هنرمندی که سالهای سال بند دل ما به دستش بود امروز از بین ما رفت. به آنجا که جایش بود. به جاودانگی. کمتر قلمی زنده است که بتواند در رثا و مرثیه کسی مثل او بنویسد. من کمترین که چیزی قابل عرضه ندارم. قصه شجریان قصهای به بلندای تاریخ خواهد بود. اما قصه من و شجریان قصه بس کوتاهتری است به کوتاهی عمر من. ماجرایی که امروز غمانگیزترین پردهاش است.
در آن سالهای هفتاد و چند که همه چیز در اطرافم غیرمجاز بود، صدای شجریان تنها روزنهای بود که به دنیای بزرگ و عجیب هنر داشتم. چه عجیب روزنهای. وقتی تازه سواد دار شده بودم، زمانی که متن شعرها به آسانی این روزها در دسترس نبود، با حامد که حالا خوب تار میزند، تلاش میکردیم شعرهایی را که خوانده بنویسیم. تا بعد با هم بخوانیم.
دفعه اول
آینهای رنگ تو عکس کسیست (۲ بار)
تو زهمه رنگ جدا بودهای (۲بار)
دفعه دوم
آینهای رنگ تو عکس کسیست
تو زهمه رنگ جدا بودهای (۲ بار)
یک روز پول توجیبیهایمان را با برادرم جمع کردیم و او مامور شد برود نوار فروشی. کودکی را تصور کنید که به نوار فروش جا افتاده که آن سالها کسب و کارش داشت با محمد اصفهانی و شادمهر و عصار و ... رونق میگرفت گفته: «دو تا نوار از شجریان بدید. از جوونیهاش». شاید نوار فروش پیش خودش فکر کرده این هم شبیه همان کودکی است که میرود برای پدر تنبلش سیگار بخرد. غافل از اینکه برای برادر تنبلش شراب خریده بود.
ای نفس قدس تو احیای من، چون تویی امروز مسیحای من.
ما با صدای شجریان بزرگ شدیم. با صدایش عاشقی کردیم. عاشقی را به ارتفاعی دیگر برد، آنجا که شنیدم در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی ... و ما عاشق شدیم. عاشق موسیقی و آواز و شعر. دل زمن بردی و پرسیدی که دل گم کردهای؟! و عاشق زمانی به معشوق میرسد. بین سه هزار عاشق دیگر که در آن روز و آن ساعت بخت یار شده بودند. شوق است در جدایی و جور است در نظر. دست به سینه رو کرد به آن طبقه دومیهای کمتر متمول در سالن و تو دوست داشتی خیال کنی تنها مخاطب اویی. تنها به تو میگوید که من خاک پای شما مردم ایرانم و تو در آن خلوت خیالی بگویی تو نور چشمانمانی، تاج سرمانی، برایمان بیات ترک میخوانی استاد؟
شک ندارم اگر این همای اوج سعادت به باممان نیافتاده بود این سالها را همانطور کوررنگ زندگی میکردیم. از اقبالمان بود که در تمام این سالها روزی شب نشد مگر آنکه یادی از او کرده باشم. با نوایی از آنچه با لطفی و مشکاتیان و علیزاده و دیگران از بزرگان، ماندگار ساخته؛ یا با بیتی از سعدی و حافظ و مولوی و باباطاهر و عطار و خیام و دیگران که انگار سالها منتظر بودند تا ما با صدای شجریان بشنویمشان. هنرمندی که هوای دلمان را داشت و تا زندهایم هر روز و هر شب در گوش ما خواهد خواند. اینگونه یادش در تار و پود جانمان تنیده است. شجریان در تاریخ زنده خواهد ماند و ما خواهیم رفت. خواهیم رفت و آن روز رفتن هم با صدای او چیزی خواهیم خواند.