قبل از هر چیز، پیشنهاد میکنم حتما صدایی که برایتان گذاشتم را بشنوید. چرا که متن من در رابطه با همان صدا است.
سر ظهر بود و برای پادکست باوان، به دنبال موزیکهای مناسب میگشتم. کلافه شده بودم چون نمیتوانستم آنچه مد نظرم بود را پیدا کنم. انگار واقعا برای یک سری موضوعات هنوز آهنگی ساخته نشده و آوازی خوانده نشده است! بعد از پادکست باید فهرستی از این موضوعات تهیه کنم و به خوانندگان ارائه بدهم. شاید در کنار این همه آهنگ مشابه و کارخانهای، آهنگهای متفاوت دیگری هم خلق شود. بگذریم.
در همین وضعیت سردرگم بودم که با خودم گفتم چه خوب است حالا که موضوع ما به دنیا و زمین ربط دارد، دربارهی مراقبت از زمین هم چیزهایی بگویم و موزیکی در اینباره در پادکست قرار دهم. در لحظه، یکی از آهنگهایی که همیشه دوستش میداشتم در ذهنم ظاهر شد. شاید به این خاطر بود که موزیک ویدیوی این آهنگ با نوشتهای دربارهی پلانکتونها آغاز میشد و در ادامه تصویرهای خارقالعادهای از جنبدگان دریا را نشان میداد.( میتوانید با جستجوی کلمهی manta ray by jay ralph این ویدیو را مشاهده نمایید)
تصاویر جادویی و خیرهکننده بودند! اما یک مشکل وجود داشت. زمانی که به متن ترانه رجوع کردم، با قصهای نسبتا عاشقانه و تلخ مواجه شدم. نمیدانستم چرا برای چنین متنی باید چنان ویدیویی ساخته شود، در نگاه اول، استفاده کردن از این اثر برای اینکه به مخاطبان دربارهی مراقبت از زمین بگویم به دور از منطق بود. برای همین تصمیم گرفتم تا با استفاده از گوگل بیشتر دربارهی این آهنگ جستوجو کنم. نامش را در گوگل سرچ کردم. به یک صفحهی ویکیپدیا رسیدم.
در صفحه نوشته شده بود که: این قطعه برای مستندی به نام Racing Extiction نوشته شده است. این مستند دربارهی گونههای منقرضشده و در حال انقراض بود.
جالب شد! انگار واقعا این موسیقی به موضوعی که در ذهن داشتم بیربط نبود اما باز هم نمیتوانستم از منظور این ترانه سر در بیاورم. در پایان صفحهی ویکیپدیا. یک جملهی کوتاه نوشته شده بود: این قطعهی موسیقی الهام گرفته از آواز جفتگیری آخرین پرنده باقی مانده از کوای او او هاست که حالا دیگر منقرض شده اند.
اطلاعات خوبی بود! حداقل فهمیدم که این موسیقی الهام گرفته از آواز پرندهای به اسم کوای او او ست. باید بیشتر دربارهی این پرنده میفهمیدم. طولانیاش نمیکنم. داستان پرنده را پیدا کردم.
ماجرا از این قرار است که آخرین صدای ضبط شده از این گونهی پرنده، متعلق به یک کوای او اوی نر است که در حال خواندن آواز جفتگیریاست. آوازی که پرندگان برای یافتن جفت خود میخوانند. اما کوای او او، آوازش را برای جفتی میخواند که هرگز قرار نبود ببیندش... آخرین پرندهی نر در سال ۱۹۸۷ میلادی میمیرد و نسل این گونه منقرض میشود..
توصیه میکنم به آخرین صدایی که از این پرنده باقی ماندهاست گوش کنید. به نظرتان در حال آواز خواندن به چه چیزهایی میاندیشید؟ نمیدانم آیا از تنها بودنش در این جهان خبر داشت یا نه؟ آیا در اعماق وجودش امیدی داشت که ممکن است جفتی به مانند خودش را بیابد و سپس شادمانه در آسمان پرواز کند؟ یا دوست داشت در آخرین لحظات زندگیاش، زیباترین آوازش را بخواند و قصهای ماندگار برای دیگران بگوید؟ به نظر من که مورد دوم درست است.
