ویرگول
ورودثبت نام
محمدامین حجازی مغان‌لو
محمدامین حجازی مغان‌لو
خواندن ۱۷ دقیقه·۱ سال پیش

یادداشت‌ها؛ اعتراض و طغیانِ «اینجانب دنیل بلیک» اثرِ کن لوچ / اعتراضِ توالتیِ «برادران لیلا»

بخشِ اول – برای دنیل بلیک، به احترامِ دنیل بلیک و در «اینجانب دنیل بلیک»

پوستر فیلم «اینجانب دنیل بلیک»
پوستر فیلم «اینجانب دنیل بلیک»

۱- داستان

فیلم‌سازِ سن و سال دارِ ۸۰ و چند ساله‌ی انگلیسی، کن لوچ، سابقه‌ی این‌چون‌این اثر ساختن‌هایی دارد. فیلم با هم‌آن «کلیشه‌ی» لوچ شروع می‌شود؛ مصاحبه یا گفت‌گو درحالی که هنوز تصویری نداریم، صوتِ خالی! لیکن در مقایسه با اثری چون «Sorry We Missed You» از لوچ، این اثر یعنی «I, Daniel Blake» ابتدائی به‌تر، پخته‌تر دارد که تا حدی «فرمِ» کلی داستان را نشان می‌دهد؛ این مصاحبه‌ی بی‌تصویر و لحنِ مشاورِ به‌داشتی و صدای «دنیل بلیکِ» پیر و سن و سال‌دار، هم «طرحِ داستانیِ» فیلم را جا می‌اندازد و هم شخصیتِ «دنیل بلیک» و «کارمندانِ» بیمه‌ها و ادارات. در طولِ اثر، ما در محیطی «محلی» برای «مردِ محلی=local man» فیلم می‌بینیم؛ هیچ ثروت‌مندی وارد یا خارجِ فیلم نمی‌شود و فیلم هم‌این ابتداء مشخص می‌کند چه «ناخودآگاهی‌ای» و حتا چه «رسالتی» دارد؛ «ثروت‌مند» نیازی به فیلمِ «کن لوچ» ندارد و کن لوچ هم می‌داند «ثروت‌مند» اساساً به چیزی نیاز ندارد. تصورِ تحقق چون‌این چیزی در کشورهایی چون ایران و سینمایش برایم سخت است؛ هنرمندی که بدونِ اشاره به ثروت‌مند بتواند زنده‌گیِ مردی «محلی» و «فقیر» و «پیر» را در بیاورد. فیلم آرام است، موسیقی‌ای خاص در جریان نیست الا موسیقی‌هایی از «رادیو». «رادیو» فقط یک ابزار نیست، به زودی «کمک‌یارِ» ساختنِ فضا است. نیو-کاسل، یک کارگرِ همه‌چیز بلد که هیچ بلد نیست چه‌طور از کامپیوتر استفاده کند.

وقتی با شخصیتِ «کیت» آشنا می‌شویم، کارگردان نشان می‌دهد چه شریف است! کیت مادری‌ست زیبا؛ مسأله آن است هِیلی اسکوورز، بازی‌گرِ نقشِ «کیت» در فیلم، یک بازی‌گرِ ناآشنا نیست. فیلمِ جدیدی که در آن نقش داشته، «بو ترسیده است» هم کم و بیش معروف است. هیلی اسکوورز در «اینجانب دنیل بلیک» سراسر موجودی دیگر و به گونه‌ای دیگر است. اسکوورز فیلم‌هایی دارد که اساساً نه تنها کاملاً «عریان» است، که این در فرهنگ و جامعه‌ی انگلیس نه آن‌گون است که در آمریکا و یعنی بازی‌گری چون هیلی اسکوورز که اساساً بابتِ سینه‌هایش در فیلم‌هایش «ابژه‌ی جنسی» می‌شود، خودش خبر دارد چه‌کار می‌کند. اما در «اینجانب دنیل بلیکِ» کن لوچ، اسکوورز «مادری» جوان و زیباست! هم‌این! و هرچند کارگردان دوست دارد «کیت» را معشوقه‌ی افلاطونیِ دنیل بلیک قرار دهد، اما درواقع نامؤفق است چون بیش‌تر «کیت» دخترِ دنیل بلیک است! دقیقاً هم‌آن‌گونه‌ای که کارگردانِ سن و سال‌دارمان به کیت نگاه می‌کند، در مقامِ دختر! مشخصاً بازی‌گری چون اسکوورز می‌تواند جنبه‌های مستعدی برای ابژه‌ی جنسی شدن نشان دهد و البته از برای هم‌این هم معروفیتِ نسبی کسب کرده است اما با بازی‌گری چون‌این مستعد، کن لوچ کاری کرده است که مخاطبین از این زن، دنیایی دیگر بسازند.

