mnajmi
mnajmi
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

خواهری

این جبر روزگاره که اینقدر فاصله انداخته بین ما ؟؟ چه از لحاظ مسافتی ، چه فکری ، چه احساسی ، چه رفتاری ، ....

چی شد که منی که اونقدر دوستت داشتم و همیشه ازت انرژی میگرفتم ، الان ازت مکدر شدم ( و تو هم حتما همینطور ) ... آره همون جبر روزگاره ... حرف همو نمی فهمیم ، زبانمون متفاوت شده ، انگار نه از دو کشور مختلف که از 2 سیاره مختلف هستیم ... خیلی دوست دارم الان تلفن رو بردارم و بهت زنگ بزنم ... ولی نمیتونم ... اگه هم زنگ بزنم حرفی برای گفتن نداریم ... تعارفهای الکی ، حرفهای خاله زنکی ، درد دل های سبک ، ... چی شد واقعا ... دختر باهوش مدرسه و دانشگاه ، عشق بابا و همدم و مشاورش ، کمک دست مامان ، دلگرمی دهنده به خواهر و برادراش یدفعه عوض شد ... احتمالا تنها شدی و دیدی دیگه هیچکی نیست و نمیتونی شرایط رو عوض کنی و برای فراموش کردن گذشته و عوض کردن شرایط ، خودت رو عوض کردی ، رنگ کردی که شبیه کسانی بشی که هیچوقت شبیه اشون نبودی ... شاید بخندی و خوش باشی و کنار خانواده ات ( که الان دخترت دانشگاهیه ) به ظاهر خوشبخت باشی ولی تو اون مهناز من نیستی ...و من هم اون منوچهر قدیم نیستم ، اون داداش کوچولو که برات غیرتی میشد ، غیرتش رو گذاشت کنار و تنهات گذاشت ، ... همه ما عوض میشیم ، پوست میندازیم ... اما پوست جدیدمون ظریف تر نیست : ضخیم تره ... آره این جبر روزگاره که منظور هم رو نمی فهمیم ولی شاید فقط یک جمله برای من مونده که بتونی درک کنی : دوستت دارم و برات همیشه آرزوی خوشبختی داشتم ، دارم و خواهم داشت ... خیلی خوشحالم الان مشکلاتت داره کم کم کنار میره و میتونی راحتتر زندگی کنی ... از ته دل خوشحالم ... و دل من تحمل کینه ای از تو رو نداره که هیچ دلی تحمل نداره که تو ته دلت همیشه صاف و زلال بوده و دوست داشتنی بودی ، هستی و خواهی بود ...#مهناز #خواهری # دلتنگی


دل نوشته های یک نفر مهندس فنی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید