abbasali mansouri sarabi
abbasali mansouri sarabi
خواندن ۱۲ دقیقه·۱ سال پیش

روحانیت و بحرانِ " بی مخاطب بودن ": تاملی در موانع ارتباط روحانیت با مردم و جوانان

روحانیت و بحرانِ " بی مخاطب بودن ": تاملی در موانع ارتباط روحانیت با مردم و جوانان

عباس‌علی منصوری
عضو هیات علمی گروه الهیات دانشگاه رازی

■خطاب این یادداشت به روحانیت است و هدفش نقد برای نقد کردن یا نقد برای تضعیف نیست.همچنین نمی خواهد در راستای نقدهای ناظر بر وضع سیاسی- اقتصادی کشور قرار گیرد و در این ارتباط فهم شود. به همین خاطر به علل سیاسی موثر در "بحران بی مخاطب شدن روحانیت" ورود نمی‌کند.
هدف‌ این یادداشت،کمک برای اصلاح است. با این وصف لازم می دانم جهت رفع سوء تفاهم ها و پیش داوری هایی که ممکن است تاثیر احتمالی متن را از بین ببرند ،نکاتی را ابتدا عرض کنم:

۱- این یادداشت مدعی نیست که سایر گروه ها و اصناف بی نقص و بی بحران بوده و تنها روحانیت است که با مشکل مواجه است.
۲- این یادداشت منکر زحمات و تلاش‌های روحانیت نیست،
منکر مشکلات و سختی های کار و زندگی ایشان در وضع فعلی ایران نیست، همچنین منکر این مطلب نیست که بحران بی مخاطب بودن روحانیت، به تمامه به روحانیت بر نمی گردد بلکه معلول علل دیگری نیز هست.
۳- نویسنده این یادداشت ادعا ندارد که تمام تحلیل‌هایش صدر صد درست است‌. بنابراین ممکن است خطاها و نقص هایی جدی و قابل تاملی داشته باشد. مهم این است که این متن آغاز و دست مایه‌ای برای بحث و تامل شود.
۴- این یادداشت ادعا ندارد که روشنفکران دینی و سایر جریان‌هایی که قرائت رسمی حوزه از دین را نقد می کنند، دین شناسی‌شان بدون نقص و ایراد است. اساسا این یادداشت در پی مقایسه جریان های دینی و قرائت‌های مختلف از دین نیست.
۵- این یادداشت ادعا ندارد که علل مورد بحث در این یادداشت،شامل تمام روحانیت می شود. هستندروحانیونی که اکثر این سخنان شامل حال ایشان نمی شود.همچنین لازم است که متذکر شوم که این یادداشت مدعی نیست که تمام علل فاصله گرفتن جوانان و نسل جدید از روحانیت همین موارد است.اما به زعم بنده مهمترین علل هستند .

■بحران بی مخاطب بودن روحانیت:
روحانیت در ایران امروز با بحران " بی مخاطب بودن" مواجه است.یعنی روحانیون فقط به جمع های حداقلی که تا حد زیادی با روحانیت همفکر هستند،دسترسی دارند. اما به عموم مردم خصوصا نسل جوان دسترسی ندارند و این عدم دسترسی بخاطر مشکلات سخت افزاری (بودجه،امکانات،برنامه ریزی و...) نیست. روحانیت اکنون در دو جا مخاطب بالفعل دارد:
۱- در مساجد، شبکه‌های تلوزیونی و رادیوی و فضای مجازی مخاطبان کم شماری(در مقایسه با جمعیت ایران) دارند. این تعداد کم شمار هم غالبا بخاطر رشد و تربیت در خانوده‌های مذهبی، مخاطب روحانیت شده‌اند نه اینکه روحانیت آنها را با تلاش مستقل خود جذب کرده باشد.

