سرگذشت موسس کارخانه بیک در ایران یک تراژدی تمام عیار برای سرمایه داران ایرانی به حساب می آید. علی اکبر رفوگران که خودکار بیک را به ایران آورد و تولید مداد سوسماری را متحول ساخت، از همان سال های نوجوانی در دهه 1320 وارد میدان کسب و کار شد و به پیشرفت های بزرگی در بازار و تولید نوشت افزار رسید. او برای اولین بار در دهه 40 مردم ایران را با پدیده ای به نام «خودکار» آشنا کرد و چنین نامی بر آن نهاد تا جایگزین بی دردسری برای خودنویس باشد. خودش می گوید که شاید می شد نام بهتری به جای خودکار برگزید اما این اولین واژه ای بود که بعد از آشنایی با این پدیده به زبان جاری کرد.
همراهی او و خانواده اش در امور انقلابی باعث شد که کارخانه اش از مصادره های پس از انقلاب در امان بماند اما چه کسی تصور می کرد که سال ها بعد سرنوشتی هولناک تر در انتظار او و میراث صنعتی اش است تا جایی که او و برادرش را تا مرز خودکشی پیش ببرد.( خودکار دوربین دار ) رفوگران قصد داشت بزرگترین کارخانه تولید نوشت افزار خاورمیانه را در ایران راه اندازی کند اما درست در سال هایی که دور جدید توسعه فعالیت های صنعتی و تجاری را در سر می پروراند، سازمان تعزیرات حکومتی کمر به قتل یک عمر کارآفرینی او بست تا مالک بیک در ایران با واسطه گری مقامات عالی رتبه نظام از کنج زندان و تحمل 80 ضربه شلاق رهایی یابد. به همین دلیل است که عده ای معتقدند داستان زندگی علی اکبر رفوگران را باید از انتها به ابتدا روایت کرد.
نقطه بحران برای کارآفرینی
علی اکبر رفوگران که پیش از انقلاب به همراه برادر و پدرش کارخانه خودکار بیک را راه اندازی کرده بود، بعد از سال ها تلاش در میدان کارآفرینی با بحرانی مواجه شد که تا مرز نابودی پیش رفت. علی اکبر ناطق نوری در کتاب خاطرات خود بخشی را به روایت سرگذشت این کارآفرین ایرانی اختصاص داده است. او روایت می کند که «برادران تحریریان(رفوگران) از محترمان تهران شکایتی به دفتر رهبری داده بودند و ایشان برای پیگیری آن را به من سپردند.» رئیس دفتر بازرسی مقام معظم رهبری که به واسطه همین پرونده چنین سمتی را به دست آورد اینچنین در کتاب خاطراتش می نویسد: «بخشی از نامهی آقا خیلی تند بود، مضمون آن چنین است: خدا کند که اینگونه که اینها (تحریریان) میگویند درست نباشد؛ و الا وای بر من، وای بر ما، اگر این درست باشد. اگر این ظلمها در کشور شود، در قیامت چه پاسخی خواهیم داد.» ناطق نوری ادامه می دهد: «ماجرا از این قرار بود که تعزیرات با بچههای وزارت، اینها را به اتهام سوءاستفاده از ارز دریافتی و وارد نکردن مواد اولیه دستگیر کرده و با وجود سن بالایی که داشتند بهشدت اذیت کرده بودند. بهخصوص وقتی به اینها گفته بودند که میخواهیم جلوی کارگرها شما را شلاق بزنیم، شکنجه روحی شده بودند و اینها با وجودی که افراد مذهبی و متدینی بودند، تحت فشار عصبی، هر دو اقدام به خودکشی کرده بودند، که البته ماموران مانع این کار شدند و آنها موفق به خودکشی نشدند. مسوولیت خیلی سنگینی بود، بخشی از طرف حساب من، بچههای وزارت اطلاعات و بخشی دیگر تعزیرات حکومتی بودند. جهت رسیدگی به این پرونده، باید به مکانهای «ورود ممنوع» وارد میشدم.»
