ویرگول
ورودثبت نام
ketab.gasht
ketab.gasht
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

معرفی کتاب پدران و پسران ایوان تورگنیف

پدران و پسران ، کتابی از ایوان تورگنیف (زاده ۹ نوامبر ۱۸۱۸ در استان اریول، روسیه - درگذشته ۳ سپتامبر ۱۸۸۳ در بوگیوال؛ حوالی پاریس) رمان نویس، شاعر، نمایشنامه نویس روس است.  آثار او تصویری واقع‌گرایانه و پر عطوفت از دهقانان روس و بررسی تیزبینانه‌ای از طبقه روشنفکر جامعه روسیه، که در تقلای سوق‌دادن کشور به عصری نوین بودند، ارائه می‌دهد. (منبع:ویکی پدیای انگلیسی)

کتاب پدران و پسران خیلی ساده و روان نوشته شده و آدم دوست داره داستان را دنبال کنه، و یک نکته جالبش این هست که در ابتدا،ض سرگذشت و زندگی شخصیت ها را خیلی کوتاه و ساده توضیح میده و خواننده باهاشون آشنا میشه و همین باعث میشه در روند داستان سردرگم نشه و حس میکنه که آنها رو از قبل میشناخته و مثل اینه که داستانی از اطرافیانش میشنوه و یا اینکه خودش باهاشون همراه بوده از اول.


از روانی و پیگیر بودنش اینقدر بگم که من کمتر کتابی با سیصد صفحه رو اینقدر زود تمام کردم.


به طور کلی موضوع کتاب تقابل بین مادیگری یا واقع گرایایی و رمانتیزیم هست ، شاید کشمکش بین عقل و احساسات.

تقابل بین دو نسل پدران و پسران هست. پدرانی که پایبند به سنت و آداب و ارزش های گذشته هستند، فردگرایی توجه به طبیعت، احساسات، موسیقی و شعر را ارج می نهد و در مقابل پسرانی که پرشور و مغرور از نیروی جوانی به هر چیزی از گذشته و احساسات معترض هستند و میخواهند همه چیز را ویران کنند، تا از نو همه چیز به شکل درست آن ساخته شود. اما به قولی تنها ویران می کنند دیگر مسئولیت ساختنش با آنها نیست.

داستان با بازگشت آرکادی پسر جوان نیکلای پتروویچ کیرسانوف و دوستش بازارف از دانشگاه شروع می شود. بازارف جوانی است به اصطلاح «نیهیلیست». آرکادی میگوید: او به هیچ چیزی اعتقاد ندارد و از اینجا تقابل و مباحثه و مجادله بین بازارف و آرکادی با پدر و عموی آرکادی(پاول کیرسانف) آغاز می شود.

بازارف توجه به طبیعت، نواختن و گوش دادن به موسیقی و خواندن شعر را نشانه احساساتی و رمانتیزم بودن می داند و آن را نکوهش میکند، توجه به احساسات درونی و بخصوص عشق را مسخره و مزخرف می داند. در عوض طبیعیات و علم را نشانه فرهیختگی می داند و می ستاید. علاقه به علوم، بخصوص شیمی و طب دارد.


بازارف اعتقاد دارد توجه به احساسات و به اصطلاح رمانتیزم بودن نشانه ای یا نتیجه ای از ضعف و بی عرضگی است. اعتقاد داشتن به هرگونه اصول و به خصوص سنت و آداب مذهبی یا قدیمی را رد می کند و به آنها معترض است و حتی نحوه لباس پوشیدن خاص پاول و مرتب بودن او در دهاتی دور افتاده را مسخره میداند. در جایی به تمسخر میگوید که خوب است مثل انگلیسی ها با فراک و پاپیون برای صرف ناهار حاضر شویم. خودش هم به قول پاول جوان پشمالو و نامرتب هست.

اما پس از مواجهه با آنا و زندگی چندین روزه در خانه مرتب و منظم او می بینیم حتی نشانه های نظم و نظافت هم در او بیشتر میشه ،به طوری که در موعد دومی که به خانه آنا آمده بود با اینکه ادعا میکرد که به قصد دیدن او آنجا نیامده پیرهن نو خود را دم دست در چمدانش آماده گذاشته بود‌. او حتی به این نظم و قانون خانه آنا ایراد میگیرد ولی آنا می گوید که این نظم و انظباط زندگی اون هست که باعث ایجاد آرامش در او می شود. و دوری از این نظم و قانون باعث بر هم زدن آرامش او می شود.


پس از مدتی همنشینی با آنا آدینسوا کم کم احساساتی جدید را درون خودش حس میکنه و نشانه های از عشق را در خود می بیند که این باعث خشم و نفرت او می شود. و پس از مواجهه با آنا و ابراز علاقه او فرار را ترجیح میدهد و از آنجا به بهانه دیدن پدر و مادرش میگریزد.


از نظر پاول (نسل پدران) بازارف به عنوان نماینده جوانان نمونه «مرد بی عمل» است آنها در مقابل هر چیزی تنها میگویند مزخرف است و خود را خلاص می کنند.

از طرفی بازارف آنها را کیرسانف های پیر می خواند و میگوید آنها رمانتیسیزم هستند یعنی پیرو احساسات فردی و گذشته هستند.


