فیلم انگل جدیدترین ساخته فیلمساز موفق کرهای است که اخیرا نخل طلای کن را نیز برای وی به ارمغان آورد. بونگ باز هم در کنار سرگرم کردن مخاطب و بندبازی میان ژانرها، با تردستی انتقادات خود را جلوی دید کاربر قرار میدهد. پیش از این، فیلمساز در فیلم میزبان (The Host - Gwoemul) که علاقمندان خارج از کره جنوبی را با او آشنا کرد، در کنار میخکوب کردن بیننده و سرگرم شدن با موجود عجیب و وحشتناکی که از فاضلاب سردرآورده، هنرمندانه انتقاد خود را از حضور نظامی آمریکا در کره جنوبی بیان میکند. شوخیهای کارگردان با حضور آمریکا و انگلیسی صحبت کردن بازیگر کرهای محبوب نویسنده این سطور (Kang-ho Song)، از عناصر فیلمهای بونگ هستند. وی در فیلم اوکجا (Okja)، در کنار سرگرم کردن بیینده این بار با یک اَبَر-خوک بانمک که حاصل آزمایشهای ژنتیکی انسانهاست، پیکان انتقاد خود را به سمت جهانی شدن و مصرفگرایی میگیرد. شبیهترین فیلم بونگ به فیلم انگل اما، فیلم برفشکاف؟ (Snowpiercer) است. پیام و درونمایه انتقاد بر ضد نظام طبقاتی وجه مشترک این دو فیلم هستند. در برفشکاف و بر اساس یک رمان تصویری، بستر متحرکی از انسانیت را نشان میدهد که نظام طبقاتی شدیدی بر آن حاکم است. در این فیلم بینندگان با شورش پایینترین طبقه (دم قطار) بر علیه طبقه بالای جامعه (نوک قطار، لوکوموتیو) همراه میشوند. در فیلم انگل اما داستان بر بستر داستانی جامعه کره امروزی بنا شده و قابل حستر است. بیننده ایرانی فیلم نیز به آسانی میتواند با این نظام طبقاتی و دوگانه پایین شهر/ بالای شهر ارتباط برقرار کند.
متن حاضر از اینجا به بعد ممکن است حاوی مطالبی باشد که داستان فیلم انگل را لو دهد (Spoiler Alert)
در این فیلم با داستان خانواده فرودست کیم (Kim) همراه میشویم که همگی به دنبال کار و پیدا کردن منابع مختلف درآمد هستند. برای این خانواده روزگار چنان تنگ است که تنها امکان پیدا کردن کار پارهوقت در پیتزا فروشی برای پسر جوان خانواده میتواند گام بزرگی محسوب شود. پسر خانواده رویاپرداز و غیرواقعگراست، حال آنکه دختر خانواده به نظر واقعگرا و فرصتشناس میآید. این خانواده در گوشهای از یکی از محلههای پایین شهر زندگی میکنند که محل ادرار رهگذران مست است. جایی که از فرط وجود حشرات مزاحم سمپاشی میشود اما این انگلهای طبقات فرودست پوستکلفتتر از آن هستند که سم بر آنها کارگر باشد و بیپروا و با نبستن پنجره خود را در معرض سم انگلکش قرار میدهند. اما در این حین، دوست این پسر جوان (که قصد مهاجرت از کشور را دارد) در کنار پیشنهاد کار به عنوان معلم زبان انگلیسی، یک تکه سنگ زیبا (سنگ شانس؟) را نیز به این خانواده هدیه میدهد. از اینجاست که سرنوشت این خانواده عوض میشود. ابتدا پسر خانواده با جعل مدرک دانشگاهی که آرزوی تحصیل در آن را دارد (رسیدن فیک به آرزوها با فتوشاپ)، به عنوان معلم زبان به استخدام خانواده متمول پارک(Park) درمیآید و سپس خواهر، پدر و مادر (به ترتیب به عنوان معلم هنر، راننده و پیشخدمت) با لطایفالحیل دست خود را نزد خانواده پارک بند میکنند اما از ارتباط خانوادگی خود چیزی نمیگویند و در حضور کارفرما با هم مانند غریبهها هستند. دستیابی به شغلهای خانواده پارک، یکی پس از دیگری و با پس زدن نفر فعلی با دروغ و دسیسه است. خانم پارک زن ساده و خوشقلبی است که به پیدا کردن افراد خانه با توجه به توصیه افراد قبلی باور دارد و همین موضوع راه را برای خانواده کیم باز میکند.
