سالن فرودگاه استانبول شلوغ بود، خوب یادمه. فرودگاهی بزرگ با جمعیت کثیری از ایرانیهای خندان. نه میخندیدم و نه خوشحال بودم. نه ناراحت بودم و دلتنگ. راه میرفتم. چمدونم رو گرفتم. با دست و پا شکستگی هرچه تمام تر راهی برای رفتن به بخش پروازهای داخلی فرودگاه استانبول پیدا کردم. نشسته بودم، چهار ساعت تا پروازم وقت داشتم. واقعا شروع شد، 17 سال در عمق یک چاه با پرتوی کوچیکی از نور زندگی کنی و بعد ازش بیرون بیای. شاید کل جهان رو در اون لحظه نبینی، ولی شروع کردی.
از بچگی عاشق خارج بودم. پوسترهای نیویورک، قهوه های خارج، ماشین های خارجی، زبان خارجی، فرهنگ غربی، همه چی. عاشق پول بودم، عاشق علم بودم، عاشق هر چیزی که بشه خارج از کشورم پیدا کنم. کلمه کشورم دیگه خوب بیان نمیشه، همیشه سعی میکنم به جاش از "ایران" استفاده کنم؛ واقعا تاسفبرانگیزه؛ اولین روزی که وارد ترکیه شدم و به آلانیا رسیدم، همه چی تازگی داشت. اولین سفر خارجی من تو این 17 سال زندگی و آخرین دیدارم با ایران. فراری محسوب میشدم و هنوز هم میشم. سربازی باعث میشه نتونم برگردم. شاید هم بتونم اما به سختی. اعتماد به نفس چندانی تو صحبت به زبان انگلیسی نداشتم و قربون خدا برم، شهروندای ترکی که بتونن انگلیسی صحبت کنن از تعداد موهای سر هم کمتره -_- برقراری ارتباط مهمه، جدی میگم. یکی از عواملی که خیلیها با زندگی در خارج کنار میان اینه که میتونن ارتباط برقرار کنن، میتونن حرف بزنن، میتونن روابط بسازن و میتونن کار کنن. من نمیتونم. چند ماهی میشه و هنوز هم با زبون کوفتی ترکیه کنار نیومدم، در حد یک سری کلمات و جملات.
عدم دلتنگی، این هم مسئله مهمیه. روزی رو در اینجا به یاد ندارم که دلتنگ باشم. شاید چون از بچگی با این فکر بزرگ شده بودم دلتنگی معنایی برام پیدا نکرده. محدودیتهای فکری خانواده و اطرافیانم اینجا دیده نمیشه و همین موضوع باعث شده که راحت باشم. گرچه بعضی از اقوام من اینجان و احساس تنهاییه برای من کمتره و شاید به همین خاطر دلتنگی هم کمتر. بذارید از ایرانی بودن تو یه کشور خارجی براتون بگم :) خب تقریباٌ هیچ فایده و سودی براتون نداره. همین که تو یه مرکز دولتی، بانک یا موسسه ببینن رو پاسپورتتون محل تولد رو تهران یا هر شهر دیگهای از ایران زده، سیلی از بهانهها میاد که ما این کارو واسه شما نمیتونیم انجام بدیم. حالا اینجا ترکیهس و شرایط فرق میکنه. وای به حال کشور های غربی و اروپا و آمریکا!
داشتن هدف، خب شاید مهمترین مسئله تو مهاجرت همین باشه. کسی که بیدلیل و فقط به خاطر فرار از کشورش بیرون میاد، نمیتونه. نمیتونه تحمل کنه چون نمیدونه میخواد چیکار کنه. نمیدونه میخواد کجا بره، نمیدونه میخواد به چی برسه و انبوهی از "نمیدونه" ها اون رو به تنهایی و افسردگی و در آخر غلط کردن میندازه. دیدم که میگم :) بنابراین باید هدف داشت. گفتم عدم برقراری ارتباط رو نه؟ تنهایی من تو عدم برقراری ارتباط خلاصه میشه. از ارتباطات گسترده تو تهران به جمع محدود تو ترکیه رسیدم و روزها تنهام، شبها تنهام و این چرخه ادامه داره و وقت با درس خوندن و کار کردن سپری میشه. من هم افسردم و ناراحت، شاید نه به اندازه خیلیها ولی تنهام، چیزی که تو ایران نبودم :) تنها موضوعی که باعث میشه بمونم، اهدافمه. دیدت نسبت به زندگی نباید جوری باشه که تو ایران بود. ایران باید برات بمیره و اینجا بشه جایی برای رشد و پیشرفت خودت. خیلی ها اینجا خودخواه میشن، چون مجبورن. خیلیها هم اینجا کمکرسان میشن ولی نکته اصلی اینجاست که از ایران نباید زیاد چیزی با خودت بیاری. چه خاطره و چه یادگاری. باید به این فکر کنی که چطور از فرصتی که بهت داده میشه استفاده کنی، چطور زندگیت رو بگردونی بدون اینکه روزت رو بیهوده ببینی و چطور هر روز پیشرفت کنی. اینجا امکانات و عدم امکاناتهایی برای تو داره که از لحاظ ظاهری نباید به اون نگاه کنی.
موتور سواری، عدم حجاب دخترها و زنا حس آزادی بهت میده که تو ایران حسرت اون رو داشتی اما به هدف تنها رسیدن به آزادی مهاجرت کنی، نمیتونی دوام بیاری. دایره اهداف همیشه باید بزرگ باشه و اینجا هم بهشتی نیست که خیلی ها میگن و خیلیها گول میخورن. اینجا ایرانه، فقط با امکانات و آزادیهای بیشتر. همونقدر که ایران سختی کشیدی، اینور هم سختی میکشی و چه بسا بیشتر. نکته اینجاست که تو ایران هیچوقت نتیجه کارت معقول نیست اما خارج از ایران همیشه معقوله. حتی داخل جایی مثل ترکیه که از خیلی جهات شبیه ایرانه و از خیلی جهات شبیه اروپا. عدم اجازه کار برای کسایی که تنها اقامت دارن هم هست و این موضوع باعث میشه که خیلیها غیر قانونی تو ترکیه فعالیت کنن. موضوع بعدی هم فرار افراد حاشیه دار به اینجاست که تا دلتون بخواد دیده میشه، پس از لحاظ آزادی برای حاشیه به نظرم این کشور خوب عمل کرده :) خلاصه که احساسی نباشین تو مهاجرت و همچنین غیر منطقی. برنامه داشته باشین، یه برنامه خوب و درست چون ضربههای تنهایی و افسردگی برای آدمها به قدری بوده که اگر ایران میموندن به نظرم میتونستن زندگی شاد تری همراه با سختی تجربه کنن تا اینکه افسرده باشن و سختیهای خارج رو هم تحمل کنن :)