مانا هستم?
مانا هستم?
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

خردادماه: بچه‌های خاص خانه‌ی خانم پریگیرن


باز هم جهت شرکت در چالش کتابخوانی و انتخاب کتابی جذاب  به سراغ نظرات کسانی رفتم که کتاب رو خونده واز اون لذت برده بودند و هم چنین به دیگران نیز توصیه کرده بودند از  مطالعه این  کتاب غافل نشن .حدود پنجاه ، شصت صفحه ای از کتاب رو که خوندم متوجه شدم که این کتاب برای من که دوران نوجوانی رو پشت سر گذاشته ام نمی تونه خیلی جالب و هیجان انگیز باشه چرا که داستانی بود فوق العاده تخیلی و غیر قابل باور و البته تا حدی هیجانی که به نظر می رسه قهرمان داستان چون خود نوجوانه می تونه  برای نوجوانان جذاب باشه  البته   نوجوانانی که دنبال ماجراجویی و هیجان هستند و دارای قدرت تخیل بالا که می تونن با اون همزاد پنداری کنن ضمنن با توجه به اینکه خیلی آدم شجاعی هم  نیستم ولی فکر کنم در بین خوانندگان  این کتاب من هم یه فرد خاص تلقی میشم چون هیچ یک از قسمت های کتاب نتونست درمن ترس و دلهره ایجاد کنه ولی فکر کنم  اکه فیلمی از این داستان ساخته بشه جداب تر و قابل باورتر بشه .
با این حال  بر اساس شخصیتی که دارم و معتقدم هر کتابی ارزش یک بار خوندن رو داره و از طرفی نباید به هیچ وجه کار ی رو که با ذوق شروع کرده ای  رو نیمه تمام گذاشت با میل و رغبت و به دلیل پی بردن به توانایی نویسنده جهت اتمام قصه وسرنوشت قهرمان اون  بالاخره کتاب رو به اتمام رسوندم و حدسی که در باره  اخر داستان می زدم  به وقوع پیوست .نکات جالبی که در کتاب باهاش روبرو شدم  و میشه گفت نتایج اخلاقی این کتاب برای من ،یکی شخصیت پدر بزرگ پورتمن بود که اثرات مخرب اتفاقات دوران کودکی و حوادث ناگواری که  برایش رخ داده بود تا پیری و البته تا  زمان مرگ گریبانگیرش بود واون هم  به دلیل  داشتن خانواده از هم گسیخته و رنج کشیده  که مشکلات عدیده ای برایش به وجود اورده بود وهیچ وقت نتونسته بود ارامش رو در زندگی اش تجربه کنه که این امر واقعیتی است انکارناپذیر که در نهایت  موجب  توهم وهذیان در وی شده و سو ظن و بدبینی  شدید به مسائل اطراف از وی  سلب آرامش کرده  بود و البته به دلیل علاقه وافر قهرمان داستان به پدر بزرگ  ابتدا  اون اتفاقات در کودکی به عنوان اتفاقات عجیب و غریب و در نوجوانی به عنوان باورهایش رشد کرده و اورا نیز خاص کرده بود
نفر دوم داستان روانپزشک جیکوب ،دکتر گولان ،          بود که نمونه ای است از افرادی که در لباس میش کار گرگ می کنن و درهر  عصر و مکانی هم  زیاد پیدا می شن که به نظر من تذکری بود به نوجوانان در خصوص اینکه نباید از روی ظاهر کسی به او اعتماد کرد   اون رو غمخوار و دوست خود دونست  
نفر بعدی پرنده پیر و دانا که وظیفه حفاظت از کودکان خاص رو داشت و بچه ها در سایه اون احساس امنیت کرده و از خطر ابایی نداشتن چون می دونستن اگه جز گروهی باشن که دارای قدرته می تونن بر دشمن پیروز بشن و زندگی ابدی داشته باشن
موضوع دیگر داستان که مطرح بود این بود که با توجه به توانایی های متفاوت هر یک از اعضا(بچه های خاص) این حس ر و به نوجوانون  القا کرده بود که گروه و جمعی  پیروز و سعادتمنده که در کنار اتحاد و دوستی  از چندین توانایی متمایز  برخوردار بشن و در مواقع لزوم از اون استفاده بکنن  ودر واقع مکمل هم باشن وبتونن با همدلی کارمتمایز انجام بدن
و دلیلی که به نظر می اومد که قهرمان داستان به پدربزرگش بیشتر از مادر و پدرش نزدیک بود تفاوت علاقمندی و اولویت های پدر و مادر با وی و درک او بود که باعث شده بود وی از خانواره دور بشه و در کنار اونا بودن براش کسالت اور بشه واز توانایی هاش در عالم خیال به کار ببره و به تخیلات رو کنه در نتیجه  خونواده هایی موفق هستنن و فرزند موفق پرورش می دن که بتونن علاوه بر نقش والدین نقش یک دوست رو  براشون  ایفا کنن و اونا رو باور داشته باشن.


لینک دریافت این کتاب از طاقچه

دوران کودکیمطالعه کتابچالش کتابخوانی طاقچه
اینجا مانا می‌نویسه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید