مغز انسان به نظم و نظام تمایل فزاینده ای دارد و به همین دلیل به دنبال الگوهایی برای ایجاد معنا از تصادفی بودن زندگی روزمره است. الگویابی یکی از راه هایی است که ما یاد می گیریم. در کودکی متوجه میشویم که وقتی دست هایمان را روی چیزی داغ قرار میدهیم، به خود آسیب میرسانیم. وقتی با خواهر و برادری دعوا می کنیم، سرزنش می شویم. شناخت الگوها، سطحی از پیش بینی پذیری و نظم را برای ما فراهم می کند. ما یاد میگیریم از درگیر شدن در فعالیتهایی که منجر به نتایج نامطلوب میشوند اجتناب کنیم. بنابراین، ما بزرگ میشویم و در جستجوی معنا در امور به ظاهر پیش پا افتاده و خودسرانه هستیم. به همین دلیل است که ما به عنوان یک گونه، کلیشههایی مانند «همه چیز دلیلی دارد» را دوست داریم.
وقتی چیزهای غیرقابل پیش بینی بدون هیچ دلیل مشخصی اتفاق میافتند، از آن متنفریم، زیرا مشتاق کنترل جهان اطراف خود هستیم. مغز ما در برابر اطلاعات، میانبرهایی را که با جهان بینی ما سازگار هستند را انتخاب میکند که گاهی به سوگیریهای شناختی ختم میشوند. وقتی سعی می کنیم دنیایی پیچیده را ساده کنیم، در نهایت ساده سازی بیش از حد می کنیم. این کار می تواند منجر به تصمیم گیری اشتباه شود.
تصور کنید که یک مجموعه از پرتاب های سکه، یک دنباله متوالی از پنج نتیجه خط در سکه را ایجاد می کند. آیا نتیجه بعدی بیشتر احتمال دارد شیر باشد یا خط؟ این یک سوال ترفندی است، اینطور نیست؟ یک پرتاب منصفانه سکه شانس یکسانی برای تولید شیر یا خط دارد. آیا مهم است که ما شیر متوالی را دیدهایم؟ قطعا نه، شانس بدون توجه به نتایج قبلی، یکسان باقی میماند. اما مغزی که دوست دارد نظم را به جهان تحمیل کند ممکن است چیز دیگری به ما بگوید. اگر واقعا شانس ۵۰/۵۰ در شیر و خط باشد، میتوان تصور کرد که منطق "میطلبد" یک شیر به زودی ظاهر شود، زیرا شش خط از قبل آمده است. اما اینطور نیست، واقعیت ها مستقل از یکدیگر وجود دارند و هیچ تاثیری بر نتیجه بعدی ندارند. اما وقتی طعمه مغالطه قمارباز میشویم، معتقدیم که نتایج قبلی حاصل از یک رویداد تصادفی میتواند بر احتمال یک رویداد آینده تأثیر بگذارد، حتی زمانی که علیت در معادله وجود نداشته باشد.
حادثه کازینوی مونت کارلو در سال ۱۹۱۳ به بهترین وجه نشان میدهد که چگونه کار کردن در تاریکی مغالطه قمارباز میتواند منجر به فاجعه شود. در یک ساعتی از شب، در ۱۸ اوت ۱۹۱۳، توپی ۲۶ بار به صورت متوالی در جایگاه سیاه قرار گرفت که احتمال آن تقریبا برابر با یک در ۶۶ میلیون بوده است. قماربازان با اعتقاد به اینکه نوبت نتیجه قرمز است، شروع به شرط بندی سنگین روی قرمز کردند. همانطور که چرخ رولت در برابر انتظارات جمعیت طغیان کرد، تعداد مخاطبان آن افزایش یافت و همچنین شرط بندی آنها نیز افزایش یافت. اما به محض پایان چرخش، توپ مجددا در جایگاه سیاه قرار گرفت و اصلا به اینکه ۲۶ بار قبل نیز این کار را کرده بود توجهی نکرد. و در نهایت قماربازان مبلغی بالغ بر قیمت واقعی خود آن کازینو را، به کازینو باختند. در واقع، رویدادهای تصادفی فقط تصادفی هستند، آنها به هیچ وجه تحت تأثیر رویدادهای قبلی نیستند.
علاوه بر نمونه های رایج در قمار، مغالطه قمارباز در جای دیگری از زندگی نیز ظاهر می شود. بازی در بازار سهام نیز نوعی قمار است. به گفته اقتصاددانان، سرمایه گذاران آماتور «سهام های سود ده را خیلی زود می فروشند و زیان ده را برای مدت طولانی نگه می دارند» و با این کار سرمایه های خود را هدر می دهند. آنها فکر می کنند که اگر قیمت سهام در حال افزایش باشد، به زودی کاهش می یابد. آنها اصول اولیه قیمت سهام را درک نمیکنند و نمیدانند که اگرچه قیمتهای آتی سهام به عوامل زیادی وابسته است، عملکرد گذشته یک سهام بخشی از معادله نیست و تاثیری ندارد. خط فکری که در مغلطه قمارباز میبینیم، تمایل ما به تعادل و نظم را نشان میدهد. ما به اشتباه انتظار داریم که تصادفی بودن به نحوی احتمالات موجود را منعکس کند. برای اجتناب از این استدلال ناقص، باید از خود بپرسیم که چرا فرض میکنیم برخی روابط علی وجود دارند و آیا این انتظارات معقول هستند یا خیر؟