بعد از این مقدمهچینی، بونگ ما را برای ادامه داستان که سرازیری حاوی تلنگرهای اوست آماده میکند. در شبی که اربابان در خانه نیستند، خانواده کیم در خانه آنها دور هم جمع میشوند و بساط شادی و رویاپردازی سرخوشانه را فراهم میکنند اما پیشخدمت قبلی خانه (که سالها در این خانه خدمت کرده)، به بهانه برداشتن چیزی که در خانه جاگذاشته میآید که این شروع دردسر خانواده کیم و شروع دعوا بین دو خانواده انگل بر سر منافع حاصل از اربابان (قربانی انگلها) است. درمییابیم که شوهر پیشخدمت سابق سالهاست مخفیانه در زیرزمین این خانه زندگی میکند. به پاسداشت خوردن تهماندههای غذای اربابانِ ندیده، او با خاموش و روشن کردن چراغها به این اربابان خدمت میکند و عکس آقای پارک را مانند خدایی که عبادت میکند به دیوار اتاق مخفیاش در زیرزمین زدهاست. درگیری دو خانواده جدیتر شده و در روز آینده جدیتر دنبال میشود. شب اما باران میبارد. بارانی که برای متمولان بالایشهرنشین فرحبخش و خوشایند است حال آنکه برای پایینشهرنشینان دردسرساز است. خانواده کیم باید مثل آب باران از بالای شهر به خاستگاه خود در پستترین نقاط شهر بلغزد تا دریابد که خانهشان تقریبا غرقاب شدهاست. در این شب ناخوشایند است که آقای کیم مخفیانه از زبان ارباب میشنود که از عملکرد وی به عنوان راننده راضی است اما او بویی میدهد که ارباب را ناراحت میکند. بویی که مسافران حمل و نقل عمومی میدهند. بویی که اقشار فرودست میدهند و یاد ارباب میآورند که مال پایینشهرند. نه تنها بو، که کودک خانواده پارک سالها پیش وقتی یک پایینشهری (انگلی که در خانهشان لانه کرده) را بدون واسطه دیده، دچار کابوسی شده که هنوز آزارش میدهد.
روز موعود فرا میرسد. در این روز دوستان خانواده ارباب (که همگی برای خود اربابانی هستند)، برای جشن تولد پسر خانواده پارک دور هم جمع میشوند تا نه تنها شاهد رقابت و انتقام دو خانواده انگل باشند، بلکه ببینند که ارباب پارک هم قربانی میشود (شاید چون انگل مدت زمان زیادی در خانهاش لانه کرده!). بعد از تلفات جنگ انگلها، خانواده فرودست باید سنگ شانس را کنار بگذارد تا زندگی به تعادل خود بازگردد. پدر خانواده خود را در انگلگاه خانه حبس کرده و به اربابان ندیده جدید خدمت میکند. پسر خانواده برای پدر نامه مینویسد و به او امید میدهد که برای نجاتش راه حلی دارد: اینکه کار کند، پولدار شود، این خانه را بخرد و پدر را آزاد کند. هم او و هم ما میدانیم که این رویایی دستنیافتنی و کفرآمیز است. اما چارهای نداریم جز امید به این رویا!
پ.ن.۱: استفاده از کلماتی مانند انگل و پست (در مورد اقشار فرودست جامعه) در این نوشته به جهت برقراری ارتباط با نام و محتوای فیلم است و نویسنده قصد هیچگونه توهینی ندارد.
پ.ن.۲: قصه خارج شدن یک خانواده فرودست از کلاس اجتماعیاش و دست و پنجه نرم کردن با دردسرهای حاصله، از بین فیلمهای ایرانی من را یاد فیلم هیچ (عبدالرضا کاهانی) انداخت.