۲- در مجالس محرم و هیات‌های عمومی که مردم عادی (یا به تعبیر عرفی غیر مذهبی ها) شرکت می کنند، گرچه روحانیت به ظاهر مخاطب دارد اما در واقع بی مخاطب یا بسیار کم مخاطب است. زیرا حضور بخش زیادی از مردم در بخش سخنرانی این مجالس بخاطر انتظار قسمت مداحی این مجالس است. بخشی دیگر گرچه به ظاهر مخاطب هستند اما چون موضوع سخنرانی ها غالبا دغدغه های و پرسش های ایشان نیست،به معنای واقعی کلمه مخاطب روحانیت نیستند به همین خاطر این مجالس سبب نمی‌شود که ارتباط ایشان با روحانیت در بیرون از این مجالس استمرار یابد.

در قالب یادداشت نمی توان به صورت مفصل وارد ذکر شواهد دال بر "بحران بی مخاطب بودن روحانیت" شد. اما به نظرم این بحران چنان آشکار است که شهود عینی جامعه و خود روحانیت آن را تایید و تصدیق می‌کند.

■ علل و پیش فرض هایی موثر در بی/کم مخاطب شدن روحانیت:

۱- آنچه پیش و بیش از هر مطلبی مهم است این است که روحانیت درک عمیقی از چرایی فاصله گرفتن مردم و جوانان از خود ندارد و معمولا مساله را به علل روبنایی و فرعی تنزل می دهد. به همین خاطر است که مثلا چاره کار را در اموری از این قبیل می بیند که: فضای مسجد را مفرح‌تر کند، برنامه های ورزشی و تفریحی طراحی کند ،در سخنرانی آواز بخواند، وارد ورزش های رزمی شوند، وارد مشارکت در حل مسائل روستا یا محله شوند ،برنامه های تلوزیونی به سبک مردم پسند بسازد و...
روحانیت هنوز به این نتیجه نرسیده است که مساله عمیقتر از این بحث هاست و اساس مساله ریشه در ناهم زبانی و ناهم جهانی روحانیت و مخاطبانش دارد.تامادامی که روحانیت به درک عمیقی از چرایی بی مخاطب بودن خود نرسد،تلاش هایش برای جذب مخاطب بسیار کم تاثیر و گاه سبب مضحکه خواهد بود.

۲- تامادامی که روحانیت در مواجه با بخشی از مخاطبان بالقوه‌اش (یعنی دگر اندیشان و روشنفکران دینی و جوانان نقاد) صحنه را اینگونه می بیند که یک طرف بحث کسانی هستند که دین ستیزند و دل در گرو دین ندارند و درصدد زمین زدن دین هستند و طرف دیگر روحانیتی است که مدافع و دغدغه مند دین است ؛ نمی تواند با این گروه‌ها گفتگو کند و از بحث جزء سوء تفاهم و پیش داوری و جدل و منازعه چیزی دیگری حاصل نمی‌شود.
اما اگر روحانیت ماجرا را اینگونه ببینید که این دگر اندیشان و ناقدان نیز دغدغه دین دارند و تنها تفاوت آنها با روحانیت (صرف نظر از تقوا که محاسبه آن با خداست) اختلاف در فهم از دین است. منازعه جایش را به گفتگو خواهد داد.
یعنی واقعا ارزیابی ایشان اینگونه باشد که ما دو گروه دیندار و دغدغه مند دین هستیم که بر سر اینکه کدام فهم از دین درست تر است،با هم اختلاف نظر داریم.


۳- همچنین تا مادامی که روحانیت در پس ذهنش این پیش فرض را داشته باشد که فهم روحانیت از دین، معیار و سنجه‌ی تشخیص فهم درست از دین است و دیگران بسته به قرب و بعد به فهم آنها، اهل هدایت یا گمراهی هستند؛ نمی تواند انتظار داشته باشد که ناقدان و جامعه تحصیل کرده ایران مخاطب ایشان باشد.
البته روحانیت حق دارد که فهم خود را درست تر بداند همچنان که طرف‌های مقابلش هم چنین فهمی دارند.اساسا اگر اینگونه نبود، گفتگو و بحث بلا موضوع بود.

۴- پیش فرض دیگر که در روحانیت هست و مانع گفتگو و شنیدن صدای مخاطبان بالقوه می شود،این است که همینکه فرد خود را طلبه‌ی حوزه می‌داند که قرار است مسائل مربوط به دین را بخواند، خود به خود، خویش را مرجع معرفتی دانسته و ناخودآگاه خود را برتر از مخاطب می داند. لذا یک طلبه که مثلا سال چهارم باشد به راحتی با استاد الهیاتی که ۵۰ سال سن دارد یا شهروند تحصیل کرده ای که مطالعات جدی دارد، از موضع بالا بحث می کند و با خود نمی اندیشد که اینجا من هستم که باید بیشتر گوش بدهم نه او.
نه اینکه این مشکل لزوما ناشی از بی اخلاقی ایشان باشد،بلکه صنف، اخلاق می آورد. مثلا همین سخن به نوعی در مورد اساتید دانشگاه هم صادق است‌ ممکن است یک استاد دانشگاه بخاطر جایگاهش،هنگام گفتگو با مخاطب(بدون اینکه بداند که مخاطب او چه کسی است و میزان مطالعه و سطح تحلیل او چقدر است) از موضع بالا سخن بگوید. سخن گفتن از موضع بالا و دست کم گرفتن مخاطب، در واقع به معنای مخاطب فرض نکردن فرد مقابل است و سبب می شود که هم پرسش او را جدی نگیرد و هم تحلیل او را‌. لذا گفتگو به معنای واقعی کلمه بین ایشان شکل نخواهد گرفت.

این مطلب ریشه تاریخی دارد.یعنی واقعا طلبه ها باسوادهای جامعه بوده اند. اما اکنون که سواد و دانشگاه عمومی شده است،این وضع دگرگون شده و روحانیت باید همیشه به خود متذکر شود که مخاطبان من، مردم ۵۰سال قبل نیستند و کسی که با او سخن می گویم،ممکن است متخصص یکی از رشته های علوم انسانی باشد یا خودش مطالعات وسیعی در دین داشته باشد.
روحانیت اکنون باید به این بینش رسیده باشد که نسبت او با مخاطبانش نسبت" روحانی و پامنبری" نیست‌ وپدیده ای به نام " پا منبری" منسوخ شده است و اوست و مردمی که عنوان آنها " مخاطب" است نه پامنبری.
مخاطب انسانی است که برای خودش فهم و تحلیل دارد، انتظار استدلال دارد،خودش داده هایی دارد، صرفا شنونده نیست بلکه احساس می کند که حرف برای گفتن دارد.

۵- روحانیت هنوز به این مرحله نرسيده است که تخصصی شدن علوم انسانی و علوم دینی را جدی بگیرد. لذا طلبه ای که مثلا غالبا فقه خوانده است،به راحتی به خود اجازه می دهد که از موضع بالا و با اعتماد به نفس با یک متخصص در یکی از رشته های علوم انسانی بحث کند و درصدد هدایت او برآید بدون اینکه حتی یک کتاب جدی در زمینه آن تخصص خوانده باشد. به همین خاطر است که بسیاری از روحانیون به خود اجازه می دهند که به عنوان مشاور خانواده، تحلیل گر سیاسی و....
ظاهر شوند بدون اینکه به صورت تخصصی در این حوزه ها کار کرده باشند.
۶- گرچه روحانیت در مقام نظر به این مطلب باور دارد که "نه هر آنکس که دین فهمتر،دیندارتر" و می پذیرد که ممکن است پیرمردی روستایی از طلبه‌ای فاضل با تقواتر باشد و بسیاری از روحانیون در مقام عمل هم اینگونه هستند اما بسیاری از ايشان به صورت ناخودآگاه گرفتار این خطا هستند که هر آن کس که دین فهم‌تر،دیندارتر
همینکه فرد خود را از مخاطبش دیندارتر بداند،سبب می شود که نتواند به صورت جدی به او گوش دهد.

