ایده ی این نوشته با خوندن پستی از صفحه اینستاگرام خانم رویا خمارلو در ذهنم شکل گرفت. ( به ذهنتان فشار نیاورید. ایشان یک سلبریتی یا یک آدم مشهور نیستند و پیجشان تنها ۵۰ فالور دارد. اما برای زمانی طولانی، تنها دلیل من برای ماندن در اینستاگرام، همین صفحه بود.) خانم خمارلو در آن پست اشاره کرده بود به اینکه تنها ناراضی بودن از وضع موجود باعث تغییر وضعیت ما نمیشود و لازم داریم برنامه ای روشن برای تغییر داشته باشیم و من فکر میکنم چقدر این حرف درست است.
من هم به عنوان یک آدم معمولی این جامعه مثل شما و احتمالا قریب به اتفاق همه مردم و به خصوص جوانان ایران از وضع موجود ناراضی هستم. از همه ی همه چیز. نه فقط از دولت و حکومت و کارفرما و خانواده و دوست، که از خودمان هم ناراضی هستیم. در یک جمله "از وضع موجود (در تمام زمینه هایش) ناراضی هستیم." اما آیا این کافی است؟ و آیا اصلا فایده ای هم دارد آیا جز این است که اگر قرار نیست (یا نمیتوانیم) وضع موجود را تغییر دهیم همان به که به وضعیت فعلی خوش باشیم و لااقل رنج ناراحتی و نارضایتی نکشیم؟
برای این مورد مثال خوبی دارم. من در شرکتی خصوصی کار میکنم که سطح حقوق افراد با هم تفاوت نسبتا فاحشی دارد. یکی از همکاران ما در شرکت، حقوق نسبتا پایینی دارد لذا آنطور که من زندگی را تفسیر میکنم میبایست جز ناراضی ترین و شاید افسرده ترین افراد شرکت ما باشد. اما ایشان به طرز عجیبی خوشحال و خوش بین و راضی است. انگار که سنسوری در ذهن دارد که ناخودآگاه به دنبال دلیلی برای خوشحالی و رضایت است. سنسوری اینقدر خوب که حتی میتواند از کیفیت بالای نان صبحانه یا امکان خوردن خیار با نان و پنیر ( در حالی که انتظارش را از قبل نداشته ) یا وجود یک ساندویچ فلافل در ساعت ۱۲ لذت ببرد. عجیب است. نه ؟ روزی مدیر شرکتمان که خود کارآفرینی موفق است به من گفت که گاها به این همکارمان غبطه میخورد.
این قدر خوشحالی آنهم با این وضعیت. نمیدانم . شاید ما بلد نیستیم زندگی کنیم. شاید ما معنی زندگی را نفهمیده ایم. اصلا شاید ما از زندگی زیادی توقع داریم . همین الان به ذهنم رسید که نکند سرمنشا این نارضایتی ها گشت و گذارهایمان در شبکه های اجتماعی دیجیتال باشد. همان جا که همه در حال ساختن و نمایش وضعیتی از خودشان هستند که اتفاقا با واقعیتشان هیچ سنخیتی ندارد در حالی که همه ما اینستاگرام گردها خودآگاه و ناخودآگاه در حال مقایسه واقعیت خودمان با ناواقعیت ارائه شده از دوستانمان در اینستاگرام هستیم و باز در حالی که خودمان نیز در حال نمایش یک ناواقعیت از خودمانیم!
اما آیا من میخواهم در این ارتباط صحبت کنم؟ ابدا نه. صرفا خواستم به خودم یادآوری کنم که خوبی و بدی اوضاع اساسا حاصل مقایسه ما با دیگران است. میتوان اینطور مثال زد که ثروتمندترین افرادی که سیصد سال پیش روی سیاره زمین زندگی میکردند قطعا از لحاظ دسترسی به امکانات رفاهی سطح زندگی پایین تری داشتند حتی در مقایسه با افراد نسبتا فقیر جامعه امروز ما. اما حتما از وضع زندگیشان راضی و خوشنود بوده اند. پس میتوان نتیجه گرفت:
" رضایت ما از زندگی تابعی است از مقایسه وضعیت خودمان و دیگران"
و مشکل در اینجاست که امروز منابع در دسترسمان برای مقایسه خود و دیگران (شبکه های اجتماعی دیجیتال) کاملا دروغگو هستند.
خب فکر میکنم بیش از اندازه از بحث اصلی دور شدیم. میخواستم بگویم که در بیشتر موارد و برای بیشتر ما نارضایتی از وضع موجود در همین حد نارضایتی و غر زدن های هر روزه در خانواده و شرکت و جمع دوستان و علی الخصوص علی الخصوص تاکسی ! باقی مانده است.
در حالی از وضع موجود گلایه میکنیم که نه تنها هیچ اقدامی برای تغییر آن انجام نمیدهیم که حتی هیچ برنامه ای هم برای تغییر آن نداریم و هر روز در حال تکرار روز قبلمان هستیم. اگر نگویم که در حال پس رفت هستیم! که اگر بگویم هم بی راه نگفته ام. با هر روز زندگی ما فرسوده تر و پیرتر از قبل میشویم. اگرچه فردا باز خورشید به منوال چند میلیون سال قبل طلوع میکند اما ما قطعا آدم دیروز نیستیم. امروز نزدیک تر از قبل به مرگ و فرسوده تر از دیروز و دارای فرصتی کمتر برای جبران و تغییر هستیم. اما آیا من میخواهم یک حرف انگیزشی (از نوع تهوع آور!) برای همین الان از جا بلند شدن و شروع به تلاش کردن هستم. قطعا نه! آیا من فکر میکنم اساسا این حرف ها تاثیری در خودم ( به عنوان مخاطب اصلی حرف های خودم) و دیگر خوانندگان این حرف ها دارد؟ مطلقا نه. چون به تجربه و پس از بارها و بارها اخذ تصمیمات انگیزشی هیجانی و ترک ادامه اقدام تنها پس از یکی دو روز (و گاهی سه چهار ساعت) به این نتیجه رسیده ام که :
خب پس بالاخره من میخواستم چه بگویم؟! میخواستم بگویم نکند اوضاع اینقدرها هم که ما فکر میکنیم بد نیست و اساسا بد تصور کردن همه چیز ناشی از این قبیل مقایسه های اینستاگرامی است.
اما نکته دیگر و احتمالا انتهایی این بحث این است که اگر نهایتا و به هر دلیلی از اوضاع ناراضی هستیم پس چرا بدون آنکه هیچ برنامه ای برای تغییر و بهبود آینده نداریم؟ تکرار میکنم موضوع حرف من نصیحت و توصیه نیست که خود من مخاطب اول این بحث هستم. بحث سر چرایی این ماجراست.
آیا این غر زدن و در عین حال برنامه ریزی و تلاش نکردن هم بخشی از فرهنگی است ناخودآگاه و توسط فضای دیجیتال به ما آمرزش داده میشود؟ آیا اساسا اینقدر ناامیدیم که تلاش و برنامه ریزی را بی فایده میدانیم؟ آیا تمرکزی برایمان باقی نمانده که بتوانیم با آن روی مشکلات و راه حل ها فکر کنیم؟