?چرا اصلاحات بنیادی در ایران شکل نمی گیرد و حکومت نمی تواند صدای مردم را بشنود؟❗️
? علت این مساله بیشتر از اینکه رفتارهای فردی یا مناسبات قدرت باشد، ناهم جهان بودن و ناهم زبان بودن حاکمیت( و بدنه اجتماعی طرفدار آن) و ناقدان و معترضان است.
این نا هم زبانی سبب می شود که طرفین نتوانند صدای یکدیگر را بشنوند.
?ناهم زبانی و ناهم جهانی هنگامی است که دو فرد،دو گروه ،دو نسل یا دو طبقه؛ در مواجهه با یک موضوع فهمشان از مفاهیم کلیدی آن موضوع متفاوت باشد و بالتبع پیش فرض های متفاوتی داشته باشند و چون چنین است سخن هم را در نمی یابند و سوء تفاهم ها و انگیره خوانیها حکمفرما می شود.
?پدیدهی «نا هم زبانی و نا هم جهانی» ریشه در «تضاد عقلانیت ها» دارد و ایران کنونی درگیر نزاع دو نوع عقلانیت است:عقلانیت مدرن و عقلانیت سنتی.
در ایران فعلی حکومت و حامیان اجتماعی آن ،در فضای عقلانیت سنتی جهان و انسان و حکومت را می فهمند و حال آنکه هم واقعیت عینی اقتضای توجه بیشتر به عقلانیت مدرن را دارد و هم اکثر مردم بر اساس همین عقلانیت، موضوعات و مسائل را می فهمند و تحلیل می کنند .
?اما مشکل سخت ماجرا اینجاست که حکومت و حامیان اجتماعی آن می دانند و فهمیده اند که مردم مانند ایشان فکر نمی کنند و ارز ش ها و خواسته هایشان متفاوت است اما این اختلاف فهم را یک مساله واقعی نمی دانند. یعنی حکومت و حامیان اجتماعی آن قبول ندارند که مساله سنت و مدرنیته یا عقلانیت مدرن و سنتی، واقعا مساله عینی و واقعی ایران است نه سخن گعده های روشنفکری.به همین خاطر تا سخن از مفاهیم و واژه هایی مانند مدرن،مدرنیته،جهان جدید،انسان معاصر و امثال آن می شود،حکومت و حامیان اجتماعی آن از این کلمات دسیسه دشمنان خارجی یا نادانی و سوء قصد عاملان داخلی را می فهمند. یعنی حتی مساله بودن مساله را نمی پذیرند و معتقدند که در ایران کنونی چنین مساله ای واقعیت و عینیت ندارد و صرفا القا رسانه های معاند است.
حتی آنجا که فی الجمله اختلاف را قبول می کنند، مدعی و معتقد هستند که فهم ایشان از مسائل بهتر از فهم اکثریتی است که ناراضی و منتقد هستند. لذا راه را در تلاش برای مجاب کردن ایشان می بینند. یعنی به لحاظ معرفتی طرف مقابل خود را در جایگاهی نمی بینند که آنها را طرف گفتگو بدانند بلکه افرادی می دانند که دچار انحراف یا سوء تفاهم شده اند و باید هدایت شوند.
?به هر حال ریشه ناهم زبانی حکومت و مردم و ندیدن مساله های واقعی و انکار واقعیت ها از جانب حکومت،تضاد دو عقلانیت مدرن و سنتی است.
این دو عقلانیت تفاوتهای اساسی و بنیادی با یکدیگر دارند. توجه به این تفاوت ها، تضاد خواست مردم با خواست حکومت را قابل فهم تر می کند.
?مهمترین تفاوتهای عقلانیت مدرن و سنتی :
۱- عقلانیت مدرن نسبت به توانایی عقل خوشبین است. بنابراین سعی دارد که از زاویه عقل انسانی به مسائل بنگرد. کانت روشنگری را جسارت و شجاعت تکیه بر فهم خود و خروج از نابالغی می داند. اما عقلانیت سنتی به عقل بدبین و مشکوک است.
۲- در عقلانیت مدرن به همان میزان که بر اهمیت و توانایی عقل تاکید می شود، محدودیت های عقل هم بررسی میشود و حوزه ممکن معرفت بشری (در مقابل اموری که ورای حدود فاهمه بشری است) تبیین میشود.اما در عقلانیت سنتی گرچه بر ضعف عقل تاکید می شود اما در مقام عمل ، حقیقت جویی (در مقابل مصلحت یا کارکرد گرایی) و اندیشه متافیزیکی(در مقابل معرفت تجربی و تاریخی) جایگاه اصلی در سپهر معرفتی انسان دارد.
۳- عقلانیت سنتی مبتنی بر رئالیزم خام است. یعنی اولا میپندارد که حقیقت ساده و روشن و سهل الوصـول اسـت و اگـر کسـى آن را انکـار کنـد بیمار است،به همین خاطر جزم اندیش است و یقین را در تعریف علم اخذ میکند. دوما غالبا آدمـى را در کـار شـناخت منفعل و تماشاچى محض می انگارد. از اینرو اختلاف آدمیان بر سر حقیقـت را برآمـده از هوسبازی آنان میداند. اما عقلانیت مدرن مبتنی بر رئالیزم انتقادی است. یعنی اولا معتقد است که حقیقت ،پیچیـده و هـزار چهـره است .ثانیاً آدمى در مقام ادراک کـاملا منفعـل و تماشـاگر نیسـت. این تمایز سبب می شود که محصول یکی تسامح و پلورالیسم و محصول دیگیری انحصارگرایى و خشونت در مقام عمل باشد
۴- عقلانیت مدرن به شدت انتقادی است و خواهان حفظ وضع موجود نیست زیرا اولا تابو گریز است و هر چیزی را در معرض اندیشه قرار می دهد. ثانیا روحیه کارکرد گرایی دارد. ثالثا معتقد است که هیچ وضعی وضع احسن نیست و ما می توانیم اوضاع را تغییر دهیم. اما عقلانیت سنتی محافظه کار است و کمتر دست به نقد های بنیادی می زند زیرا واجد سه نکته مذکور نیست یا بهره کمی از این سه رویکرد دارد.
۵- عقلانیت مدرن رسیدن به یقین را امری بسیار مشکل و نزدیک به محال می داند لذا هم به لحاظ معرفتی شک گرا است و هم به لحاظ روانی ترس کمتری از شک و تردید دارد. اما عقلانیت سنتی هم یقین را قابل حصول تر می داند و هم به لحاظ روانی از شک و تردید ترس و واهمه¬ دارد.
۶- عقلانیت مدرن در فهم مسائل اجتماعی و دینی و انسانی نگاه تاریخی و تا حدودی غیر ذات گرایانه دارد یعنی سعی می کند که پدیده ها را در بستر زمانی و مکانی آنها فهم کند. اما عقلانیت سنتی غالبا نگاه تاریخی را یک خطر می بیند که به نسبی گرایی در معرفت می انجامد به همین خاطر در تفسیر پدیده ها، غالبا نگاه فرا زمانی و فرامکانی دارد.
۷- عقلانیت مدرن، در فهم و تحلیل پدیده ها غالبا رویکرد پسینی و غیر متافیزیکی دارد. اما عقلانیت سنتی رویکرد پیشینی اندیشی و تبیین متافیزیکی از امور دارد.
۸- در عقلانیت سنتی جوهره انسان همان قوه عاقله است اما در عقلانیت مدرن بر ساحت اراده و عواطف و احساسات به عنوان یکی یا حتی مهمترین بعد وجودی انسان تاکید می شود. شاید به همین جهت است که انسان مدرن به درد و رنج التفات بیشتری دارد و براى رفع درد و رنج تلاش مى کند
9- عقلانیت مدرن به فرد گرایی التفات جدی دارد. به تعبیر استاد مصطفی ملکیان معنای فردگرایی این است که در نهایت، تحصیل حقوق فرد مهم است. در واقع ترازو و سنجه انسان مدرن براى رد یا قبول نظامهاى حقوقى مختلف (اعم از سیاسى، اقتصادى ، قضایى، جزایى، خانواده و …) موفقیت یا عدم موفقیتى است که این نظامهاى حقوقى در تحصیل حقوق فردى دارند و این به این معنا است که هویتهایى مثل هویت قوم، هویت قبیله، نظام، ملت و.. کم رنگ تر است و همه بایستى به حقوق فرد ارجاع و تحویل شوند. اما در عقلانیت سنتی فردیت و فرد گرایی جایگاه چندانی ندارد.