یادداشتی از محمدمسعود فخاری | معاون سابق رشد و شبکه انسانی کوثر
برخی اوقات برای آنکه موضع بحثی شکل بگیرد لازم است یک تصویر کلانتر و از بالا داشت تا جای هر چیزی مشخص شود. گاهی نیز تحلیل در سطح درونی و خرد پیش میرود و نوع دیگری از مواجهه را رقم میزند. جنبش دانشجویی نیز مثل سایر موضوعات میتواند بصورت نهادی و داخل یک طرح سیاسی فهم شود یا میتواند بصورت جزئی و فنی مورد بررسی قرار بگیرد. با آنکه هر دو مهم است اما انتخاب نگارنده برای این یادداشت، شکل اول است چرا که ضرورت آن به سبب کم بودن تحلیلهای از این دست بیشتر حس میشود.
نهادهای میانی و جامعه
در قدیم الایام، چه در جوامع غربی و چه در جوامع شرقی، روابط انسانی به نحوی بود که گروهها اهمیت به سزایی داشتند. گروهها در قالب اقوام و ایل و فئودال و... موجودیت اجتماعی پیدا میکردند و نقش اجتماعی خویش را در قبال جامعه و حکومت میساختند. افرادِ ذیل گروهها غالبا نمیتوانستند عملکرد مجزایی از کلیت گروه داشته باشند. اما به سبب کوچک بودن این جمعها، ارتباط نزدیکی بین اعضای تشکیلدهندهشان وجود داشت و در روابط انسانی نزدیک به یکدیگرشان، همراه با یکدیگر از جهان معرفت حاصل میکردند و دست به کنش میزدند.
بنا به نظر عده مهمی از جامعهشناسان و اهالی علم، پس از مدرنیته و تشکیل دولت-ملتها جوامع دچار یک دگرگونی نسبت به قبل شدند که آن روند اتمیزه شدن در جامعه بود. به همین سبب گروهها جای خود را به افراد دادند و حال افراد هر کدام بصورت جدا از دیگری تجربهای از جهان را برای خود میاندوخت. اتمیزه شدن افراد مسئلهای بود که سوال جدیای در قبال جامعه ایجاد میکرد: «حال، جامعه چگونه ممکن است؟»
این اتفاق (اتمیزه شدن) با آنکه فرد را به ظاهر در موقعیت بالاتری نسبت به قبل مینشاند (چرا که بصورت مستقل از گروه هویت مییافت)، قدرت اجتماعی او را بیش از پیش سلب کرده بود چرا که حال بصورت مجزایی از یک گروه زندگی میکرد و نهایتا با افراد بسیار نزدیک و انگشتشماری میتوانست یکپارچه شود. در عوض دولتی در مقابل او مجال شکلگیری داشت که برخلاف قبل که متشکل از نیروهایی بود که توسط گروهها در اختیار او گذاشتته میشد (چه اقتصادی، چه نظامی و چه مدیریتی) حال خود بصورت بیواسطه همه این نیروها را بصورت مرکزی و واحد و حتی بعضا انحصاری در اختیار داشت.
به همین علت است که افراد خود را بیتأثیر بر روند اوضاع مییابند و روز به روز بیشتر سرنوشت خود را مستقل و به دور از وضعیت کلی جامعه و سیاست بازآرایی میکنند. در چنین شرایطی است که اصطلاحا مردم غیرسیاسی میشوند. مسئله زمانی بغرنجتر میشود که احساس اختگی مردم، باز دولت را در یک وضعیت مقتدرانهتری قرار میدهد و این امر بصورت همافزا بازتولید میشود.
از سویی دولت این امکان را دارد که به سبب موقعیت خویش، موجودیتی مستقل از مردم و وظیفهای شخصیتر از به هم آوردن خیر عمومی و پیشبرد ارزشهای اجتماعی بیابد. در اینصورت مردم منفرد به دو دسته تقسیم میشوند. افرادی که به لحاظ ارزشی بطور کلی همراه با دولت وقتند و افرادی که در چنین وضعیتی نیستند. این وضعیت شهروندی را که نماینده یا نیرویی برای خود نمیبیند، در نقطهای میان طیف سردی نسبت به جامعه یا شورش بر علیه حکومت جاگذاری میکند و فارغ از هر بحث حقوقیای جامعه از نیروی او برای حرکت و پیشرفت خویش محروم میشود. البته شدت این اتفاق میتواند به سبب عوامل دیگری متفاوت باشد یا جزئیاتی داشته باشد که مجال بررسی آن در این یادداشت نیست، اما اصلش پابرجاست.
اساسا بعید است دولت زمانی که با توده مردم طرف است دلنگرانی خاصی در عدم پاسخگویی یا عدم پیگیری مسائل مردم داشته باشد (در تحلیل باید بصورت کلی دید نه تک انسانهای مسئول دغدغهمند). مثال مشهور زمانه ما تعیین دستمزد توسط دولت است. دستمزدی که توسط نماینده کارآفرینان، دولت و نماینده کارگرانی که توسط دولت انتخاب میشود مشخص میشود. وضعیتی که در آن یک طرف ماجرا که کارگران است به درستی نمایندگی نمیشوند و موجب خالی شدن قدرت حاکمیت از حمایت سیاسی آنان شدهاست.
چیزی که میتواند این وضعیت اجتماعی را بهبود ببخشد، به میان آمدن نهادهای میانی است. نهادهایی که نه با تعریف رایج از آن که نهادهایی برای سرریز کردن اراده بالادست به سمت مردم هستند بلکه نهادهایی هستند که درصدد تجمیع قوای افراد منفرد در پایین دست به منظور انتقال خواستهها و ارادههایشان به سمت بالادست در بستر یک قوام ساختارمندتر و نیرومندتر از یکایک اعضای گروهند.
درواقع کارکرد نهادهای میانی به این منظور است که به جای آن که افراد به صورت پراکنده و منفرد پخش باشند و احساس بیاثری کنند، به سبب تشکل یافتگی (در بستر احزاب، اصناف، سندیکاها و ...) تبدیل به موجودیتهای سیاسیای بشوند که بتوانند دولت را به پای مذاکره بر سر منافع طرفین بیاورند و امکان چانهزنی پیدا کنند. به موجب فراهم شدن شرایط برای ارادهورزی، طیف سردی - شورش افراد به نیروورزی سیاسی در دل جامعه و ذی نفع شدن مجدد افراد در حرکت کلی جامعه میانجامد که همانا یک گام به سمت جمهوریت است.
ضمن آنکه این اقدام باعث آن میشود که از یک جامعه هرمی به سمت یک جامعه مسطحتر پیش برویم و مسائل و دغدغهی گروهها به نحو بهتری و با واسطه کمتری به نهادهای تصمیمگیر منتقل شود و به سبب خرد جمعی تصمیم بهتری برای خیر عمومی گرفته شود. اما مهمتر آنکه به موجب شریک شدن در امورات اداری و سیاسی کشور در تصمیمات سخت یا خاص مفاهمه بیشتری در جامعه شکل بگیرد و همراهی گروهها را به همراه داشته باشد.
بنابراین باید توجه داشت که لزوم اصرار بر شکلگیری نهادهای میانی از روی دغدغهای است که در قبال سیاسی شدن مجدد جامعه، استفاده از ظرفیت افراد و جلوگیری از قطع رابطه مسئولانه دولت و ملت داریم. البته هیچ طرحی بیایراد نیست و در این طرح نیز بیم آن میرود تا خود گروهها نیز موجودیت مستقلی مشابه دولت در نسبت با افراد پیدا کنند اما به هر حال این وضعیت نیز قابل ترمیم است و حتی در بدترین حالت خود از اینگونه جدا افتادگی افراد از یکدیگر میتواند بهتر باشد.
حال، جنبش دانشجویی کجای این ماجراست؟
جنبش دانشجویی در چندین سال اخیر به سبب تشکلیافتگی خود، نزدیکترین امکان به نحوی از نهاد میانی بوده است. هم توانسته بود افرادی را بصورت تشکیلاتی با روندهای مشخص درونی خویش دور هم گرد آورد و هم با هرمقدار اثرگذاری خویش میتوانستهاست با حاکمیت به تخاطب برخیزد (با آنکه اعضای تازه ورود تشکلها همیشه از اثرگذاری خویش میپرسند و توجه به این ندارند که حتی مورد توجه قرار گرفتن اهالی دولت چیزی است که سایر گروهها فاقد آنند فارغ از آنکه چه بگویند). احتمالا تجربه دانشجویان داخل تشکیلات موید این است که زمانی که داخل تشکیلات بودهاند به حیث احساس قدرت اجتماعی (با همه اقتضائات آن) متفاوت با زمانی بودهاست که خارج از آن بودهاند.
از سوی دیگر، جنبش دانشجویی خصوصا تشکلهایی مانند بسیج، به سبب مورد اعتماد بودنشان از جانب حاکمیت، این امکان را میتوانسته داشته باشد که درصدد تقویت یا حمایت از تأسیس نهادهای میانی دیگر مثل احزاب یا اصناف یا تشکلهای کارگری باشد. اهمیت این امر آن است که این تشکلها میتوانستهاند بصورت عینی و نه شعاری درخدمت تقویت مسئله جمهوریت در کشور باشند. بنیادی که به سبب آن راه برای نیروگیری گروههای مختلف حاصل میشود و آرمانهای دیگری مثل عدالت اجتماعی و آزادیهای مشروع ابزارهای عینی برای تحقق خویش پیدا میکنند.
برای جمعبندی، لازم است مجددا تکرار شود که در یک جامعه، برای سیاسی کردن افراد نمیتوان صرفا موعظه کرد. لازم است ابزارهای واقعی در اختیار افراد قرار بگیرد و امکان صحبت و معامله شکل بگیرد تا نهایتا افراد خود را با سرنوشت جامعه گرهخورده ببینند. مهمترین ایدهای که در خدمت این هدف میتواند باشد شکلدهی به خود و گروههای دیگر برای تشکل کردن افراد جامعه است. ایدههای دیگری نیز ممکن است درخدمت احیای جمهوریت مطرح شود اما لازم است توجه داشته باشیم که این ابزارها به چه میزان نمود عینی و نه صرفا معنوی دارند. چرا که حفظ فرم لازمه حفظ آن معناست. به همین سبب است که تشکلهای دانشجویی فارغ از آنکه اکنون چه فاصلهای با این ایده دارند به سبب امکاناتی که اقلا در گذشته داشتهاند جزو معدود امکانهایی در کشور بودهاند که بتوانند این مهم را پیش ببرند.
و الله اعلم.