ناطق نوری نوع ورود به وزارت اطلاعاتو سازمان تعزیرات برای پیگیری پروندهرا نیز توضیح داده است. او سرانجام نتیجه را اینگونه اعلام کرده است:«پس از گزارش به رهبر، سه جوان بازجو که این تخلفات را انجام دادند، دستگیر، توسط نیری محاکمه و حکم به اخراج و شلاق آنها داده شد.» پس از این پرونده بود که علیاکبر ناطقنوری حکم بازرسی دفتر رهبری را گرفت. او در تکمیل این خاطرات میگوید: «من این موضوع را در کتاب خاطراتم نوشتم و دقیقا میدانستم که در مورد چه موضوعی حرف میزنم. متاسفانه دیدگاه مبارزه و برخورد با بخشخصوصی در یک دوره خیلی شدید شده بود. البته ما هیچگاه این دیدگاه را نداشتیم ولی بههرحال در دوره زمانی خاصی شرایط اینطور بود. در مورد «بیک» هم تلاش کردیم که گرفتاری آقای رفوگران برطرف شود.»
در این رویداد تلخ که سرانجامی ناگوار برای علی اکبر رفوگران رقم زد اما هیچ چیز برای مردی که با دشواری زیسته بود و بارها طعم ورشکستگی را چشیده بود، سخت تر از پذیرش حکم شلاغ جلوی چشم کارگرانش نبود. نزدیکان او نقل میکردند که ماجرای حکم شلاق، پیرمرد را افسرده کرده بود. سازمان تعزیرات دستور داده بود که رفوگران را در مقابل چشم کارگرانش به شلاق ببندد. رفوگران را بهعنوان رباخوار بازداشت کرده بودند. او میگوید، شبها در اتاق خواب از وحشت کارگران خشمگین آسایش نداشتهاست: «همش فکر میکردم مردم در بیرون در فریاد میزنند: رباخوار.» برچسب رباخوار اما به کسی که نیکوکاری را از پدری متدین آموخته بود و در ماه رمضان سفره افطاری برای کارگران پهن میکرد، نمی چسبید. رفوگران ها در بازار سبقه ای طولانی داشتند و همگی به دینداری شهره بودند.
پیش از تولد
خانواده رفوگران تباری اصفهانی داشت. پدربزرگ او خانواده را از اصفهان به تهران آورد تا فعالیت های خود را در بازار تهران پیش بگیرد. نام اصلی آنها «تحریریان» بود که در تهران به رفوگران تغییر یافت. یکی از برادران او که از بازاریان مشهور بود نیز به نام «آسیم» شناخته می شد. این برادر که پیش از انقلاب فعالیت سیاسی چشمگیری داشت اعتصابات در بازار امینالملک را رهبری می کرد. بزرگ خانواده که از اصفهان به تهران کوچ کرده بود، در تهران شریکی به نام «رفوگران» داشت. پس از فوت شریک تهرانی، نام رفوگران به خانواده تحریریان منتقل میشود. روایتی دیگر نشان می دهد که این خاندان بهدلیل اینکه در بازار در زمینه نوشتافزار کار میکردند به عنوان تحریریان معروف شده بودند و نام واقعی آنها هنگامی که شناسنامه میگرفتند، آسیم بوده است.
ریشه بازاری
خانواده رفوگران از دو نسل قبل تر از علی اکبر وارد بازار شده بوند تا مسیر کسب و کار برای او از همان دوران کودکی ترسیم شده باشد. پدربزرگ زمان که از اصفهان به تهران می آیند بلافاصله راهی بازار می شود و در سرای امینالملک حجرهای با شراکت سه فرد دیگر میگیرد. او سه فرزند داشت که از میان آنها میرزاعلی راه پدر را ادامه میدهد و در بازار و صنف نوشتافزار به کسبوکار خود ادامه میدهد. میرزاعلی دو برادر دیگر نیز داشت که هردو در کنار میرزا، در یک خانه زندگی میکردند. میرزاعلی در چهار سوق کوچک بازار تجارت میکرد. فرزندان او اما همگی وارد بازار شدند که در این میان علی اکبر سرنوشت جدیدی را برای خاندان رفوگران رقم زد.