«کیت» وضعیتِ مالی‌ای بدتر از «دنیل بلیک» دارد و حتا وقتی چون‌آن زنِ زیبایی به کارِ فاحشه‌گی می‌افتد، کارگردان نمی‌تواند اورا عریان و لخت و ناپوشیده نشان دهد، هم‌آن چند ثانیه از مدیوم شاتی از پشتِ زن کافی‌ست چون کارگردان تحملِ دیدنِ بیش‌ترِ آن صحنه را دارا نیست، اورا سریع پوشیده می‌کند. شخصیتی «زن» که نماینده‌ی «خانواده» است. وقتی این خانواده به «بانکِ غذا» می‌روند تا غذای مجانی دریافت کنند، این «مادر» که روزهاست غذایی نخورده، از ناچاری سریع در بانکِ غذا کمپوتِ غذا را باز می‌کند و سریع استفاده می‌کند. دوربین در فاصله‌ای مِدیوم شات، «کیت» را نشان می‌دهد در یک گوشه که غذا را می‌خورد. دوربین نمی‌گذارد او جلوی ما غذا بخورد، پشتِ «کیت» به ماست، او که از گرسنه‌گی به چون‌این روزی افتاده و روزها گرسنه‌گی کشیده تا فرزندانش غذا بخورند. دوربین پشتِ اورا به ما نشان می‌دهد از فاصله که «کیت» در یک گوشه خجل غذا می‌خورد و سپس گریه می‌کند. هم‌چون صحنه‌ای در تاریخِ سینمای ایران اگر بگویم ممکن نیست بازسازی شود، صرفاً از روی ناامیدی یا جَوگیری چون‌آن سخنی نگفته‌ام. هویتِ «کیت» با فرزندانش تعریف می‌شود و «دنیل بلیک» که «یقه آبی‌ای شلوار جین پوشِ» همه‌کار بلد است، به خانه‌ی آن‌ها می‌رود و لوله و برق و وسایل‌شان را تعمیر می‌کند، با چوب برای دخترِ مدرسه‌ایِ «کیت» دکوراسیونِ اتاق می‌سازد و سعی می‌کند با «بازو» خانه‌ی آن‌هارا زیبا کند! «بازو» نقشی مهم در اثر دارد؛ دنیل بلیک «مفت‌خور» نیست! دنیل بلیک فقط سال‌مند است.

دنیل بلیک که هن‌گامِ کار حمله‌ی قلبی به او رخ داده، از طرفِ پزشکِ از کار کردن منع شده است. او با مراجعه به بیمه‌ها و ادارات می‌خواهد «مستمری» و حقوقِ دولتی دریافت کند اما کارمندانِ هیولاوارِ ادارات که از بینِ‌شان فقط یک زن انسان است و مابقی موجوداتی نا-انسان، هرکاری می‌کنند که دنیل بلیک از گرسنه‌گی بمیرد. هم‌سایه‌ی سیاه‌پوستِ دنیل بلیک می‌خواهد با شغلِ جدیدِ خرید و فروشِ «کفش» و «کتانی» به حالتی استوار و پای‌دار از نظرِ مالی برسد درحالی‌که جوان است و با دوستش زنده‌گی می‌کند.

فضای گرم و عزیز و میزان‌سنِ انسانی
فضای گرم و عزیز و میزان‌سنِ انسانی


فیلم و کارگردانش توانا استند که هر شخصیتی را بسازند؛ دنیل بلیک، یک کارگر است. مداد به گوش و با هرچیزی بلد است کار بکند، سن و سال‌دار و کمی طغیان‌گر و نه از جنسِ کلیشه‌ها. «کیت» و دو فرزندش، آن کارمندِ زنِ اداره‌ی مستمری که چون شیطان است، «چاینا» سیاه‌پوستِ هم‌سایه بغلیِ دنیل بلیک و آن زنِ انسانِ اداره. مأمورِ نگه‌بانیِ اداره و مابقی اشخاص؛ همه ساخته می‌شوند.

تا این‌جا در «اینجانب دنیل بلیک» مشخص شد داستان از چه قرار است؛ فیلم بنا نیست اعتراضی به «توزیعِ مالی» و «اقتصادِ» انگلیس انجام دهد بل هدفش مشخص‌تر «بروکراسیِ» اداری‌ست. برگردیم به شخصیتِ «کیت (Katie)» که وزنه‌ی «انسانیِ» فیلم است؛ مادری جوان که در ۱۸ ساله‌گی ازدواج کرده و اکنون بدونِ شوهرش زنده‌گی می‌کند و ما چندان خبر از شوهرش نداریم و این داستانِ همیشه‌گی و عادی‌ای تلقی می‌شود. «کیت» هر روز به خانه‌های متفاوتی می‌رود و درخواستِ استخدام به عنوانِ نظافت‌چیِ خانه می‌کند. شب‌ها «شام» نمی‌خورد تا فرزندانش و «دنیل بلیک» که مه‌مانِ اوست بتوانند «سهمش» را بخورند. کارگردان پوشش و شخصیتِ «کیت» را طوری نشان نمی‌دهد که «ضعیف» و «فقیر» به نظر برسد بل‌که «وقار» و «شخصیتِ» اورا حفظ می‌کند. «کیت» زشت یا ژنده‌پوش نیست گرچه فقیر است. «کیت» از لندن به نیوکاسل آمده چون نمی‌توانسته خرج‌های زنده‌گی‌اش را در لندن در بیاورد. مادرش در طولِ فیلم یک‌بار با او تماس می‌گیرد ولی ما صدای مادرش را نمی‌شنویم، هم‌این برای‌مان کافی‌ست تا بتوانیم تصور کنیم و نه تصور بل ببینیم با چه نوع شخصیت و زنده‌گی‌ای مواجه استیم. در اداره با دنیل بلیک آشنا می‌شود که دنیل بلیک از برای حمایت از او فریاد می‌کشد که کارمندان دیگر چه نوع «انسان‌هایی» استند درحالی که نیستند. کارگردان برای ما فقط طبقه‌ی «متوسط» را نشان می‌دهد و آن‌هایی که پشتِ میز می‌نشینند. دنیل بلیک بعد از آن اداره با کیت بیش‌تر آشنا می‌شود، به خانه‌ی آن‌ها می‌رود و برای‌شان خانه‌شان را تعمیر می‌کند. خانواده‌ی کیت در خانه‌ای کوچک که حتا سیستمِ گرمایشی‌شان کار نمی‌کند با او زنده‌گی‌شان را تقسیم می‌کنند. در یک رابطه‌ای «افلاطونی»، دنیل بلیک و کیت، نقشِ «زن» و «شوهر» را انجام می‌دهند و فقط اختلاف سنی‌ای موجود است و درواقع کارگردان بیش‌تر این حس را به ما القا می‌کند که به کیت در مقامِ دخترِ خودش نگاه می‌کند، چون خواسته یا ناخواسته «کیت» دخترِ «دنیل بلیک» است تا هم‌سرش. دنیل بلیک که هم‌سرش فوت کرده، فرزندی ندارد و تمامِ عمر فقط کار کرده است. دنیل بلیک می‌شود «پدربزرگِ» خانواده‌ی «کیت» تا پدرِ فرزندانش. برای‌شان از چوب وسایل می‌سازد و اتاقِ دخترِ کیت را با اسباب‌بازی‌ چوبی تزئین می‌کند. این تنها کاری‌ست که تواناست بر انجامش.

دکوراسیون و میزان‌سن‌ها در طولِ فیلم، ساده و آرام‌اند. نورپردازیِ خانه‌ی کیت، فضایی گرم و ساده می‌سازد. بیرون، اداره، خیابان‌ها، فضایی پیچیده و سرد و خشن و احمقانه دارند.