این پرنده در آخرین لحظههای عمر خود، قصهی زندگیاش را به آواز خواند تا از یاد برده نشود. چونکه بعد از او دیگر هیچ پرندهای به مانند خودش نیست که از این گونه برای دیگران بگوید. او آواز خواند تا از شادیها و غمهایش، از کودکانی که داشت، از کودکانی که میتوانست داشته باشد، از زندگی کردنش، از نابود شدن تدریجی دوستان و نزدیکانش و به پایان خط رسیدنشان بگوید. گویی از همان ابتدا وجود نداشته است.
او دوست داشت از او چیزی باقی بماند تا بقیه بدانند که زمانی، پرندهای زیبا در گوشهای از جهان زندگی میکرده که صدایی زیبا داشته، جثهاش چندان بزرگ نبوده، غذایش حشرات و میوهها بوده اند و ... .
بعد از این اتفاق داشتم به این فکر میکردم که چقدر صداهای متنوعی وجود داشته که برای همیشه خاموش شده و از بین رفته است. به این فکر میکردم که این سمفونی بزرگ، چه تعداد از سازهایش را از دست داده است و چه تعدادی را از دست خواهد داد...
قصدم نصیحت زیست محیطی نیست. چون نمیدانم واقعا چقدر از این اتفاقات بر اثر اقدامات نابخردانهی انسان رخ داده است ( که بر اساس مستند مذکور بسیاری از این اتفاقات به دلیل همین اقدامات است و در آیندهی نزدیک اوضاع بسیار بدتر هم خواهد شد! ) حتی اگر تماما هم بر اثر اقدامات نابخردانهی انسان رخ داده باشد، نمیدانم راه حل درست و دقیق بهبود این اوضاع چیست. ولی دوست داشتم بعد از شنیدن این قصه فقط در مورد یک چیز صحبت کنم: به نظرم آواز خواندن یکی از بهترین راهحلهایی بود که در سیاهی مطلق به ذهن آن پرنده رسید. بعد از این با خودم فکر کردم که شاید ما هم بتوانیم آواز بخوانیم..
مسیر ما انسان ها، شاید شبیه همان پرندهها و هزاران گونهی رو به انقراض باشد. شاید هم نسل بشر هیچ وقت منقرض نشود. اما مسئلهی من انقراض نیست. مرگ است. شاید هرکسی بتواند در زندگیاش، با آواز خواندن، یادگارهایی برای بعد از خودش برجای بگذارد. در زمانی که فکر میکند هیچ راه نجاتی نیست و هیچ کاری از دستش ساخته نیست، آواز بخواند
هر کسی به روش خودش آواز میخواند. یکی مینویسد، دیگری نقاشی میکند، دیگری دوستی را خوشحال میکند، دیگری چیزی میسازد، دیگری میخواند و ... شاید آواز خواندن بتواند ما را در خاطرهها نگه دارد. مرگ شکلهای متفاوتی دارد. مرگ جسمانی را شاید نتوان کاری کرد، اما میتوان تلاش کرد تا در فکر و ذهن دیگران جاودانه ماند و هیچوقت مرگ را ندید.
بعد از این اتفاقات، دوباره به سراغ همان موسیقی رفتم. فهمیدم که متن موسیقی از زبان همان پرندهی آخر نوشته شده... در جایی از آوازش میگوید: کودکان من، تمام آنهایی که میشناختم، تمام آنهایی که دوست داشتم، در درون من در حال مردن هستند.
غمی در این جمله هست. غمی به خاطر محروم شدن از لذت زندگی. و سردادن آوازی برای از یاد نرفتن و نمردن در ذهن دیگران..
نمیدانم! شاید ما بتوانیم کمی از بار این غمها بکاهیم. شاید بتوانیم مراقب زمین باشیم و صدای آواز زیبای پرندهها را به خودمان و دیگران هدیه دهیم..
برای تمام صداهایی که دیگر نمیشنویم و نخواهیم شنید. برای صداهایی که اگر بودند، شاید جهان کمی زیباتر بود.