۷- دغدغه و هدف روحانیت در تبلیغ، هدایت حداکثری است به این معنا که می خواهد مخاطب در دین فهمی و سنخ دین‌ورزی،کاملا شبیه او و آنچه او بهترین راه می داند ،شود. این امر سبب می شود که دیگربودگی مخاطب را به رسمیت نشناسد و کوچکترین اختلاف ها را تاب نیاورد. حال آنکه اگر کسی دیگر بودگیش حذف شود،نمی تواند مخاطب ما باشد زیرا به صورت ناخودآگاه لج می کند.
اما اگر هدف روحانیت در تبلیغ، تمرکز بر غایات دین و اصول و مبانی باشد و اختلاف در جزئیات را جدی نگیرید و آن را به معنای گمراهی خطیر تلقی نکند و عمیقا به این باور برسد که یکسان سازی در دین فهمی و دین‌ورزی نه مطلوب است و نه ممکن؛ در این صورت حتما مخاطبان بیشتر خواهد داشت.

۸- روحانیت بخاطر جایگاه معنوی و علمی، همواره درمیان مردم در موضع تکریم و احترام بوده است و غالبا از مردم تکریم دیده و اطاعت شنیده است. این پیشینه و این تجربه زیسته سبب می شود که روحانیت به صورت ناخودآگاه،نقد و صراحت در بحث از جانب مخاطب را حمل بر بی‌احترامی کند و انتظار رفتار و ادبیاتی خاص از مخاطبش داشته باشد.لذا اگر مخاطب از موضع برابر و با ادبیات جدی و صریح(بدون هیچ گونه بی ادبی) با ایشان سخن بگوید،این سنخ سخن گفتن را نوعی بی احترامی تلقی می کند ولو اینکه این احساس را بر زبان نیاورد.
روشن است اگر روحانیت یا هر کس دیگری هنگام مواجهه با دیگری،احساس بی احترامی،هتک حرمت و بی ادبی کند، نمی تواند،بحث و گفتگو را بر مدار علمی و طبیعی خود جلو ببرد و ممکن است نوع واکنش او به گونه‌ای باشد که مخاطبان را رنجیده‌خاطر نموده و از خود دور کند.
لازم است که این نکته را متذکر شوم که آنچه گفته شده بحثی اخلاقی نیست و نمی خواهم آن را ناشی از ضعف اخلاقی روحانیت قلمداد کنم. چون این مساله برخواسته از ناخودآگاه فردی و ناخودآگاه جمعی است و هر کس دیگری که در جایگاه روحانیت باشد با همین احساس دست به گریبان خواهد بود. همچنان که پدران مربوط به نسل‌های پیش، نقد و اظهارنظر صریح فرزندان را حمل بر نوعی بی احترامی می‌کنند.

۹- در مطلب شماره ۶ گفته شد که روحانیت همچنان در پی جزییات و فروع است و به این نتیجه نرسیده است که در بسیاری از موارد باید هدف او اصول باشد و به همین حد رضایت دهد.
اکنون می خواهم بگویم که روحانیت باید در پی حداکثرها نباشد بلکه به حداقل‌ها اکتفا کند .یعنی روحانیت(حداقل در مواجه با برخی از اقشار یا برخی از افراد که اتفاقا تعدادشان هم کم نیست) حتی باید برخی اصول را فدا کند و درصدد حفظ اصل اعتقاد به خدا و معاد و اخلاق و معنویت باشد. اما روحانیت هنوز به این نتیجه نرسیده است که سیر تحولات و دگرگونی ها در حوزه دین فهمی و دینداری آنچنان سریع و عمیق بوده است که باید به حداقل ها اکتفا کنند و همچنان در پی دست‌آوردهای حداکثری است.
تاکید و اصرار روحانیت بر طرح مسائل تاریخی و اختلافات مذهبی،مصداقی از این خطا است. در بسیاری از موارد مخاطب ایشان اساسا نهایتا خداباور است و نه تنها مساله اش شیعه و سنی نیست بلکه مساله اش اسلام و مسیحیت هم نیست‌ بلکه مساله اش معنویت بدون دین یا معنویت دیندارانه است‌. اما روحانیت برای چنین مخاطبی همچنان با حرارت از شیعه و سنی و از غدیر و سقفیفه و امثال آن سخن می گوید.

۱۰- روحانیت عمیقا در جریان تغییرات فرهنگی مردم نیست زیرا اولا روحانیت معمولا با دوستان و مجالسی ارتباط دارند که همچون ایشان می اندیشند ثانیا هر وقت هم که با مردم ارتباط برقرار می کنند،مردم با خودسانسوری با ایشان سخن می گویند و نمی توانند که آنگونه که هستند و می اندیشند بر روحانیت ظاهر شوند.
این بی اطلاعی از احوالات و تبدلات فکری مردم سبب می شود که موضوعات و پرسش های خود و جمع خود را پرسش های مردم فرض کنند و نتوانند به صورت جدی وارد بحث در موضوعات و مسائلی شوند که مسائل فکری و دینی مردم هستند.


۱۱- روحانیت چون در سنت انتقادی تعلیم و آموزش ندیده است(روحانیت دعوای طبلگی زیاد دیده اما کمتر در معرض نقدهای جدی و رادیکال و پژوهش محور بوده) و اساسا از مخاطبش هم کمتر انتظار نقد صریح و جدی دارد، کمتر می تواند در مقابل مخاطب ناقد و رادیکال
از ابتدا مواجهه نرم داشته باشد.بلکه زود موضع گیری سخت می‌گیرد و نمی تواند با تانی یک بحث انتقادی جدی و طولانی را با مخاطبش ادامه دهد.

۱۲- بخش زیادی از ناتوانی روحانیت در ارتباط گیری با جوانان تحصیل کرده‌ی نقاد،ریشه در فرایند آموزش حوزه دارد. در دانشگاه نیز دانشکده های الهیات همین مشکل را در سطح دیگری دارند.

مشکل اصلی آموزش در حوزه ،به روز نبودن متون آموزشی است(و چون حوزه در بخش پژوهش نیز ضعف دارد این نقص کمتر جبران می شود) منظور این نیست که حوزه نباید متون کلاسیک را بخواند و منکر این مطلب نباید بود که به هر حال بسیاری از مباحث مربوط به همه مکانها و زمان‌هاست، اما حوزه باید در کنار این متون،به صورت بسیار جدی به مباحث جدید و به دست آوردهای اندیشمندان علوم انسانی توجه کند و در این راستا متن آموزشی داشته باشد. متونی که هم کمیت قابل قبول داشته باشند و هم متون دست اول باشند.
به روز نبودن روحانیت سبب می شود که با مخاطبانش هم زبان نباشد و تلاش کند هر بحثی را در ذیل یکی از بحث های مالوفش بگنجاند. و چون مخاطب آگاه می بیند که مسیر بحث به خطا رفته و آن روحانی در جریان ادبیات تخصصی بحث نیست، از گفتگو انصراف می‌دهد.
اما آنچه این مشکل را عمیقتر می‌کند این است که غالبا روحانیت این مشکل را نفی میکند مگر روحانیونی که با فضای علمی دانشگاه ارتباط جدی برقرار کرده و یا به صورت جدی وارد فضای پژوهش شده باشد.(عموم روحانیونی که در دانشگاه هستند اما بیشتر فعالیت اجرایی دارند،درکی از این مشکل ندارند و اتفاقا مدعی هستند که دانشگاه باید در محضر حوزه بنشیند و درس بیاموزد )

روحانیتعلوم انسانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید