گاهی وسط این قیل و قال های مجازی که به سهو یا به عمد برایمان راه انداخته اند و یا خودمان برای خودمان راه انداخته آیم و نخود هر آشی شده آیم تا چیزی مهمی و حیاتی را از دست ندهیم از بسته شدن پیچ یک خواننده تا دلواپسی برای یک کشته شدن یک سیاه پوست و شمع روشن کردن برای آن. کمی این طرف تر باید به دنبال برخی سر نخ ها در اخبار بود.اما...
این بار هم دیر به سر نخ رسیدیم
خبر فوت را در یک کانال تلگرامی،وسط انبوهی از خبر خواندم. محسن جلال پور خبر رفتن یک مرد هشتاد و دوساله را می دهد که پدر ریخته گری ایران نامیده می شود. کمی آن طرف تر پیشنهاد فیلمی را می دهد که از اتفاق نقش اول فیلم خود شخص است. (اتفاقی نادر در ایران ، چرا که فیلم زندگی نامه ها در ایران اکثرا پس از فوت، فیلمبرداری و اکران می شود و پر است از اغراق و تملق)
اما این بار قضیه متفاوت است. با یک سرچ به آپارات و فیلیمو رسیدم.نسخه رایگانش در آپارات آمار مشاهده ای 1500 نفری را نشان می داد
ساعت 5 صبح است و دکمه پلی فیلم زده شد.
در یک کلام بی نظیر.همان چیزی بود که می خواستم بدون روتوش و بی پرده از زبان یک مرد تمام عیار.
قصه کار آفرینی و تجارت از لحاف دوزی پدر و تجارت پنبه تا کارخانه ریخته گری و ذوب آهن
این پیر مرد، او از ملالت های روزگار و سختی هایی آن گفت و عقب ننشستن از آرمان ها
از دست گیری توسط ساواک به جرم همدستی با محمد بخارایی برای قتل حسنعلی منصور نخست وزیر وقت تا شکسته شدن سر توسط کارگران کارخانه خودش بعد از انقلاب و تهدید به انداخته شدن در کوره مواد مذاب
روحت شاد جناب آقای حاجی بابا
درختها می میرند
عدهای عصا میشوند
و دستی را می گیرند
عدهای تبر میشوند بر نسل خویش
عدهای چوب کبریت میشوند
برای سوزاندن تبارِ خود
و عدهای تخته سیاه میشوند
برای تعلیم اندیشه ها
ساعت 7 روز 14 خرداد 99