سیلی پدرانه
میرزا علی رفوگران پدر علی اکبر مردی متدین بود و به کسب روزی حلال در اندازه نیاز اعتقاد داشت. علی اکبر روایت می کند: «یک روز درحالی که پدر در حجره نبود، یکی از مدیران دولتی برای خرید 20 هزار تومان نوشتافزار به ما رجوع کرد. او پس از خرید گفت که اگر میشود دو فاکتور برای او صادر شود که در یکی رقم معامله 20 هزار تومان باشد و در دیگری رقم 30 هزار تومان ذکر شود. من هم این کار را کردم. فاکتورها را روی میزگذاشته بودم که پدر سر رسید. ایشان تا فاکتورها را دیدند، سوال کردند که جریان چیست برای او توضیح دادم که اینگونه شده است. پدر درحالی که مشتری هنوز در حجره بود سیلی محکمی به گوش من زد و گفت: دیگر از این کارها نکن. من نان حرام به خانه نمیبرم.» علی اکبر خاطره ای دیگر نیز از پدر نقل کرده است که اعتقادات یک بازاری متدین را نمایان می کند. «علیاکبر قصد داشت تا وامی از بانک دریافت کند. او با تفسیری نادرست از شرایط مالی خانوادگی، آدرس منزل پدر را برای تحقیق داده بود. بازرسان بانک هنگامی که به میرزاعلی برای تحقیق رجوع میکنند او تمام واقعیت را بیان میکند و در دیدار با علیاکبر نیز به او اندرز میدهد که با دروغ کارمندان بانک را به منزل او نفرستد چراکه او حاضر نیست بخاطر دنیای فرزندش، آخرت خود را بفروشد.»
تولد یک اعجوبه
علی اکبر رفوگران سال 1309 در خانوادهای متدین به دنیا آمد. پدر او میرزاعلی از بازاریهای صاحب نام بود. کسب و کار اصلی او فروش لوازم التحریر بود. علی اکبر چهار برادر به نام های عباس، حسین، حسن و جعفر داشت. خانواده میرزاعلی از نظر مالی شرایط چندان مناسبی نداشت. میرزاعلی حجره نوشتافزارفروشی خود را همچنان داشت ولی وقوع جنگ جهانی دوم او را فقیر کرده بود. به همین دلیل فرزندان مجبور شدند درس را رها کنند و به کار بپردازند. میرزاعلی در دوران تنگدستی نیز راه و رسم مردان متدین را رها نکرده بود. روایت میکنند که او در خانه و تنور خانگی نان میپخته و در دوران قحطی میان مردم پخش میکرده است. میرزاعلی پس از جنگ با رونق کسبوکار مواجه میشود ولی او چندان در کار گسترش و توسعه کسبوکار خود نبود. او در 85 سالگی از دنیا میرود و پس از او علیاکبر، میراثدار پدر در صنف میشود.
ورود به بازار
علیاکبر به دلیل شرایط اقتصادی خانواده کسب علم را پس از ششم ابتدایی رها کرد و از سال 1321 به کار در حجره پدر مشغول شد. او از 12 سالگی کار در بازار را آغاز کرد تا سال 1328 که قصد عزیمت به سربازی کرد 8 سال سابقه فعالیت داشته باشد. در این سال ها او گاهی مسئولیت حجره عمویش را نیز برعهده میگرفت و به او در بازار کمک میکرد. علی اکبر بعدها تحصیل را به صورت شبانه دنبال کرد و چند دوره کلاس آموزش زبان انگلیسی را نیز پشت سر گذاشت تا قادر به مکالمه به زبان لاتین شود.علی اکبر رفورگران در سال 1330 با فرح امامی دختر فضل الله امامی رئیس آب و فاضلاب فارس ازدواج کرد و در خانه پدری با امکانات محدود تشکیل زندگی دا( روانویس دوربین دار ) علیاکبر در جریان ملی شدن صنعت نفت و ماجراهای 28 مرداد فعالیتهای سیاسی انجام میداد. برادر بزرگتر او عباس هم مردی سیاسی در بازار بود. او مدتی در کنار ملیون حضور داشت. بعدها هم در همراهی با یاران بازرگان و آیتاللهطالقانی کم نگذاشت. دورهای بسیار طولانی هم همکاری با مبارزان موتلفه اسلامی در بازار را در جریانهای انقلابی تجربه کرد.
