به نام خالق عشق
تو آخرین ماههای زندگی با همسرم بودم و درخواست طلاق توافقی داده بودیم، من ۳۹ساله و همسر سابقم ۴۲ ساله بودیم.کلا ۴سال و نیم از زندگی به اصطلاح مشترک ما میگذشت، ازدواج ما همون به قول استاد پیوند عقده ها و زخمها بود، صرفا به دلیل زخمهام (که آگاهیشو اونموقع نداشتم) و برای در اومدن از تنهایی ازدواج کرده بودم، به خاطر زخمهای دوران کودکی رابطه ی خیلی محدود و همونم نامطلوب با خانوادم داشتم به خصوص مادرم، پر از خشم ، تنفر، کینه، حسهای بد و منفی نسبت به خانواده، جامعه و کل دنیا بودم.
۱ سال بود داروی اعصاب استفاده میکردم، توی ۲۲،۲۱سالگی زخمهای شفا پیدا نکرده دوران کودکی و عدم توانایی درک و هضم و پذیرش خوشیها و ناخوشیهای دنیای واقعی، من رو به آنرمال بودن و نیازمند داروی اعصاب بودن رسونده بود.
وقتی نه توی خانواده و نه اجتماع و کار و حتی روند عادی زندگی نتونستم اونچه که درونیاتم میگفت رو زندگی کنم و به خاطر ناآگاهی تمام بیراهه ها رو برای رسیدن به اونچه که به عنوان رویا و تعریفم از زندگی توی ذهنم بود رو رفته بودم، و مسلما بهش نرسیدم به شدت خسته، پریشون، ناالن، خشمگین، داغون و پر از حسهای بد و منفی نسبت به عالم و آدم و حتی خداوند شده بودم.
توی این ۳۹ سال ۱۳ بار اقدام به خودکشی داشتم، با این تصور که هر کدوم از اونها نقطه ی پایان برای زندگیمه ، ولی نشد و من با تاملات خیلی شدیدتری هربار چشمهامو بازم بروی دنیا باز میدیدم. یادمه آخرین بار قرص برنج رو امتحان کردم ولی چون اصلش رو پیدا نکردم بازم ناکام موندم، خالصه اینکه خودکشیهای مکرر بیجواب و زندگی خانوادگی پر از مشکل و حال بشدت بد روحی و ناتوانی برای کار در اجتماع و نهایتا زندگی مشترک اشتباه، فقط یک راه برام گذاشت اونم بستری شدن توی یک مرکز روانی بود و اینکه صبر کنم تا روز مرگم فرا برسه!
تا دوماه بعد توی اینستاگرام آقایی رو دیدم که با بیانی ساده ، قابل در ک به زبان معاصر از خداوند صحبت میکنن و انگار با تمام وجود تک تک جمالتی که میگفتن رو حس و درک و زندگی کردن، و این آشنایی من با استاد فراز قورچیان و من حقیقی بود.
در کارگاه شفای زخم ، مشکلات زیادی از من حل شد اما اولین مورد چراهای ذهنی من بود که شاید به هزاران سوال میرسید و آنها دونه دونه به پاسخ میرسیدند .
بعد از ۳۹ سال دوندگی، خشم،کینه، نفرت، کمالگرائی، ایدالیستی دیدن خودم، منیت، توهم من قربانی رفع شدن، منطقی شدم، آرومتر شدم و دست از تکاپوی بیهوده برداشتم، قدرت و توان مدیریت مسائل مادی زندگیمو پیدا کردم، از گله و شکایت از عالم و آدم دست برداشتم، رابطم با اعضا خانواده بدون خشم و کینه و توقع بیجا شده و برای برقراری رابطه سالم با اعضا خانواده باید تالش کنم، خیلی کمتر آدمها روقضاوت میکنم، از ۱۵ سالگی یادمه که علاقه وامید به زندگی کردن نداشتم و این حس مدام بیشتر شد و رشد شدیدی پیدا کرده بود ولی الان هم حس خوبی به زندگی و زندگی کردن دارم و هم امید خوبی دارم به آینده، به نوعی دلیل برای زندگی دارم.
توی این یکسال کسی رو جز خداوند ندیدم که پای رنج شفای زخم هام کنارم بوده باشه و این و زمانی که از تنها بودنم توی مسیر شفای زخمهام گله داشتم، بهش رسیدم و یک بی نیازی نسبت به آدمها پیدا کردم که فهمیدم خودمم و خودم ودر نهایت خداوند.
به قول استاد فراز قورچیان : ( آدمها آئینه ای از درونیات ما هستند، حرکت جرآتمندانه حرکت در اوج ناامیدیه، ما عشق و میدیم چون باید بدیم و نه به امید بازگشت و کائنات بر میگردونه چون کار کائنات برگدوندنه، خداوند سالهای ملخ خورده رو بهت برمیگردونه، دور جهنم رو شهوت گرفته و دور بهشت رو مشکلات، برای شفای زخمها باید از خانواده شروع کرد.
نذارید شک و ناامیدی از مسیر دورتون کنه،تاریکی رو تاب بیارید، شیطان موازی با خداوند حرکت میکنه، برای هر مشکلی یک راه حل معنوی وجود داره، کائنات کارش برقراری توازن و تعادله...)
تک تک جمالت استاد فراز قورچیان مخصوصا توی دوره های آموزشیشون و لایوهاشون، آگاهیای رو با خودش میاره که هرکدوم یک سوال و یک چرا رو توی ذهن جواب میده و حل میکنه، و صد التبه کاردرونی که با هربار کار درونی بار سنگینی از یک زخم از روی شونه هام میفته و در نهایت تلاش من عمل به پاسخ کاردرونیه که خودش حس امید رو برام داره.
نهایتا مسیر سخته ولی یک سختی واقعی ، شیرین ، پرازنتیجه و حس خوبه.