اما بازارف بعد از مشکلاتش در ملک کیرسانف ها و برخورد دیگر با آنا به سوی پدر و مادر خود برمی گردد. اما دیگر مثل سابق نیست و حتی پدر او از اینکه او را مضطرب و افسرده میبیند نگران است، حتی ترجیح میدهد او دعوا و اعتراض کند اما اینچنین نباشد.

در مورد آخر داستان راستش را بخواهید به نحوی مرا شگفت زده کرد اما خوشحال نه. بهتره بگم توی ذوقم زد، با سرنوشت آرکادی و بخصوص بازارف انگار که تورگنیف عمدا و آشکارا طرف پدران را گرفته و انتقامی سخت از جوانان گرفته باشد. وسر جوانان را با تمام ادعاها و شور و هیجاناتشان به سنگ کوبیده باشد. و تمام آرزوها و اعتراضات آنها به سنت و گذشتگان را به تاریکی گور سپرده است. راستش اول داستان به نحوی با پدران و دل نگرانی و اضطراب آنان همذات پنداری کردم و خودم نیز نگران این عقب ماندن و دور ماندن از نسل جوان شدم اما اصلا این چنین انتظاری از تورگینف نداشتم که اینگونه تمام آن سرکشی و اعتراضات و نوخواهی که از غرور تکبر و نیروی جوانی سرچشمه میگیرد را به باد فنا دهد.

دوست داشتم به نیروی جوانی اهمیت بیشتری می داد. دوست داشتم با حفظ حرمت پدران پسران را پیروز میدان میکرد. شاید خواسته نیروی عشق و محبت را ستایش کند مثل آنچه که برای پاول اتفاق افتاد و عشق گذشته اش یاد آوری شد، و آخرین جملات بازارف که با عشق به پایان رسید. شاید خواسته بگوید با تمام تلخی مرگ این زندگی است که می ماند، اما باز هم به دلم نچسبید، جناب تورگنیف کاش اینچنین واقعیت تلخ مرگ را بر پیشانی ما نمیکوبیدید و کمی مهربانتر با ما تا می کردید.


اما این کتاب را بخوانید، نه یکبار که بیشتر بخوانیدش.

به شما قول میدهم خواندنش اصلا خسته کننده نیست.


اصطلاحات:


«پرنسیب» به معنی اصول اخلاقی


رمانتی‌سیسم یا رمانتی‌سیزم (به انگلیسی: Romanticism) جنبشی هنری، ادبی و فکری در پایان سده هجدهم در اروپا بود که در سال‌های ۱۸۰۰ تا ۱۸۵۰ به اوج خود رسید. مشخصه اصلی رمانتیسم، تاکید بر احساس و فردگرایی و ستایش گذشته و طبیعت بود


نخبه‌سالاری یا آریستوکراسی (به فرانسوی: Aristocratie) نظریه و عمل گروهی نخبه در امرِ حکومت است. این گروه از نظر فرمانروایی شایسته‌ترینِ همه قلمداد می‌شوند


ا####

بخشهایی از کتاب

«ما تقریبا کلیه دلایل دردهای جسمانی را می دانیم و اما امراض روحی در اثر تربیت به وجود می آید. در اثر آن مزخرفاتی که از کودکی در سر انسان پر می کنند، در اثر وضع بد اجتماع. خلاصه اجتماع را اصلاح کنید دردها ناپدید می شود.»



«بله، بدبختی است که انسان پنج سال تمام در ده، دور از افکار بزرگ زندگی کند، واقعا ممکن است احمق شد! انسان سعی میکند آموخته ها را فراموش نکند، اما ناگهان معلوم می شود که آنچه آموخته، مزخرف است. به او می گویند:«بی مصرف هستی... اشخاص حسابی دیگر به این حرفهای پوچی که تو خود را به آن مشغول می کنی اعتنایی ندارند.» چه میتوان کرد معلوم می شود جوانان حقیقتا از ما عاقل ترند.»


«من اکنون کلمۀ سعادت را به زبان آوردم. به من بگویید چرا هنگامی که ما مثلاً از یک شب زیبا یا یک نوای موسیقی خوب و یا از مباحثه با شخصی که از او خوشمان می‌آید محظوظ می‌شویم، همۀ این خوشی‌ها به نظرمان سایه‌ای از یک سعادت بی‌حد و حصر است که باید در یک جای نامعلوم موجود باشد و هرگز به فکر نمی‌افتیم که این عین سعادت است که نصیب ما شده است؟ چرا چنین است؟ »


«سابقاً جوانان مجبور بودند تحصیل کنند، نمی‌خواستند مشهور به نفهمی و بی‌سوادی شوند، به این جهت خواه ناخواه زحمت می‌کشیدند، اما اکنون کافی است بگویند که همۀ این‌ها مزخرف است و کارشان تمام است. جوانان خوشحال شدند. حق هم دارند، سابقاً آن‌ها فقط نفهم بودند اما اکنون ناگهان نیهیلیست شدند»


معرفی کتابپدران و پسرانایوان تورگنیفپیشنهاد کتابادبیات روس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید