دریازده ی تلاطم زندگی که می شوم
هر بار به هم رسیدن
تکرار می شود
کوری می شوم
که طیف زمان شفایش می دهد
و انصراف می دهم هر بار در انتهای عاشقی،
آنگاه که بینای پشیمان می شود
و باز می گردد.
رفتگر
هر شب
ساعت ۹ می آید و من
تمام گذشته ی پوچ به خاطر آورده خود را
که بوی نا گرفته است
درون زباله دانی سیاه تحویل میدهم
ببرد به هر کجای بی خبری
که برایم فرقی نمیکند
و آینده فقرِ شادی زده را
منجمد می کنم تا
ازین بزرگتر نشود
من می مانم و حال و تمام لذت نفس کشیدن
به فاصله هر دمی و بازدمی
سمیرا_ملک_پور
@lonly20001HZ