آغاز ماجراجویی
علی اکبر 23 سال داشت که نبوغ خود را به رخ کشید. در سال 1332 او در حجره پدر کار می کرد که پدرش یک محموله بزرگ مداد ژاپنی خریداری کرد، آن زمان اجناس ژاپنی کیفیت خوبی نداشتند و چندان پر طرفدار نبودند. علی اکبر به دنبال راه حلی بود تا با فروش مدادها هم پدر را از آن ها خلاص کند و هم خود پولی به دست آورد. او به دنبال راهکاری برای ایجاد جذابیت در این مدادها بود تا مورد توجه دانشآموزان قرار گیرد. غروب آن روز به کارگاه یک جوان ارمنی که قالبساز بود رفت و از او خواست قالب کله عصا بسازد که وقتی روی مداد قرار میگیرد، مداد به شکل یک عصای کوچک در بیاید و قالب کوچکی هم بسازد که به وسیله آن، دو مداد روی هم سوار شوند. صاحب کارگاه ایده را بهخوبی اجرا کرد و مداد در واقع عصایی زیبا بهطول دو مداد با منگولهای در قسمت بالا شد. به همسرش که در آن زمان 14 ساله بود گفت آیا میتواند با کلافهای نخ ابریشم منگوله درست کند. پاسخ او مثبت بود. فردا صبح نزد پدرش رفت و یک صندوق مداد با شرط پرداخت یک ماهه از پدرش خرید و آن را به منزل برد و به کمک همسرش آن مداد را به شکل نمونه درست کرد. وی مطمئن شد که با سود فروش آنها، میتواند سرمایه خوبی دستوپا کند و بر همین اساس به همسرش قول خرید خانه و طلا را داده بود. مدادها را پیش یک حراجی در بازار ناصر خسرو برد که چیزهای مختلف از جمله ساعت میفروخت. حراجی پس از دیدن مدادها توجهی به آنها نکرد. احساس شکست میکرد. ناگهان اندیشهای به ذهنش رسید. از دستفروش پرسید: «سود فروش تو در یک ساعت چقدر است؟ پاسخ شنید: 20 تومان.» وی پیشنهاد کرد 20 تومان را به وی بپردازد تا به جای آن مدادها را روی میز حراجی بگذارد. پس از اینکه مدادها روی میز ریخته شد طی نیم ساعت فروخته شدند، این موفقیت به گونهای او را به وجد آورد که تحقق تمام رویاهایش را ممکن دانست. خودش روایت کرده ست که کسب موفقیت برایش از سود مهمتر بوده است. پس از این رویداد زیرزمین منزل را کارگاه مداد عصایی کرد و در طول چند روز، همه مدادها را فروخت و سرمایه لازم برای کارهای بعدی را به دست آورد. پس از آن بسیاری از تجار نوشتافزار اینگونه مدادها را به شرکتهای سازنده مداد سفارش دادند.
استقلال در کار
موفقیت در فروش مدادهای ژاپنی قدرت ریسکپذیری علیاکبر را بیشتر کرد بعد از آن، تصمیم گرفت به واردات نوشتافزار بپردازد. چون پدرش بنکداری میکرد و به تجارت خارجی رضایت نمیداد، از پدرش جدا شد و از سال 1332 کار مستقلش را شروع کرد در بازار بینالحرمین پاساژ مهتاش، یک مغازه خرید و به مدت سه سال در آنجا کار کرد. چون نمیخواست مشتریهای پدرش را بهدست آورد تجربههای تازه و مختلفی را پیش گرفت. او هنوز بای کارهای بزرگ سرمایه کافی را نداشت اما رویاهای بزرگ علی اکبر او را به سمت تلاش بیشتر سوق میداد. نویسنده کتاب پیشگامان رشد از زندگی علیاکبر رفوگران نشان میدهد که او ذهن خود را مشغول تکاپو برای رشد صنعت کرده بود.
