امروز دلار که بیست هزار تومان رسید در کانال ها و پیچ های اینستاگرامی عروسی به پا کرد. شنیدم کسی گفت سهام دلاری بخر،آن یکی از تجدید ارزیابی سخن می گفت و دیگری از این سخن می گفت که چه نشسته اید که سهام های دارویی با این قیمت دلار چه سودی عایدمان می کند و القصه... در این عروسی دوستمان دلم شاد نبود.
داشتم به همسایه ای فکر می کردم که دیوار به دیوار خانه ماست او مثل دوست ما در بورس نیست نه چیزی از بورس میداند و نه از این حرف های ما سررشته ای دارد اما دیشب قیافه رنجور او را که ساعت 11 شب تازه داشت از سر کار برمی گشت دیدم.دیروز خودش به پدر گفته بود که قیمت دارو بچه اش، کمرش را خم کرده است. چند سالی می شود که پدر قصه ما بچه اش را کمتر دیده 5صبح از خانه بیرون می زند و حوالی ساعت 11 شب برمیگردد.او تنها نیست همسایه های دیگر ما هم در بورس نیستند اصلا اینجا همه دنبال قیمت دلار و شاخص بورس نیستند.کاش همسایه ما هم در بورس بود تا شاید بالا رفتن قیمت دلار خوشحالش می کرد و بالا رفتن قیمت دارو بچه اش را از یاد می برد. اما به راستی کدام پدر است که بخواهد درد بچه اش را فراموش کند و به دنبال سودهای موهومی باشد...
شبی دود خلق آتشی برفروخت
شنیدم که بغداد نیمی بسوخت
یکی شکر گفت اندران خاک و دود
که دکان ما را گزندی نبود
جهاندیدهای گفتش ای بوالهوس
تو را خود غم خویشتن بود و بس؟
پسندی که شهری بسوزد به نار
اگر چه سرایت بود بر کنار؟
به جز سنگدل ناکند معده تنگ
چو بیند کسان بر شکم بسته سنگ
توانگر خود آن لقمه چون میخورد
چو بیند که درویش خون میخورد؟
مگو تندرست است رنجوردار
که میپیچد از غصه رنجوروار
تنکدل چو یاران به منزل رسند
نخسبد که واماندگان از پسند
دل پادشاهان شود بارکش
چو بینند در گل خر خارکش
اگر در سرای سعادت کس است
ز گفتار سعدیش حرفی بس است
همینت بسندهست اگر بشنوی
که گر خار کاری سمن ندروی