۲- اعتراض، رئالیسمِ اجتماعی و پایانِ طغیان‌گرانه

پوسترِ دیگر فیلم
پوسترِ دیگر فیلم

در کنارِ فضای دراماتیک و خانواده و کیت و نسبتِ آدم‌ها به‌هم، دنیل بلیکِ پیر با قلبِ مشکل‌دار، نمی‌تواند کار کند اما «منفعل» نمی‌نشیند و با چوب وقتِ خود را می‌گذارند و برای «کیت» که می‌خواهد به دانش‌گاه برگردد و مدرک بگیرد و درسش را ادامه بدهد، کتاب‌خانه می‌سازد. در هم‌این حال او مجبور است از دولت، مستمری و حقوق بازنشسته‌گی بگیرد. دولت با حقه و طرفندهای بس‌یار اورا بیمار نمی‌داند، دنیل بلیک این‌بار نشان می‌دهد هیچ‌کس به او کاری نمی‌دهد و اورا مجبوراً به دوره‌ی «سی‌وی» نویسی می‌فرستند و در غیر این صورت او جریمه باید شود. بعدها او جریمه نیز می‌شود، مجبوراً تمامِ وسایلِ خود را در خانه می‌فروشد و حتا سیستمِ گرمایشی خانه‌اش را هم خاموش می‌کند. پس از این‌که در اداره جریمه می‌شود، به بیرون می‌رود و روی دیوارِ اداره اعتراض‌نامه‌ای می‌نویسد حالی‌که قانوناً این خلاف قانون و جرم است. دنیل بلیک می‌نویسد که یا از گرسنه‌گی می‌میرد یا دولت در دادگاه تجدید نظر در مورد حقوق و مستمری‌اش به او حق دهد.

فضای سوسیالیستیِ کارگردان مشخص است اگرچه فیلم، سیاسی-فلسفی نیست! کار محترم است اما پیرمردی چون دنیل بلیک نمی‌تواند کاری انجام دهد؛ این مانیفستِ فیلم است! چه در خودآگاهِ کارگردان چه ناخودآگاه، آن‌گاه که کار هویتِ انسان است اما نیاز نیز مطلبی دیگر است. در طرفِ دیگر، کیت، مادرِ جوان و زیبا روزی از فروش‌گاه دزدی می‌کند، در دوربین می‌بینند اما نگه‌بانی به او می‌گوید این ماجرا بین‌شان می‌ماند و می‌گذارد او وسایل را با خود ببرد. آیا این‌کار از نظرِ اخلاقی صحیح است؟ غیر از این است که نگه‌بانی هم خلافِ جرم نیز انجام داده است؟ سوسیالیسم، کمونیسم یا هرچه اسمش را بگذارید، این بیش‌تر خشم و اعتراض است. مادرِ مذکور، کیت، با دو فرزندش که رویاها دارند با صبر و با تحمل زنده‌گانی را می‌گذرانند. یک شب، دخترِ نوجوانِ کیت شب هن‌گام، دیروقت به او می‌گوید در مدرسه اورا به‌خاطر کفشِ پاره‌اش مسخره می‌کنند، کفشی که پیش از این به آن چسب نیز زده بودند و این از دیالوگ مادر و دختر معلوم می‌شود. مادر از ناچاری، نه نظافت‌چی و خدمت‌کارِ خانه که فاحشه می‌شود و پولِ «فاحشه‌گری» هم زیاد است. او تنها با «فاحشه» بودن می‌تواند فرزندانش را سیر کند. آیا این اخلاقاً درست است؟

فیلم در دو نقطه به ما نفرت و خشم و اعتراض را می‌آموزد؛ یک‌بار آن‌جای محکمِ فیلم که کیت به‌خاطر گرسنه‌گی، گرسنه‌گی‌ای که به‌خاطر آن است که سهمِ غذای خودش به فرزندانش برسد، در «بانکِ غذا» کمپوتِ غذا را در یک گوشه‌ی تاریک، پشت به دوربین تقریباً باز می‌کند و با دستش می‌خورد! چون گرسنه است! او، کیت، گریه می‌کند و می‌گوید «مادرش» اگر می‌دید چه می‌شد؟ احترامِ کارگردان به گرسنه‌گان، در این‌که توانا نیست کسی را ببینید که از بی‌غذایی به حقارت بیافتد، در این‌که علاقه ندارد حتا شخصیتِ خیالی را رسوا سازد، قرینه‌ی این نفرت است. نقطه‌ی دیگر در هم‌این فاحشه شدن است. فیلم به ما القاء می‌کند و به زعم من مؤفق است، که تمسخرِ کودکان و دخترانِ انگلیسی در مدرسه از یک دخترِ فقیرِ کتانی‌پاره، مادرِ آن دختر را با فاحشه‌گری می‌اندازد! و چه جالب که پول فقط در «فاحشه» بودن است. کیت، زنی «فاحشه» نیست، «مادری»ست از روی ناچاری مجبور است از زیباییِ خودش استفاده کند. «دنیل بلیک» که پیش از این با خانواده‌ی کیت آشنایی و صمیمیت پیدا کرده بود، روزی به فاحشه‌خانه می‌رود تا «کیت» را ببیند و کیت از این ماجرا بی‌خبر است! «دنیل بلیک» در را باز می‌کند و «کیت» از پشت، با فاصله، رو به آینه، کم‌لباس و ناپوشیده است و به محضِ دیدنِ «دنیل بلیک» خجل و اذیت‌شده لباسش را سریعاً می‌پوشد (چیزی روی بالاتنه‌اش می‌اندازد، پالتو را) و بعد از دنیل بلیک می‌خواهد صحنه را ترک کند چون از دیدنش اذیت می‌شود در این حالت و چاره‌ای جزء این کار ندارد.

مخاطبِ ایرانی که ما باشیم، نمی‌دانیم انگستان که‌جاست اما ما هم نفرت پیدا می‌کنیم! «کیت» یک زنِ زیبای هالی‌وودی نیست، یکی‌ست چون «مادرانِ» خودمان. «کیت» مثلِ مادرِ ماست، نکته‌ای عجیب نیست، شخصیتی‌ست «انسانی» و «عادی» و ما «هم‌دردی» را احساس می‌کنیم و در هم‌این حال از دولت و از مقصران متنفر می‌شویم. از آن‌ها که در مدرسه مسخره می‌کنند، آن دختر را که مثلِ خواهرانِ خودمان است و مقصود این‌که شخصیتی‌ست «بس‌یار» نزدیک، بس‌یار تصورپذیر و امکان‌پذیر.

در نهایت، دنیل بلیک به دادگاه تجدید نظر می‌رود و وکیلش به او می‌گوید که او به احتمالِ زیاد پیروز خواهد شد. این آخرِ داستانِ «اینجانب دنیل بلیک» است. قبل از شروعِ رسمیِ دادگاه، بلیک می‌خواهد که به سرویس به‌داشتی برود تا صورتِ خود را بشوید. قبل از آن‌که دادگاه شروع شود، دنیل در سرویس به‌داشتی موردِ حمله‌ی «قلبی» قرار می‌گیرد و می‌میرد. این اعتراض است! ما در آخر هم از دولت راضی نشدیم، از ادارات و کارمندان و بروکراسی‌اش. این مرگِ لحظه‌اخریِ دنیل بلیک، نشان‌دهنده‌ی اوجِ اعتراض و آخرین اعتراضِ فیلم است و اعتراض که نه بل دش‌نام و لعن. سپس در کلیسا، در حضورِ آن انسان‌هایی که می‌شناختیم، کیت وصیت‌مانندِ دنیل بلیک را می‌خواند، نه وصیت بل آن‌چه قرار بود در دادگاه بخواند.

کن لوچ در مصاحبه‌اش با روزنامه‌ی «گاردین» می‌گوید که « اگر شما عصبانی نیستید، پس چه‌طور آدمی استید؟» و این فیلم البته «خشم‌گین» است. شلوارهای لیِ دنیل بلیک با مداد روی گوشش، ناخن‌های لاک‌زده شده‌ی کیت، لحنِ مشمئزکننده‌ی کارمندان برای ما فضارا می‌سازند. فضای فیلم با «رئالیسم» و حالتِ «مستندی» با دوربینی «ساده»، شخصیت می‌سازد. داستانِ خارق‌العاده‌ای در کار نیست و هرکسی در فیلم به‌جای خود و در مقامِ خود مشغول به زنده‌گیِ خود است. پایان‌بندیِ فیلم با مرگِ دنیل بلیک و یادداشت بلیک اعتراض را به سرانجام می‌رسانند. مخاطبِ عامِ اثر از خود می‌پرسد «باید چه کرد؟» و لوچ می‌گوید اگر بتواند فقط در یک نفر و تنها در یک نفر تأثیری ایجاد کند، مؤفق بوده است که البته «اینجانب دنیل بلیک» در این صورت مؤفق است.

بخشِ دوم – «برادران لیلا» داستانِ یک توالت است نه بیش‌تر!

پوسترِ جشن‌نواره‌ی کنِ فیلمِ «برادران لیلا»
پوسترِ جشن‌نواره‌ی کنِ فیلمِ «برادران لیلا»


«برادرانِ لیلا» وقتی منتشر شد، سر و صدای خاصِ ایرانی را کرد. فیلمی که مدعی‌ست «سانسورشده» و «متوقف» شده است؛ طرفندهایی کلیشه‌ای ولی کارساز برای فروش و جذب مشتری. القای جوی متوهمانه به مخاطب که این فیلمِ «سانسورشده» و «تازه منتشر شده» و «متوقف شده» چه‌قدر «ضد-حکومتی» است تا که مخاطب تصور کند چه فیلمِ «معترضانه» و «شجاعانه» و «طغیان‌گرانه‌ای» را نگاه می‌کند و از این طریق طبقه‌ی متوسط بتواند خود-ارضایی کند.

داستان چیست؟ توالت و سرویس به‌داشتی! در مقایسه با فیلمِ کارگردانِ انگلیسی، لوچ، و فیلمش «اینجانب دنیل بلیک» فیلمِ ایرانیِ «برادرانِ لیلا» یک جنسِ ناجور و ضد-انسانی است. نگاه کنید به صحنه‌ها؛ در فیلمِ لوچ، «اینجانب دنیل بلیک» «کیت» در یک گوشه، شکسته غذا می‌خورد چون گرسنه است، نمی‌توان اورا ناپوشیده نگاه داشت و کیتِ زیبا، یک مادرِ زحمت‌کش است. در مقابل در «برادران لیلا» اعضای یک خانواده‌ی «مفت‌خور»، می‌خواهند با «خریدِ» یک اتاق سرویس به‌داشتی و کاسه توالت در یک برج و ساخته‌مانِ تجاری به ثروت برسند و پدرِ این خانواده در سرویس به‌داشتی کنارِ کاسه توالت می‌افتد و در «سینکِ ظرف‌شویی» مثانه‌ی خود را تخلیه می‌کند و سینک را «سرویس به‌داشتی» قرار می‌دهد؛ دو فیلم مشخص‌اند! ذهنِ یک کارگردان، لوچ، از انسان و خانواده و واقعیت و اداره و فقر و ناعدالتی و انسان‌واره‌گی و شخصیت زنده است و ذهنِ کارگردانِ دیگر، «روستایی»، فقط سرویس به‌داشتی است! ناخودآگاهِ دو کارگردان مشخص است؛ یک ذهنِ خشم‌گین و معترض و در سوی دیگر یک ذهنِ «اوره‌زده» و «دست‌شویی‌پسند»! خوش‌بختانه مرحوم «فروید» و مابقیِ روان‌شناسانِ موجِ «فرویدی» زنده نیستند تا هم‌چون اثری را ببینند و خوش‌بختانه‌تر آن‌که «فروید» اگر هم زنده بود، ایرانی نبود! چه روشن است که «برادرانِ لیلا» را یک توالتِ سیار قائم بر قد و قواره‌ی یک انسان ساخته است.