ماجراجویی دوم
اولین سودآوری بزرگ و قابل توجه علیاکبر به ماجرایی دیگری مربوط میشود. او در آغاز فعالیت مستقل خود کارت بازرگانی گرفت و با یک ماشین تحریر لاتین و برخی از وسایل دست دوم دفترش را گشود. به این صورت تجارتخانه علیاکبر رفوگران تاسیس شد. جنگ جهانی تازه تمام شده بود و کالاهای آلمانی نسبت به سایر کشورهای اروپایی ارزانتر بود. شناخت علیاکبر از سبد کالاهای مختلف وارداتی، او را به سمت کالاهای آلمانی هدایت کرد. همین دقت به قیمت کالاهای مختلف، متناسب با سرمایه اندک وی و تقاضا برای کالاهای ارزان قیمت آلمانی در بازار ایران، زمینه اولین موفقیت را برایش فراهم کرد. او مکاتباتش را با آنها آغاز کرد و هر روز کاتالوگها و نمونههای مختلف به دستش میرسید تا اینکه کاتالوگ یک شرکت عکس برگردان به دستش رسید، همان موقع طرحی به ذهنش رسید؛ تصمیم گرفت برای اتومبیلهای سواری و تاکسیها دعایی تهیه کند تا آن را به صورت عکس برگردان به فروش برساند. پیش یک استاد خطاط رفت و جمله «فالله خیر حافظا و هو ارحمالراحمین» را به خط زیبا نوشتند، دو تا نقاشی طاووس هم کنارش گذاشت و یک نامه ضمیمهاش کرد که 10 هزار عدد از این طرح چاپ کنید. خودش اینچنین روایت میکند: «ماجرا را به کلی فراموش کرده بودم و مشغول کارهای خودم بودم تا اینکه یک کارتن از آلمان به دستم رسید. وقتی آن را باز کردم، طرحم را بهصورت عکسبرگردان چاپ کرده بودند.» هزارتا از آن را به شاگردش داد و گفت تا اینها را نفروختی، مغازه نیا، اگر یک هفته هم طول کشید، اشکالی ندارد. چند ساعت بعد شاگرد برگشت و گفت همه را فروخته. قیمت هر برچسب را پنج ریال گذاشته بود و در عرض چند روز همه را فروخت تا اینکه یک بسته دیگر رسید. همینطور هفته به هفته یک بسته 10 هزار تایی میرسید و او تعجب کرده بود که چگونه بدون آنکه سفارش جدیدی داده باشد، بستهها میآید. تقریبا با آخرین بستهها یک نامه هم از آن شرکت آلمانی به دستش رسید که نوشته بود چون قیمت 10 هزار تا از این برچسبها با 200 هزار تای آنها یکی بود، برایتان 200 هزار تا چاپ کردند و شما پول 10 هزار تا را بدهید. رفوگران میگوید: شرایط طوری بود که بهصورت باورنکردنی سود به دست آوردم، چون به ازای هر 10 برچسب باید یک ریال بهشرکت میدام و اگر این نامه همان روزهای اول به دستم میرسید، قطعا قیمت را خیلی پایینتر میگذاشتم.» با این طرح و طرح دعای «وان یکاد» و چند طرح دیگر، کارش به شدت رونق گرفت و طوری شد که فرصت نمیکرد حتی به مشتری جواب دهد، تا بازاریها بفهمند که این برچسبها چیست و از کجا میآید توانست سرمایه خوبی به دست بیاورد. پس از آن سفارش یک میلیون برچسب را داد و این کار را چند سال بعد تکرار کرد. پس از مدتی محموله دعای وارداتی از کانال بانک و گمرک در تعداد بسیار زیاد وارد میشد و از طریق عمدهفروشیها توزیع میشد. سفارشهای فراوانی از تهران و شهرستانها دریافت میکردند. این دعاها برای ماشینها، میزهای مختلف آینه عروس، ویترین مغازهها و... خریداری میشد. پس از اینکه کارش مورد تقلید سایر تولیدکنندگان این کالاها قرار گرفت رفوگران دیگر سفارش اینگونه برچسبها را به خارج از کشور نداد. اما سرمایه کافی از این ابتکار نصیبش شده بود که بستر لازم برای فعالیتهای تجاری و تولیدی را فراهم کند.
ورود بیک فرانسوی
بعد از مدتی که از کسب و کار علی اکبر گذشت، پدر موافقت کرد تا دوباره با هم کار کنند. آنها واردات را به کارشان اضافه کردند. علیاکبر، پدر و برادربزرگش شرکتی تاسیس کردند و به واردات کالاهای مختلف نوشتافزار پرداختند. علیاکبر نمایندگی کارخانه خودنویسسازی «لوکسور» آلمان را در اختیار گرفته بود و با واردات آن درآمد مناسبی کسب کرده بود اما او همچنان به رویاهای بزرگتری در سر می پروراند. او در با مدیرعامل لوکسور ملاقات کرد و درخواست تولید این خودنویس در ایران را ارائه داد اما مدیر این شرکت آلمانی با عصبانیت به او گفت: اگر شما که مواد اولیه این خودنویس را در کشورتان دارید، وارد تولید شوید پس ما چکار کنیم. بعد از این دیدار نمایندگی لوکسور نیز از رفوگران گرفته شد. مدتی بعد و زمانی که هنوز قلم، مداد و خودنویس ابزار نوشتن بود و کسی خودکار را نمیشناخت یک روز دلالی نمونهای را برای فروش به حجره میرزاعلی رفوگران آورد که همان خودکار بیک بود. میرزاعلی رفوگران گفت چطور کار میکند؟ جوهر را چطور توی آن میریزند؟ علیاکبر که این نوشتافزار را می شناخت، گفت که نیازی به ریختن جوهر ندارد و این وسیله به طور خودکار عمل می کند. از آن به بعد نام خودکار روی آن باقی ماند. نماینده خودکار بیک فردی به نام کلیمیان بود و رفوگران از او خودکارهای بیک فرانسوی را میخرید و پخش میکرد. سه سال بود که خودکار به ایران آمده بود و طرفدار زیادی نداشت، در کل این سالها 500 هزار تا از آن هم فروش نرفته بود. همان روزها رئیس بخش صادرات بیک فرانسه به ایران آمده بود. پسر کلیمیان از علیاکبر خواست بهواسطه آشناییاش با زبان خارجی وی را در بازار بچرخاند. وی که اسمش لوک بود، حین گردش در بازار گفت: چطور میتوان کاری کرد که فروش خودکار بیک در ایران بالا برود؟ علیاکبر هم جواب داد نوشتهای از آقای کلیمیان بگیرد که حداقل تا 10 سال این کالا را به کسی جز رفوگران نفروشد و در عوض او قول میدهد که فروش آن را در یک سال به دو میلیون برساند. لوک پرسید: «کلیمیان به شما چند میفروشد؟ که پاسخ شنید، هشت ریال. سپس گفت: عجب دلال گران فروشی.» لوک پس از تحقیق درباره وضع اعتباری رفوگران و اطمینان از اعتبار و درستکاری آنها، در ازای دریافت 100 هزار تومان که آن زمان پول قابل توجهی بود، نمایندگی خودکار بیک در ایران را به آنها منتقل کرد. پدر با این کار موافق نبود اما در نهایت با اصرار علی اکبر رضایت داد تا نمایندگی رسمی بیک در ایران به نام رفوگران ثبت شود.
تولد بیک ایرانی
پس از ناکامی در تولید خودنویس در ایران، علی اکبر رفورگران به تاسیس کارخانه تولید خودکار بیک در سال 1342 اقدام کرد. با افزایش چشمگیر فروش خودکار بیک در ایران علیاکبر، پدر را مجاب میسازد تا در ساخت کارخانه نمایندگی بیک در ایران او را همراهی کند. علیاکبر به سرعت راهی فرانسه میشود تا دیداری با رئیس کارخانه بیک ترتیب دهد. در این دیدار رئیس کارخانه بدون مقدمه از علی اکبر رفوگران پرسید چه کاری می توانم برایتان انجام دهم؟ و علی اکبر که خود را برای این لحظه آماده کرده بود در پاسخ او گفت:« آقای بیک یک ماشین تزریق پلاستیک از آن که اضافه دارید به اضافه یک قالب خودکار دسته دوم به من بفروشید و پولش را همین الان بردارید، من این دستگاه ها را به تهران می برم و اگر توانستم تولید را به سطحی برسانم که مورد رضایت شما باشد، اجازه تولید خودکار بیک در ایران را به من بدهید، اگر نتوانستم ماشین تزریق را نگه می دارم و قالب را به شما بر می گردانم تا سر فرصت به هرکس خواستید بفروشید و بعدا پولش را به من بدهید.» رئیس بیک که متعجب به حرف های علی اکبر رفوگران گوش می کرد با پایان یافتن صحبت های او با لبخند به او گفت این پشتکار را به شما تبریک می گویم. پس از این موافقیت رئیس کارخانه بیک علی اکبر رفوگران دستگاه های مورد نظرش را خریداری کرد و به ایران بازگشت. او پس از بازگشت شرکت صنعتی « قلم خودکار» را تشکیل داد، به این ترتیب که پدر 43 درصد، برادر بزرگ (حاج عباس) 33 درصد و علی اکبر رفوگران 33 درصد سهام داشتند. آن ها با خرید یک قطعه زمین 11 هزار متری در تهران نو با سرعت ساخت کارخانه را شروع کردند و وقتی ماشین ها به تهران رسید، مقدمات تاسیس کارخانه آماده بود. شرکت با سرمایه ثبتی 10 میلیون ریال، آبان 1343 در 2800 متر زیربنا، پروانه بهره برداری گرفت. تعداد پرسنل فنی و کارگر عادی در آغاز کار 96 نفر بود و سه ماه طول کشید تا اولین محصول به بازار آمد. با شروع تولید علی اکبر رفوگران بخشی از تولیدات خود را به فرانسه فرستاد تا کیفیت محصولات در شرکت بیک مورد بررسی و تایید قرار گیرد. شرکت بیک بعد از بررسی کیفیت محصولات ایرانی آن ها مورد تایید قرار داد. فروش شرکت بیک با شروع تولید در کارخانه از 500 هزار به بیش از 100 میلیون افزایش یافت.
مداد «سوسمار»
مدتی از فعالیتهایی کارخانه بیک در ایران گذشته بود که رفوگران به اندیشه بازآفرینی مداد سوسمار میافتد. مداد سوسمار را اولین بار فرمانفرماییان به ایران وارد کرده بود ولی کارخانه به دلایل مالی تا آستانه ورشکستگی رفته بود. اما رفوگران تصمیم داشت تا کارخانه ورشکسته را بازهم به روزهای خوش بازگرداند. پدر برای خرید این کارخانه رضایت نداشت ولی علیاکبر او را مجاب ساخته بود. او به سرعت مدیرعاملی جدید برای کارخانه منصوب کرد.( دوربین بیسیم چرخشی ) رفوگران به این نتیجه رسید بدون کمک یک مدادساز باسابقه خارجی کاری از پیش نمیبرد. چون آن زمان مداد سوسمارنشان از کارخانه «فابرکاستل» در نورنبرگ آلمان وارد و مارک آن بسیار مشهور بود، به فکر تولید آن در ایران افتاد. وی به آلمان رفت و با راضی کردن روسای فابرکاستل آلمان، امتیاز ساخت آن را گرفت. نمایندگی انحصاریاش در ایران، عمویش حاجمحمد باقر تحریریان بود. پس از سفر به آلمان توانست اعتماد شرکت را برای تولید تحت لیسانس آن بهدست آورد. قرار شد مغز مداد را از آنها بخرد و هر قراص مداد را یک مارک رویالتی بپردازد. همچنین یک هفته در کارخانه آلمانی برای مطالعه نحوه تولید مداد مستقر شد. کارخانه پس از مدتی کوتاه به سودآوری رسید و علی اکبر بازهم موفقیتی دیگر کسب کرد. او در این دوران دو محصول مهم بازار ایران را در اختیار داشت.
عطر بیک
رفوگران کارخانه عطر بیک را از فرانسه در سال 1375 خریداری کرد. علت رویکردش به تولید عطر، این بود که مخارج گمرکی واردات عطر به ایران زیاد و کاهش قیمت با تولید آن در ایران امکانپذیر بود، همچنین کشور ایران جمعیت جوان زیادی دارد که بسیاری از آنها قدرت خرید عطرهای گران قیمت خارجی را ندارند. بسیاری از همکارانش معتقد بودند، نمیشود چنین چیزی در ایران تهیه کرد، حتی صاحب بیک فرانسه هم فکر میکرد این کار در ایران موفق نمیشود اما رفوگران با کمک خواهرزادهاش «مهندس کاتوزیان» موافقت بیک را جلب کرد تا عطر بیک را در ایران تولید کند. او باور داشت میتواند محصولی با کیفیت عطرهای گرانقیمت خارجی را با قیمت بسیار کمتر در ایران تولید کند. کاخانه سوم رفوگان در سال 77 برای تولید عطر بیک راه اندازی شد.
راز موفقیت
فعالیت های اقتصادی این فعال بخش خصوصی با تولید خودکار بیک به اوج رسید. خودش روایت کرده است که قبل از آن به همراه پدر و برادش در حجره ای 12 متری کار می کردند. برای اجرای این طرح او از حمایت های مالی پدر بهره برده است و حتی به قرض از عمو و برادرانش به همراه دریافت وام بانکی روی آورده است تا بتواند کار تولید را آغاز کند. براساس گفته های علی اکبر رفوگران در کتاب خاطراتش، تنها پیگیری های او برای تولید، کمک مالی پدر و شانس دیدار با رئیس کارخانه بیک در فرانسه علت موفقیت هایش بوده است.
پایان تراژیک
علیاکبر کارخانه خود را گسترش داده بود اما با اتفاقاتی این کارخانه را از دست داد. روایت میکنند که آسایشگاه «کهریزک» را عباس با دیگر خیران بازار تاسیس کرده بود. با این وجود ماجرایی در سازمان تعزیرات حکومتی پای برادران رفوگران را به زندان باز کرد تا در نهایت با پادرمیانی ناطق نوری که به فرمان رهبری، نامه تظلم خواهی برادران کارآفرین را مورد پیگیری قرار داده بود، قائله پس از دشواری فراوان ختم شود. لیاکبر مردی نیکوکار بود. او خود در خاطراتش میگوید: «روانی شده بودم. به نظرم میآمد که کسانی از پشت دیوارهای اتاق فریاد میزنند: «ای رباخوار کثیف، ای نزولخوار نجس...» با تنی لرزان رفتم تا مانند هرشب وضو بگیرم و نماز واجب را به جا آورم. گویی کسی در گوشم فریاد زد که در مقابل کدام خدا میخواهی بایستی و نماز بگذاری؟ دیدم آن خدایی که من به آن معتقدم از من نزولخوار متنفر است. از وحشت فریادی زدم و بیهوش شدم. نمیدانم چند ساعت در اغما بودم. وقتی به هوش آمدم نیمههای شب بود. تنم در آتش تب میسوخت. آن شب، سختی برزخ را حس کردم. بر سر خود میکوبیدم و به خود نهیب میزدم که ای حاجی ابراهیم، چه بر سر خود آوردی، آخر تو مردی معتقد بودی، حرام و حلال را میشناختی، دیدی با چه خفتی زن پاکدامن خود را از دست دادی؟ چه شد که به این ورطه هولناک افتادی، خدا لعنت کند آن دلال سیهکار را که آرام آرام تو را به این سیاهچال کشانید! تا صبح گریه کردم و خودم را شماتت نمودم. آفتاب که درآمد، با تنی له شده و زبانی خشک و چشمانی از گریه متورم، عازم قم شدم. به خانه آقایی - که قبل از آلودگی، مقلدش بودم و سهم امام را به ایشان میدادم- رفتم. ماجرا را برایش شرح دادم. فرمود باید سود پولهایی که گرفتهای یکایک به آنها برگردانی و خود را از این آلودگی منزه نمایی. به تهران برگشتم و طی چند روز با زحمت فراوان بهرههای گرفته شده را به صاحبانشان مسترد داشتم. حاجیه خانم را به خانه برگرداندم و امروز خوشحالم که با عنایت خداوند و وجود همسری پاکدامن از لجنزار رباخواری بیرون آمده ام.»
خانه نشینی
علی اکبر رفوگرران پس از سال ها دشواری و عبور از گردنه های سخت به خانه ای در لواسان پناه برده است تا فضای آرام را به محیط کارخانه ارجح کرده باشد. کارخانه «استدلر» توسط فرزندان و برادرزاده های او اداره می شود. او مدتی پیش رمان «خداداد» را از دلنوشته هایش منتشر کرد تا روزهای سخت زندگی را روایت کرده باشد. زندگینامه علی اکبر هم بعد از آن به چاپ رسید. پیرمرد اکنون به دور از هیاهوی شهر شعر می نویسد شاید با همان خودکار بیک.