برخی انسان ها نگاه عجیبی دارند به زندگی. نمی توانم درکشان کنم که چگونه آنقدر خلاف جهت ما حرکت می کنند تا به هدفی برسند که ما که خلاف جهت آن ها حرکت می کنیم هیچگاه نمی فهمیم که چرا و چگونه
با خودم می گویم حتما بهانه ای لازم است تا به خودت بیایی و فکر کنی و شاید بنویسی و شاید ننویسی. بعد که کمی بیشتر به خودم می آیم، می یابم که تمام زندگیم پر از بهانه هایی است برای به خود آمدن
به همین بهانه می خواهم از کسی بنویسم که تازه چند ساعتی اندک است بهانه ام شده است. (تصویر بالا)
و چه زیبا است که انسانی برای انسانی دیگر پیام آور هدایت باشد. و چه آرامشی است وقتی نادانسته ای را می دانی که شک نداری بواسطه ای مقدس در دل تو انداخته شده است و به مقام عقل تو رسیده است و آن را می دانی و چه دانایی زیبایی و چه نادانی های عمیقی است جهل ما به دانایی های پوچ و تهیمان
انگار زمین و آسمان را دو ساحت می بینم که هر کدام نمایانگر بخشی از معنای عمیقی است. این ابهام من از دانسته هایم مرا به شک فرو می برد که حقیقتا چه چیزی است که روح مرا (و این اولین تجربه من با چنین موجودی است) پرواز می دهد و ذهنم را می رقصاند در معنای زیبای مقصود و اینچنین وجدان می کنم انا الیه راجعون را و می روم در پی انا للله.
تو کجایی که اینچنین زیبا مرا هدایت می کنی و به دلم می افکنی ریسمان تردید را به نادانسته هایم.
آخ که چقدر هوای زیارت کربلا دارم در این هیایوی ابهام برانگیز و چه هماهنگ با هم بر خورد می کنند نور ولایت و نور هدایت در ذهن ره گمکردگان بی سر و پا. عاشق بودن نه به معنای بدون فکر بودن و نه به معنای فکور بودن و نه به معنای بی تفاوت بودن به معنای واقعی زندگی است بلکه عاشق بودن در نگاه من (بعد از اینکه اینچنین مدهوش هدایت می شود) چیزی جز صدای معشوق و مقصود نیست که چنان ریسمانی روح و روان را به خود می کشاند.
راهم را پیدا کردم
راه من همان تصویری است که مصطفی برایم کشید حدود چهل و اندی سال پیش و دید مرا که دارم تکه پازل گمشده زندگیم را سر جایش قرار می دهم. آرامش چقدر عمیق است. انگار که تنهای تنها هستم. من یک نفر فقط در دنیا وجود دارد و همه دنیا برای من است و من برای همه دنیا و اینچنین دارم می پذیرم که وجود من همچون شمعی است برای روشن کردن هر آنچه تاریک است و هر آنچه تاریک است انتظار می کشد تا شمع وجود من بسوزد و بسازد
آن وقت که توانستم راهی مسیر شوم و کسی را جز خودم و خدا نبینم، همان زمانی است که این غرق شده بی یاور و پناه، لحظه ای سرش را بیرون می آورد و وسیع ترین دم زندگیش را فرو می دهد و با تمام قدرتش دست هایش را به آسمان می گیرد.
بس است...