جامعه تمامیت خواه را تشریح کند. او در مقاله هایش مدام به اخلاق مداری و توجه به روحِ زندگی تاکید می کرد و میگفت در جامعه توتالیتر، زندگی به یک حیات بیولوژیکی تقلیل یافته است. یعنی دقیقا برخلاف شعارهایی که انقلابیون سوسیالیست در اواسط قرن بیستم می دادند. منتقدان سرمایه داری، جامعه غربی را غرق در پول و مادیات قلمداد می کردند و ادعا داشتند سوسیالیسم به کرامت زندگی و انسانیت توجه می کند. اما حالا با گذشت چهار دهه، همان انقلابیون سابق جامعه ای را پدید آوردند که بحران هویت انسانی را به اوج خود رسانید؛ حتی بسیار بیشتر از جوامع غربی!

هاول در تمام عمرش از آزادی های مدنی و حقوق بشر حمایت می کرد؛ خود را وابسته به هیچ حزب یا ایدئولوژی ای نمیدانست و می گفت تنها به یک مرجع وفادار است : حقیقت! زیستن در دایره حقیقت، عنوانی بود که او بارها در نوشته هایش و سخنرانی هایش بکار می برد. اعتقاد داشت یک رژیم تمامیت خواه عمدتا بر پایه دروغ، ریا و تناقض بنا شده است؛ پس بزرگترین چالش برای چنین رژیمی که میخواهد زندگی مردمانش تماما در چنبره دروغ باشد، فقط یک چیز است : زیستن در دایره حقیقت. هاول می گفت همه اعضای یک جامعه توتالیتر، خواه ناخواه، هر کدام به درجات مختلف به سازوکارهای تمامیت خواهی کمک می کنند. بیان می کرد که هیچ کس صرفا قربانی نظام نیست. بلکه هم قربانی آن است و هم ابزار فعلیتش. این خاصیت رژیم توتالیتر است که با ابزار ایدئولوژی بین خودش و افراد، پلی برقرار می کند، بر ذهن ها حکومت می کند و افراد را هر کدام به نوبه خود و هر چند اندک، در ساختار ایجاد قدرت درگیر می نماید. هاول چنین مفهوم پیچیده ای را در یک مقاله مفصل بنام ” قدرت بی قدرتان” با جزئیات بیان می کند.

او برای توضیح این مفهوم که ” اتوتوتالیته متقابل” نام دارد یک مثال ساده مطرح می کند. یک سبزی فروش ساده را در یک جامعه کمونیستی در نظر بگیرد که در مغازه اش چنین تابلونوشته ای را نصب کرده است. ” کارگران جهان متحد شوید” این یک شعار سیاسی منطبق بر ایدئولوژی حکومت است. هاول می پرسید چرا این سبزی فروش همانند خیلی از افراد دیگر، چنین شعارنوشته ای را در مغازه اش نصب می کند؟ آیا برای او اهمیتی دارد؟ آیا عاشق سینه چاک طبقه کارگر است؟ خیر هیچ کدام. سبزی فروش احتمالا هیچ گاه به مفهوم چنین شعاری فکر نکرده است. او برای اینکه از مشکل و دردسر بیزار است، این تابلو را در محل کار خود نصب کرده تا بازرسان حکومت دردسری برایش درست نکنند.

اما آیا داستان به همین جا ختم می شود؟ یعنی سبزی فروش صرفا از روی ترس، این کار را می کند؟ بازهم خیر. او وقتی به یک اداره یا مغازه دیگری می رود، احتمالا شبیه به همین تابلونوشته را در آنجا هم می بیند. سبزی فروش مکررا میبیند که افرادی شبیه به خودش ( آن ها که در ساختار حکومت کاره ای نیستند یا به عبارتی دیگر حکومتی نیستند) همین کار را کرده اند. یعنی صرفا با نصب یک شعار، ایدئولوژی حکومت را تایید می کنند. حتی اگر در درون خودشان به آن کوچکترین باوری نداشته باشد. سبزی فروش از کارمند اداره تاثیر می پذیرد و همان کارمندِ اداره، روزی که به مغازه سبزی فروش برود، از او شعارنوشته مغازه اش تاثیر می گیرد. آن دو بدون آنکه بدانند دارند بطور همزمان، مهر تاییدی می زنند بر آنچه که انجامش می دهند! در خیال خود می پندارند حتما همگی به چنین شعاری باور دارند که حاضر شدند آن را در محل کار خود نصب کنند؛ پس به اشتباه خود ادامه میدهند. غافل از اینکه خودشان هم در این سیکل بسته ناتمام، دارند تاثیر مهمی می گذارند. سبزی فروش و کارمند، همزمان هم قربانی رژیم اند و هم ابزار فعلیتش. با نصب شعار نوشته، نمادی از ایدئولوژی حاکم را ترویج کرده اند، بدون آنکه کوچکترین باوری به آن داشته باشند. نه تنها باور ندارند بلکه حتی خود را قربانی چنین ایدئولوژی ای می دانند.
به باور هاول، چنین سازوکار پیچیده ای که افراد جامعه را در بطن رژیم حل می کند، مهم ترین روش قدرتنمایی اش است. می گوید نظام توتالیتر همیشه و در هر قدم مردم را لمس می کند. اما با دستانی پوشیده در دستکش ایدئولوژیک. زندگی در چنین نظامی آکنده از دروغ و دورویی است. حتما لازم نیست مردم همه این دروغ ها (بخوانید تابلونوشته ها) را باور کنند. بلکه باید چنان رفتار کنند که باورشان دارند. یا دست کم در سکوت از کنارشان بگذارند. لزومی ندارد دروغ ها را بپذیرند. کافیست بپذیرند که با این دروغ ها و در بطن آن زندگی می کنند. زیرا بدین ترتیب بر نظام صحه می گذارند، اطاعتشان را از نظام نشان می دهند و اصلا خود نظام می شوند.

هاول مهم ترین نیرو برای مقابله با این سازوکار پیچیده را قدرت بی قدرتان می داند. قدرتِ همان آدم های به ظاهر معمولی و بی قدرت که اگر زندگی شان را از چنبره دروغ خارج کنند، بزرگترین تهدید را علیه تمامیت خواهی ایجاد کرده اند. او اعتقاد داشت هر یک از افراد تا آنجا که می تواند باید زندگی اش را توام با حقیقت قرار دهند و از مغالطه های رژیم دوری کند هاول یکی از داستان های کودکی اش را مطرح می کند که در آن قصه پادشاهی ادعا داشت لباس نامرئی دارد، در حالیکه لخت بود. هیچ کس از ترس جرئت نداشت که بگوید پادشاه لخت است. اما به محض اینکه یک نفر فریاد برآورد و بگوید پادشاه لخت است ( یعنی از چنبره دروغ خارج شود)، ناگهان پوسته بیرونی چنین رژیمی فرو می ریزد.

واتسلاف هاول اولین نفری نبود که توتالیتاریسم را نقد می کرد و به مبارزه علنی با این پدیده خطرناک می پرداخت. قبل از او نویسنده های دیگری هم بودند که مصیبت های چنین قدرتی را گوشزد می کردند. اما به جرئت می توان گفت فعالیت های سیاسی هاول، بدون شک تاثیرات بزرگی بر افول تمامیت خواهی گذاشت. او پس از تحمل سال ها زندانی و ممنوع القلم شدن توسط رژیم کمونیستی چکواسلواکی، سرانجام موفق شد در موج انقلابی سال ۱۹۸۹ که سراسر اروپای شرقی را فرا گرفته بود کشورش را از یوغ کمونیسم نجات دهد. او که رهبر انقلاب مخملیِ چکواسلواکی بود، مسالمت آمیزترین و کم خشونت ترین انقلابِ تاریخ بشریت را کارگردانی کرد. بقول ایوان کلیما، در طول انقلاب مخملی، هرگز شیشه ای توسط انقلابیون شکسته نشد و حتی سنگی پرتاب نشد. روایت این انقلاب را در اپیزود ۳۶ از پادکست معجون می توانید بشنویدهاول، همان فیلسوف سابق، در ۱۹۸۹ به ریاست جمهوری هم رسید. او در متن اولین سخنرانی اش بعنوان رئیس جمهور دموکراتیک چکواسلواکی بازهم به تفکرات خودش تاکید داشت. می گفت نظام پیشین به چنان ابزار پیچیده ای مسلح شده بود طبیعت انسان را به پیچ و مهره هایی در یک ماشین هیولاوار تقلیل می داد. نظامی که یک فضای اخلاقی عفونت بار بوجود آورده بود و مردم را به زندگی در چنین نظامی عادت داد. هاول می گفت همه ما به درجات مختلف مسئول عملکرد سازوکارهای توتالیتر هستیم.

این رئیس جمهور کم نظیر بعد از تجزیه چکواسلواکی، همچنان در سال های ۱۹۹۳ و ۱۹۹۸ بعنوان رئیس جمهور جمهوری چک انتخاب شد و تا سال ۲۰۰۳ همچنان رئیس جمهور این کشور بود. تا آخرین روزهای حیات سیاسی اش، همچنان به اخلاق مداری در سیاست و وفاداری به حقیقت اعتقاد داشت؛ مسئله ای که در جهان امروز بیش از هر زمان دیگری به آن نیاز داریم. هاول را سومین شخصیت محبوبِ تاریخ چکواسلواکی می دانند. بعد از ماساریک و کافکا.

برگرفته از کتاب قدرت بی قدرتان و کتاب نامه های سرگشاده نوشته واتسلاف هاول

و همچنین اپیزود بیستم و سی ششم از پادکست معجون

به امید روزهای روشن

مسعود فهیمی، بهمن ۱۴۰۱

قدرت بی قدرتانواتسلاف هاولتوتالیتاریسمنامه های سرگشادهچکواسلواکی
یه گوشیدنی خوشمزه با طعم تاریخ. اینجا دیدگاه علمی نسبت به روایت های تاریخی داریم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید