سوالی که خیلی وقتا انگار نمیپرسن، بلکه پرت میکنن سمتت.
نه برای اینکه بدونن،
برای اینکه ارزیابیت کنن.
شغلت چیه؟
پولت از کجاست؟
درآمدت چقدره؟
و پشت همهش، یه صدا هست که انگار میخواد بگه:
"خب باشه، حالا همهی خوبیهاتو گفتی، ولی بالاخره ارزش اصلیت چیه؟"
و اونجاست که یه چیزی تو وجود آدم فرو میریزه...
انگار همهی خوبیها و تلاشهات،
تا وقتی که به پول و شغل گره نخورده باشه،
"حساب" نیست.
اما بذار یه چیزی رو شفاف بگم:
من شاید الان شغل مشخصی نداشته باشم،
شاید درامدم ثابت نباشه،
شاید هنوز تو مسیر پیدا کردن خودمم،
اما دارم نفس میکشم،
دارم مینویسم،
دارم خودمو ترمیم میکنم،
دارم سالمتر فکر میکنم،
دارم گذشتهمو میبینم، ریشههامو پیدا میکنم،
دارم از نو ساخته میشم.
و اینم یه کاره. یه کارِ عمیق، سخت، بیتابلو.
که هیچ ادارهای براش فیش حقوقی نمیده،
ولی یه روز میفهمی که چقدر بهش نیاز داشتی.
اگه کسی ازت پرسید "شغلت چیه؟"
و حس کردی داره تحقیرت میکنه،
یادت باشه: اون فقط داره از دید خودش میپرسه.
اونی که فقط "بیرون" رو میبینه،
طبیعیه که نفهمه "درون" چه سفر بزرگیه.
ما همیشه شغلمون اون چیزی نیست که توی رزومه بنویسیم.
گاهی شغلمون: ترمیم کردن زخمهامونه.
گاهی شغلمون: نفس کشیدن وسط فشار جامعهست.
و گاهی شغلمون: زنده موندنه، اونم جوری که قراره یه روز... شکوفه بدیم.
پس اگر الان توی یه دورهی بیدرآمدی و بیپاسخ مشخص به این سوالی،
بدون که تنها نیستی.
و این دوره، نقطهی پایان نیست و توداری جوانه میزنی🌱

شروعه.