در فیلمِ روستایی، به جزء شخصیتِ علی‌رضا با بازیِ «نوید محمدزاده» که مثلاً یک کارگر است، نمی‌دانیم چه‌طور یک زمانی عاشق شده و حالا باید مثلاً با او هم‌ذات‌پن‌داری کنیم، بقیه‌ی افراد بلااستثنا یک‌سری موجوداتِ دغل‌کار، مفت‌خورند و باز می‌ماند پرویز که نظافت‌چی توالتِ ساخته‌مان تجاری است. یک عده موجوداتِ طبقه متوسطی، لمپن‌های مفت‌خور که فیلم اصرار دارد بگوید «فقیر» استند! میزان‌سن، دکوراسیون، رنگ‌بندی و آن صحنه‌ی «تالار» رنگ‌های «اگزوتیک» بودن به خود دارند؛ میزان‌سن و دکوراسیون در فیلم متعلق به سالِ ۱۴۰۲ نیست، فیلم مجبور است نه تنها فقر که خانواده‌ی لیلا را مسافرین زمانِ گذشته هم نشان دهد، یا به عبارتی ساده‌تر در فیلم نه تنها خانواده‌ی لیلا باید از نظر اقتصادی ضعیف به‌نظر برسند که بایستی از مصائبِ زمانی ناکه‌جا و گذشته هم رنج ببرند! تالار یک‌جای «به‌شتی» است، کاخِ قیصرها هم آن‌طور نبوده. «برادرانِ لیلا» وقتی به «جشن‌واره‌ی کَن» فرستاده می‌شود (با نامِ Leila et ses freres: لیلی و برادرانش)، هم‌آن جشن‌واره که اتفاقاً «اینجانب دنیل بلیک» هم مؤفق به کسب جایزه از آن شده است، چیزی نیست الا یک فیلمِ «هندی» و «ترکی» و امثالهم! رنگ‌بندی ضعیف، کارهای کلیشه‌ای! ترانه علی‌دوستی را در نقشِ لیلا کارگردان اتفاقاً خوب گریم می‌کند تا بفرستد تالار، ما هم می‌دانیم در کله‌ی جنابِ کارگردان چه تصاویری نقش بسته و چه انتظاراتی دارد و مثلاً‌ کارگردان گمان می‌کند چه‌قدر هم خوب یاد گرفته «تصاویری رئال» از جامعه ببندد اما طبقه‌ی فرودستِ او، قدیم‌های یک طبقه‌ی متوسط است!

در «اینجانب دنیل بلیک» که نامش نیز افتخارآمیز است، علی‌الخصوص نامِ اصلی‌اش «I, Daniel Blake»، ما با فقر روبه‌روئیم، با اعتراض نیز. در نهایتِ فیلم از دولتِ انگلیس که هیچ، از دولتِ ایران هم متنفر می‌شویم! فیلمِ لوچ در انگلستان جنجال هم به پا انداخت و سیاست‌مردان و مجلس‌پیشه‌گانِ انگلیسی هم ساکت نماندند و فیلم تا سطوحِ بالایی معروف شد. به ترسا می، نخست‌وزیرِ وقتِ انگلستان هم توصیه شد فیلم را نگاه کند و خود لوچ با مقامات مستقیم دعوا می‌کرد و فحش‌کشی راه می‌انداخت! کافی‌ست نگاه کنید به عنوانِ فیلم لوچ، «ن دنیل بلیک» که از آن فریاد و اعتراض حس می‌شود، سینه‌ی ستبر و افتخار القا می‌شود. این‌که فیلمی بتواند اعتراضی باشد، با صرفِ نمادبازی نمی‌شود؛ «برادران لیلا» مثلِ سطحِ جامعه‌ی لمپنِ کشور، اعتراضی ندارد بل فقط دلش می‌خواهد بگوید اعتراض دارد یا به عبارتی دیگر وظیفه‌ی خود می‌داند اعتراض داشته باشد اگرچه هیچ اعتراضی در دل ندارد، تعبیری‌ست جدید: (من اعتراض می‌کنم پس هستم.) اثرِ بی‌مایه به عناصری بیرونی از خودش تکیه می‌کند؛ «برادران لیلا» در مقامِ یک فیلمِ بی‌مایه، مجبور است نماد بازی کند که «گربه» نمی‌دانم نمادِ «ایران» و پدرِ خانواده نمادِ «فلان شخص» و «لیلا» نمادِ آن شخصِ «دیگر» و این‌هاست. ما به فیلمی که حتا نمی‌تواند داستانی ساده را تعریف کند می‌گوییم «اعتراضی‌ترین فیلمِ سال» و امثالهم. برگردیم به «اینجانب دنیل بلیک» که «کیت» در آن برای ما اساس‌بخشِ «اعتراض» بود و «دنیل بلیک» در آن طریقه‌ی اعتراض. وقتی «کیت» از ناچاری به فاحشه‌گی افتاد، در بانکِ غذا خجل با دستانش غذا خورد، برای ما علتِ نفرت‌مان از دولت مشخص است، با دنیل بلیک ما می‌آموزیم که باید اعتراض کرد و به زبان آورد. در فیلمِ لوچ، کارگران «کار» می‌کنند، بلیک حتا با آن وضعِ ناجورش در خانه کارهایی می‌کند و دلِ فرزندانِ کیت را خوش‌حال می‌کند و «کیت» هم دنبالِ کار بود و مقایسه کنید با خانواده‌ی لیلا که عده‌ای مفت‌خورند، منتظرِ آن‌که پول از آس‌مان نازل شود! چه کسانی منتظرِ نزولِ پول‌اند؟ طبقه‌ی متوسط! لمپن‌ها! هم‌آن‌ها که این فیلم را ساختند، آن‌هایی که متوجه نیستند «فقر» در ظاهر مشخص‌کننده‌ی «طبقه‌ی اقتصادی/اجتماعیِ» شخص نیست. یک لمپن هم می‌تواند فقیر باشد، آن‌چه مهم است آن‌که او «کارگر» نیست.

«روستایی» با توالت فیلم سرهم می‌کند، توگویی در کودکی اورا از «نظافت‌چیِ سرویس به‌داشتی» بودن ترسانده‌اند، مثلاً گفته‌اند «اگر درست را خوب نخوانی، دست‌شویی تمیز می‌کنی وقتی بزرگ شدی» و «نظافت‌چیِ سرویس به‌داشتی‌های عمومی» می‌شی! در فیلم، آن‌چه نیست «خانواده» است؛ معلوم نیست آن «مادرِ» خانواده‌ی لیلا به چه دردی می‌خورد، چیست یا کیست. زنِ پرویز ملعوم نیست چه‌کاره است، که‌جاست، اصلاً موجودیت دارد؟ حالا یک نگاهی هم به علی رضا می‌اندازیم و یک کمی دیگر هم لیلا و می‌گوییم خانواده؟ شخصیت‌های نمایشی، به قولِ فراستی «مقوایی»! دوربین و داستان اگر بازنمایشِ درون‌اند، هنوز حضرات متوجه نیستند تا وقتی از درون «توالت»اند، فیلم درست نکنند! اگر اعتراض ندارند، ابتداء داشته باشند سپس فیلم درست کنند.

مشخص است که سال‌هاست «طبقه‌ی فرودست» در توالت‌سینمای ایران موجوداتی ترس‌ناک‌اند یا حداکثر «ترحم‌برانگیز» اما چه‌را؟ اعتراض به نفعِ که؟ اگر بناست اعتراضی باشد، برای که و مقابلِ چه است؟ شبه-آنارکوکاپیتالیست‌های ایرانی با ذهنی چون «آشِ سگ»، نیستند موجوداتی الا مستعملینِ بصریِ صنعتِ هرزه‌نگاری (پورنوگرافی)! و این چه ربطی و نسبتی دارد؟! بگذارید توضیح دهم؛ مسأله «فقر» نیست! کارگردان‌های ایرانی تمنا و تقلا می‌کنند و تنها اعتراض‌شان به هم‌این است که فقط «روی صورتِ» طبقاتِ فرودست را نبینند! برای آن‌که خاطرشان آزرده می‌شود از دیدنِ فقیران و ضعیفان، اما چه‌را کسی باید با دیدنِ اندک تیره‌گی حاصل از کار جلوی آف‌تاب ناراحت شود؟ چون نه تنها صورتک‌های خود را نمی‌بینند که درواقع در مقامِ مستعملانِ صنعتِ پورنوگرافی خوش‌شان نمی‌آید چیزی ببینند الا آن سفیدرویانِ باربی‌صفتِ مشمئزکننده‌ی مدفوع‌خوار! در ضمن آن گمیزمغزانِ رده بالا هم وقتی کارگردانی چون روستایی را به ۶ ماه زندان محکوم می‌کنند، فقط حماقتِ خودشان را نشان می‌دهند چون آن‌ها هم در حدِ فیلمِ روستایی‌اند! اصلش آن بود که روستایی به ۶ ماه نظافتِ اجباریِ سرویس به‌داشتی‌های عمومی محکوم می‌شد و هم‌این‌طور این‌که این کارگردان محکوم شده، چیزی از فیلمش را اثبات نمی‌کند بل فقط گندیده بودنِ کله‌های دولتی و حکومتی را نشان می‌دهد.

/.پایان

دنیل بلیکاینجانب دنیل بلیکنقدبرادران لیلاسعید روستایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید