سمیرا ملک پور
سمیرا ملک پور
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

the Man From The Earth

the Man From The Earth
the Man From The Earth




این مطلب شامل اسپویل بخشی از داستان است...

روایت داستان فیلم، تمام مدت در خانه مردی فیلمبرداری شد که ۱۴۰۰ سال زندگی روی زمین رو تجربه کرده است و این درحالی است که به نظر می‌رسد ۳۵ سال بیشتر ندارد.

این ایده فیلم -بیرون از زمان زندگی کردن- آنقدر هیجان زده ام کرد که برای ساعاتی دست از دنیای حقیقی خود کشیدم و با دتیای جان همراه شد و اعتراف می کنم دلم می‌خواست تجربه دنیای جان را به دنیای خدم بیاورم.

داستان اینطور شروع شد که جان محل زندگی خود را دارد ترک می کند و دوستانش که از رفتن جان متعجب و ناراحت هستند سر به زنگاه رسیده و از او می‌خواهند دلیل رفتنش را بازگو کند.

جان که نتوانست با جواب های سطحی طفره رود و دوستانش را قانع نماید در دم مکثی کرد و تصمیم گرفت برای اولین بار حقیقتی را که ۱۴۰۰سال با خودش به دوش می کشید، با وجود نگرانی که در مورد عکس‌العمل دوستانش داشت، تعریف نماید. تردید جان به من می گوید، انتظار می رود که دوستان وی از پختگی و ظرفیت لازم برای شنیدن این راز برخوردارند. قصه جان شروع می شود، قصه ای که با نشانه های کوچک ابتدای فیلم و دانش دوستان متخصص جان در رشته های مختلف کاملا تطابق منطقی دارد.

سوالات بی وقفه دوستان متخصص جان، با ورود دوست روانشناس آنها که برای کمک به فهم همین موضوع دعوت شده بود، فراتر از بهت و تردید می رود و شکل منطقی و دقیقی می گیرد. او بر خلاف سایر افراد به خوبی توانست در بخش زیادی از سوالات خود، فارغ از قضاوت و صحت سنجی قصه ی جان، سوالات روشنگرانه ای داشته باشد تا دنیای جان به این بهانه برای خودش و البته بیننده روشن تر شود. هر چند که او هم انسانی است در بند قالب زندگی امروز تاریخ بشریت و توان مقابله با احساسات پذیرش فانی بودن عزیزانش را در برابر جان ۱۴۰۰ ساله نامیرا ندارد و دلش می خواهد مرگ همسرش را به گردن جان بیندازد و خشم این فقدان را بر سر جان خالی کند و پیشتر میبینیم که با اسلحه خود او را مورد هدف قرار می دهد که البته منصرف شده و جلوتر متوجه خالی بودن اسلحه می شویم.

در ادامه قصه جان ما را با مسیح روبرو می کند، مسیحی که شاگرد بودا بوده است و به خوبی می داند که چگونه درد را در بدن خویش کنترل کند. جان از حواریونی صحبت می کند که آموزشی ندیده اند. از درمان هایی می گوید که بزرگنمایی و اغراق شده اند وزنده کردن مردگان تلقی شده است.

جان می گوید افسانه و اسطوره ها با حقیقت فاصله و شکاف عمیقی دارند و در این میان دیالوگ های تاثیرگذاری گفته می شود که بیننده را به تفکر وا می دارد: تاریخ از خلا متنفره، بدیهی است که برخی از قسمتهای آن خلا ها را پر میکند و یا دیالوگ دیگری که از زبان جان شنیده می شود: داستانهای افسانه ای خیلی بزرگند و خوب هم نیستند، حقیقت بسیار ساده است.

تمرکز داستان به صورت کاملا برجسته با اشاره به روایات متعدد ۱۰ فرمان، به سمت متزلزل کردن پذیرش یک جانبه باورهای مذهبی، جهت می یابد که البته با وجود درک اهمیت آن در زندگی بشر پیشرفته امروزه، به نظر شخص من، زمان زیادی از فیلم را دربرگرفته است و مسبب دور شدن از کنجکاوی های تاریخی دیگر شده و در ادامه نویسنده سعی می کند بازگشت به موقعی به اصل داستان داشته باشه.

اوج داستان مواجهه این افراد با حقیقت است که در نهایت اعتماد واپسینی که به دوست خود دارند و تطابق کامل قصه جان با دانسته ها و البته منطق ایشان، خود را در برابر حقیقتی ساده و البته شاید تلخ می‌بینند که همواره مدعی و خواهان آن هستند و به خوبی حجمه عدم پذیرش آن درچهره تک تک شخصیت های داستان، چه مذهبی و چه علمی به تصویر در آمده است.

نکته دردناک داستان این است که جان برای حمایت از روان وحشت زده دوستان خود، تمام حقیقت خود را بازی اعلامی می کند که ایده اصلی آنرا خودشان به او داده اند و او هم‌بازی آنها شده است و بازی را ادامه داده است. در نهایت بیننده با تعجبی دردناک، آسودگی تکذیب قصه جان را در چهره ها می‌یابد و البته در پایان فیلم دلیل این تکذیب را با مرگ روانشناس، که نتوانست حقیقت مسجل و فاش یافته رابطه خود را با جان را تاب آورد، به درستی به بیننده یادآور می شود.

براستی ما تا کجا تاب تحمل درک حقیقت عریان خود و زندگی را داریم

فیلمزماندرامعلمی تخبلیاسرار زمین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید