maktabealef
maktabealef
خواندن ۸ دقیقه·۵ سال پیش

کالبدشکافی تمرین قصه‌گویی است



ادبیات و هنر

هر جسدی داستانی دارد، داستانی که خودش نمی‌تواند تعریف کند.

مرده‌ها حرف نمی‌زنند، ولی کالبدشکاف‌ها بلدند چطور از آن‌ها حرف بکشند. آن‌ها اجساد را پرونده‌هایی بایگانی‌شده می‌بینند و، وقتی دربارۀ مرده‌ها خیال‌بافی می‌کنند، انگار دارند از روی پرونده می‌خوانند: «ساییدگی دنده‌ها نشان می‌دهد زیاد زمین می‌‌خورده، پس تنها زندگی می‌کرده. زخم روی قلبش هم می‌گوید در بچگی خیلی مریض می‌شده و به‌خاطر مشکلات مالی به پزشک مراجعه نکرده». واقعاً هم بیراه نمی‌گویند. آن‌ها رویدادهای پنهانی را می‌بینند که در اعماق بدن انسان‌ها حک شده است. جردن کسینر از تجربۀ حضور در سردخانه و ‌همکاریِ چندروزه‌اش با کالبدشکاف‌ها می‌گوید.


جردن کیسنر، پاریس ریویو — جسدهای زیادی در سال ۲۰۱۸ دیده‌ام. در حال تحقیق روی داستانی دربارۀ پزشک‌ قانونی بودم و به‌ناچار شاهد کالبد‌شکافی و صحنۀ مرگ و بیرون و درون اجساد بسیاری شدم. برای من، برخوردی کاملاً متفاوت با انسان بود: سینه‌های شکافته، تندیس‌وار و خونین، با شگفتی‌های بسیار. استخوانی ظریف شبیه نعل اسب در غضروفی در گلو پنهان است. شکم، با آن سرخی تندش، وقتی نور به آن تابیده می‌شود زیبایی شگفتی دارد. سخت‌شامه، که غلافی است دور مغز و نخاع، چنان سرسختانه به داخل جمجمه می‌چسبد که جز با ابزاری شبیه قلم یا اسکنه جدا نمی‌شود. صدا درون جمجمۀ خالی پژواک می‌یابد. سر‌انجام رنگ پوست عوض می‌شود و باد می‌کند و جدا می‌شود و مثل کاغذ سیگار لوله می‌شود.

این اطلاعات به چه کار شخصی می‌آید که هنوز درون بدنِ خودش زندگی می‌کند؟ بدن یعنی چه؟ تقریباً تمام اجسادی که دیدم در پزشک قانونی بودند: طاق‌باز و لخت، با برچسبی دور انگشت پا، به‌ردیف، روی تخت‌های فلزی. پوشاک و سایر متعلقاتشان در کیسه‌ای قهوه‌ای کنارشان بود. روالی استاندارد برای نگهداری اجساد در مرده‌شوی‌خانه اعمال می‌شود؛ بدن فقره‌ای می‌شود که وارد نظام بروکراتیک شده تا دسته‌دسته، مطالعه، فهرست‌بندی و در‌نهایت مرخص شود. در این بستر، اجساد چیزی شبیه افراد هستند و البته شبیه کتاب‌هایی در کتابخانه.


https://virgool.io/d/u3a1klcxkkkq/%D8%A2%D8%AF%D8%B1%D8%B3%D8%B5%D9%81%D8%AD%D9%87%D9%88%D8%A8%DB%8C%DA%A9%D9%87%D9%85%DB%8C%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%DB%8C%D8%AF%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4

آدرس صفحه وبی که میخواهید نماموردی خاص را به یاد می‌آورم؛ به خانۀ زنی رفتم که روی زمین در اتاق‌خواب افتاده بود. اگر کسی به پزشکیِ قانونی اطلاع می‌داد که باید به صحنۀ مرگ برود و جسدی را دریافت کند، پزشکی قانونی هم به من اطلاع می‌داد که همراهش بروم. داخل سوییت اجاره‌ای‌ام نشسته بودم و چشمم به گوشی موبایل بود، چشم‌انتظار مرگ کسی در آن شهر. این زن هم نخستین مرگِ آن عصر بود؛ من هم سوار ماشین پزشکی قانونی شدم و راهی محلۀ مسکونی و آرامی شدیم که نور‌های چراغ‌گردانِ آبی و قرمز روشنش کرده بود.به خانۀ زنی رفتم که روی زمین در اتاق‌خواب افتاده بود. اگر کسی به پزشکیِ قانونی اطلاع می‌داد که باید به صحنۀ مرگ برود و جسدی را دریافت کند، پزشکی قانونی هم به من اطلاع می‌داد که همراهش بروم. داخل سوییت اجاره‌ای‌ام نشسته بودم و چشمم به گوشی موبایل بود، چشم‌انتظار مرگ کسی در آن شهر. این زن هم نخستین مرگِ آن عصر بود؛ من هم سوار ماشین پزشکی قانونی شدم و راهی محلۀ مسکونی و آرامی شدیم که نور‌های چراغ‌گردانِ آبی و قرمز روشنش کرده بود.

وضعیت خانۀ زن نقطۀ مقابل مرده‌شوی‌خانه بود: کثیف، ترسناک، هر‌کس در گوشه‌ای مبهوت و حیرانِ چیزی. ساختمان خانه در حال فروپاشی بود و داخل آن نیز مملو از زباله شده بود. پلیس‌ها بلافاصله ماجرا را از قول خانوادۀ مرحوم نقل کردند: محله‌ای بود که نمی‌شد به‌سادگی به مواد غذایی با‌کیفیت و تازه با قیمت مناسب دسترسی پیدا کرد. آن زن هم مانند بسیاری دیگر از ساکنین آن محله دچار سوء‌تغذیه بود. سوءتغذیه منجر به دیابت نوع دو شده بود و دیابت هم به ناخوشی‌هایی که نیاز به دارو‌های مسکن داشت؛ داروی مسکن هم منجر به اعتیاد شد، اعتیاد به خرید مخدر، مخدر به مشکلات قلب و کبد و هزار جور مشکل دیگر، و آن مشکلات منجر به نیاز به توان‌بخشی و جراحی برای بهبود مشکلات جسمی و بیماری، و آن جراحی‌ها منجر به توان‌بخشیِ بیشتر و الی آخر. محتمل به نظر می‌رسید که از عفونت زخم جراحی مرده باشد، زخمی که سر باز کرده بود ولی پزشک قانونی می‌گفت او در همین چند ساعتی که از بیمارستان مرخص شده مواد کشیده و اُوردوز کرده است. برای اطمینان، جسد را به کالبد‌شکافی ارجاع داد.


کالبد‌شکافی تمرین قصه‌گویی است: در غیاب اطلاعات اعتماد‌کردنی، این کار پزشک قانونی است که ماجرای مرگ را بکاود. پزشک‌ قانونی می‌گوید «هر جسدی داستانی دارد، داستانی که خود شخص نمی‌تواند تعریفش کند». وقتی شواهد قطعی از آنچه رخ داده در دست نیست این جسد است که زبان باز می‌کند. در مورد این زن، کالبد‌شکافی مشخص خواهد کرد که او بر اثر اُوردوز مرده است یا عفونت یا حملۀ قلبی یا چیزی دیگر.


یکی از قوانین کالبد‌شکافی این است که، پس از یافتن دلیل مرگ، متوقف نشوی. هدف از کالبد‌شکافی ترسیم کل شرایط بدن در آن لحظۀ مشخص است.


یک‌بار پزشکی در عکس قفسۀ سینۀ پیرزنی کوچک‌اندام ده‌‌ها شکستگی بهبود‌یافتۀ دنده‌ها را نشان داد. احتمالاً بسیار زمین می‌خورده. احتمالاً زمانی بسیار طولانی تنها زندگی می‌کرده، زمانی که نمی‌بایست تنها زندگی می‌کرد.


این را پیشتر نمی‌دانستم: تجربه‌ها در ژرفای پیکرمان حک شده‌اند. دربارۀ زخم‌ها و سفید‌‌شدن زود‌هنگام مو و لکه‌های آفتاب‌سوختگی می‌دانستم، اینکه ظاهر بازتابی از عادات و تجارب است، اینکه آثار باقی‌ماندۀ آسیب‌ها و بیماری‌ها که ظاهر و حرکت بدن را برای همیشه تغییر می‌دهند. ولی رگ‌هایمان نیز چنین است! حتی انحنای کف پا؛

یک‌بار یک مردم‌شناس در پزشکی قانونی صرفاً با معاینۀ دندان‌های یک اسکلت توانست سن و جنس و رژیم غذایی و وضعیت اقتصادی‌اجتماعی و پیشینۀ پزشکی و تا‌حدودی کشور مبدا را تشخیص دهد. در‌این‌معنا، بدن هم محصول است و هم بایگانی.

بیش از هر تجربه‌ای، رویارویی با زنی که کف اتاق‌خوابش مرده بود من را به ورطۀ خشم یا سوگ انداخت، جایی که حتی پس از اتمام این سفر گزارشی نیز در آن باقی ماندم. تا آن لحظه، کم‌و‌بیش اوضاع تحت کنترلم بود. اجساد در مرده‌شوی‌خانه همه خارج از متن و بستر هستند، ولی پس از آن زن هر جسدی که می‌دیدم دیگر آن سترونیِ نسبیِ مرده‌شوی‌خانه را نداشت. مرگ او هم خیلی خاص به نظر می‌رسید -چشمم‌ به سینه‌بند‌ش افتاد که روی فرش افتاده بود و به چهرۀ پسرانش وقتی که مؤدبانه از پزشک قانونی اجازه می‌خواستند او را پیش از حمل ببینند.

پس از آن، سرشار از خشم می‌شدم از دیدن نوزادان روی میز کالبد‌شکافی، از دیدن نوجوانانی که خودکشی کرده بودند، از اُوردوز‌ها، از همه. وقتی خودم را درون آینه می‌دیدم و یا وقتی به سایرین نگاه می‌کردم فقط آن حالت نهایی بدن را می‌دیدم. بدن‌های آشنایان و عزیزان، اینک، غریبه و گروتسک و بیچاره و سرد و فاسد و بی‌روح بودند. هر‌که را می‌دیدم روی میز کالبد‌شکافی تجسمش می‌کردم. سعی می‌کردم نگذارم این مسئله رفتارم را عجیب‌و‌غریب کند، ولی باز‌هم از کنار قصابی‌ها رد نمی‌شدم.

اکثر مواردی که چیزی روی بدن ما حک می‌کنند خارج از کنترل ما هستند. هیچ مقامی بشخصه نمی‌تواند روی سوء‌تغذیۀ دوران کودکی ما اثر بگذارد، یا روی اینکه اهل کدام کشور هستیم، روی زخم‌هایمان، ناخوشی‌ها، ویژگی‌های کلی‌مان یا عادات و شرایط اجتماعمان. حتی بخش اعظمی از این دستگاهمان را هرگز ندیده و نخواهیم دید. با‌این‌حال، چنین حس نیرومندی داریم -یا باید داشته باشیم- که عاملیت اصلی بر بدن‌هایمان در اختیار خودمان است. از این حسمان به‌شکلی قانونی حفاظت می‌کنیم، برای کسب سود آن را دست‌کاری می‌کنیم، کسانی را که مصداق بارزِ این حس و این عاملیت هستند گرامی می‌داریم و آن را به فرزندانمان هم می‌آموزیم. تلقی بدن به‌مثابۀ یک بایگانی ذی‌شعور اذعان بر این مسئله است که ما هم حکاکیم و هم کتیبه.


چند ماهی طول کشید، ولی بالاخره خاطرۀ واضح آن اجساد محو شد. خوشبختانه، دیگر آدم‌ها را روی میز کالبدشکافی تصور نمی کردم.


کمتر به آن پیرزنِ ریزجثه با دنده‌های شکسته فکر می‌کردم و یا به آن نوزادی که در آتش‌سوزی جان داده بود. هنوز هم تصاویری زود‌گذر، بیشتر مربوط به صحنه‌های چندش‌آور، گه‌گاه از جلوی چشمانم می‌گذشت، ولی نه به‌اندازۀ سابق. به خودم اجازۀ فراموشی داده بودم و از این کارم ممنون بودم.


بیشترین چیزی که بدن ثبت و ضبط می‌کند برای ما ناشناخته است. نمی‌توانیم بفهمیم کدام تجربه‌ها ردی باقی خواهند گذاشت و کدام تجربه‌ها از بین خواهند رفت، به همان نحو که بدن نیز در‌نهایت از بین خواهد رفت.

قصه گوییمکتب الفکالبدشکافیداستان‌گوییفیلم نامه نویسی
ادبیات با «الف» آغاز می‌شود. اینجا درباره ادبیات، هنر و‌ اندیشه حرف می‌زنیم ما را به دوستانتان معرفی کنید telegram:❇️ ??❇️ @maktabe_alef instagram:❇️ ??❇️ https://instagram.com/maktabe_alef
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید