محدثه
محدثه
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

از همین حوالی...

نفس هایی عمیق کشیدم. به تخت تکیه دادم و شروع کردم به نوشتن.

میدونی.. تصوری که من از نوشتن داشتم، تمامش توی کتاب نگارش مدرسه که خیلی هم ازش فراری بودم، خلاصه شده بود.

ولی نوشتن خیلی قشنگ تر از این حرف هاست.

یادمه که حتی ماه های پیش هم اتفاقات قشنگ و تلخ زندگیم، داستان هایی که به ذهنم میومد و ... رو فقط از ته دلم شروع میکردم توی دفترچه ای کوچیک نوشتن. خب:) شاید قشنگ باشه که دوست داشتم بعدا خودم اون نوشته ها رو بخونم. همیشه نوشته هام رو و یا دفترچه هایی رو که توش درباره ی حس و حالام نوشته بودم رو میزاشتم یه جاهایی که کسی نتونه ببینه و برداره و بخونه...

شاید از این میترسیدم که مسخره بشم، تحقیر بشم و در آخر هم داغون بشم و تمام.

ولی توی اوج تنهاییم، زمانی که کرونا خیلی شیوعش زیاد شده بود، تنها راهی که میشد من خالی بشم نوشتن بود. شادی هام، غصه هام و حتی درد و دل هام رو با یک دوست خیالی مینوشتم.

ساده بود... در پنجره رو باز میکردم که یه باد خنکی بیاد. مهم نبود که چه فصلی بود، بارون میومد یا نمیومد... خلاصه یه خودکار ساده برمیداشتم و توی یک کاغذ سفید شروع میکردم به نوشتن. مهم نبود چطوری مینوشتم، فقد میخواستم چیزی که مینویسم رو از ته دلم نوشته باشم که کامل احساساتم خالی بشه:)

یادمه اوایل پاییز سال نهمم بود که معلم نگارش مون اومد و درباره ی این صحبت کرد که هر روز بنویسید. مهم نیست چطور و از چی مینویسین. کافیه یه دفترچه ی خیلی کوچیک داشته باشین و روزی پنج خط درباره ی اون روز بنویسین.

قشنگ بود:) قبل از اینکه بگه بنویسین، من مینوشتم...

قشنگ تر ش اینجا بود که من هیچ وقت نوشته هایی رو که نوشتم رو کسی نخوند:)

ولی...

یکی بود که همیشه صدام رو میشنید. همیشه یاد کردنش بهترین آرامش برام بود...

بله؛ فقد خدا از دلم با خبر بود که توش چی ها میگذشت و خودش هم آرومم میکرد:)

خدایا شکرت... ممنونم برای همه چیزایی که بهم دادی... که هر چقدر شُکر تو رو به جا بیارم، باز هم کمه:)❤

از طرف یک آدم عادی - 1/6/2023

:))))❤
:))))❤
حس و حال نوشتن:))))❤
حس و حال نوشتن:))))❤


?A New Life
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید