همه نظریه پردازان معتقدند که خشونت واضحترین جلوهی قدرت است. پس این سوال پیش میآید که آیا اگر خشونت از مناسبات دولتها کنار برود، قدرت خاتمه مییابد؟ اصلا قدرت چیست؟
قدرت وسیلهای برای فرمانروایی است. ژوونل معتقد است: بدون فرمان و اطاعت قدرتی وجود ندارد. یعنی ماهیت قدرت همان فرمان راندن است. پس میتوان نتیجه گرفت که بزرگترین قدرت، قدرت گلوله است.
حالا چه فرقی بین گلولهی پلیس و گلولهی قاتل حرفهای وجود دارد؟ فرق بین قدرت و زور! آیا قدرت از زور متمایز است؟ استفادهی قانونی از زور چه کیفیتی به روابط انسانی میدهد؟ بله متفاوت است. قدرت زوری است که نهادی شده است.
اگر همه نظریهپردازان سیاسی (چپ و راست و ....) درباره ماهیت قدرت با هم موافقند پس در چه جاهایی با هم مخالفند؟
بیایید کمی راجع به مفهوم قانون در بشریت صحبت کنیم.
از زمانی که قانون خدا وارد زندگی شد، بشر یاد گرفت که نسبت بین فرمان و اطاعت یعنی قانون.
روانشناسان و فلاسفه هم کم کم توضیح دادند که بشر میل به قدرت راندن دارد و میلی به زیر قدرت دیگری بودن ندارد.
قانون و پشتیبانی؟؟
استفاده واژهها به جای هم کار خطرناکی است. پس بیایید چند مفهوم مهم را مرور کنیم:
۱- قدرت: اکتسابی ست. گروهی است. و به یک یا چند فرد از طرف گروه تفویض میشود. با از بین رفتن گروه، قدرت فرد هم از بین میرود.
۲- نیرو: ذاتی است. فردی است. گروه میتواند نیروی یک فرد را از بین ببرد.
۳- زور: اجتماعی/ جسمانی است. انرژی حاصل از جنبش.
۴- مرجعیت: فردی(والدین و فرزند) یا منصبی(مجلس یا رهبر) یا مذهبی(کلیسا، مسجد، ..)
حفظ مرجعیت یعنی احترام به شخص یا منسب. دشمن آن تحقیر و خنده.
۵- خشونت: نیازمند ادوات و ابزار. از جنس نیرو. میتواند نیرو را چند برابر کند.
برمیگردیم به ادعای طرح شده اولیه.: آیا خشونت واضحترین جلوه قدرت است؟
قدرت و خشونت بی نهایت به هم آمیخته است و به سختی میتواند آنها را به صورت ناب در جایی دید.ولی به این معنی نیست که میشود آنها را به جای هم به کار برد. یکی از حالتهای خاص قدرت، قدرت دولت است و چون عموما دولتها با خشونت توانسته اند سرپا بمانند و در مقابل دشمن خارجی و مخالف داخلی از خشونت استفاده کرده است، ما فکر میکنیم ماهیت دولت خشونت است. یا دولت دستکشی مخملی روی مشتی آهنین است. آیا واقعا چنین است؟ آیا واقعا دولتها مطلقا خشونت ورزند؟
برای دیدن فاصلهی بین این نظریه و واقعیت باید نگاهی کنیم به مفهوم «انقلاب»:
نظریه پردازان دههی ۷۰ قرن ۱۹ معتقد بودند که به علت پیشرفت در سلاحهای در اختیار دولتها، احتمال بروز انقلاب کم شده است. اما بررسیهای بیشتر نشان میدهد این موضوع درست نیست. چرا که همیشه فاصله بین ابزار خشونت در درست دولت با ابزار خود ساختهی در دست مردم مثل کوکتیل مولوتف چنان عظیم بوده است که با پیشرفت سلاحهای در دست دولتها، تفاوت چندانی در قضیه ایجاد نشده است.
مشکل اینجاست که همه فکر میکنند، انقلاب را میتوان به وجود آورد. در تقابل خشونت مردم و خشونت حکومت، حکومت همیشه برتر مطلق است تا زمانی که ساختار قدرت حکومت سالم بماند؛ یعنی ارتش و پلیس فرمان بردار حکومت باشند. به محض اینکه این فرمانبرداری حذف شود، وضع دگرگون میشود. اسلحهها که درواقع ابزار اعمال خشونتت به سمتی غیر از مردم نشانه میروند
آنجا که فرمانها را کسی فرمانبرداری نمیکند، ابزار اعمال خشونت به کار نمیآید. در این شرایط، سرنوشت مساله اطاعت را عامل عقیده و تعداد معتقدان تعیین میکند. همه چیز به قدرتی بستگی دارد که در پس آن خشونت نهفته شده است.
قدرت که فرو ریخت، انقلاب ممکن میشود اما حتمی نیست. به دو علت دولت بی قدرت میتواند ادامه دهد: ۱) کسی نیست که با نیروهایش ضعف حکومت را نشان دهد. ۲) حکومت خوششانس بوده و در جنگی قرار نگرفته است که شکست بخورد.
فروریختن قدرت در مواجههی مستقیم است که عیان میشود. اما باید توجه داشت که حتی زمانی که قدرت به خیابانها منتقل شده است باید گروهی از مردم باشند که از قبل آمادهی چنین رویدادی باشند و بار مسئولیت را به دوش بگیرند و قدرت را قبضه کنند. پس دولت میتواند بدون اینکه ابزار اعمال خشونت را داشته باشد، سرپا بماند. پس ماهیت دولت خشونت نیست.
هیچ حکومتی هرگز منحصرا بر ابزار اعمال خشونت بنا نشده. حتی حکومت توتالیتر هم برای اعمال قدرت نیاز به پلیس مخفی و شبکه خبرچینان دارد. قدرت همواره برتر از خشونت است. یک تن بدون پشتیبانی دیگران به تنهایی قدرتی ندارد که با موفقیت دست به خشونت ببرد. به همین دلیل ساده است که دولتها آخرین ابزار مواجهه با مخالفین داخلی را خشونت میدانند.
پس؛ قدرت ماهیت هر دولت است نه خشونت. حکومت در واقع قدرتیست که سازمان یافته و نهادی شده.
هر کجا که مردم دور هم جمع شوند و متفقا عمل کنند، قدرت به وجود میآید. قدرت از نیازمندیهای جماعات سیاسی ست و نیازی به توجیه ندارد که چرا یک حکومت باید قدرت را داشته باشد. چیزی که نیاز دارد مشروعیت است. مشروعیت یک قدرت زاییدهی همان گردهمایی اولیه است و نه هرگونه عملی که بعد از آن بیاید. مشروعیت که به خطر بیفتد دست به دامن گذشته میشود در حالی که برای توجیه قدرت، به هدفی در آینده وابسته است. از طرفی خشونت هرگز مشروع نیست ولی توجیهپذیر است. هرچه هدفی که برای آن از خشونت استفاده میشود دورتر باشد، توجیه آن هم سخت تر میشود. مثلا برای دفاع از نفس توجیه خشونت واضح و بدون تردید است.
پس دولتها خشونت میکنند برای حفظ قدرت و چون حفظ قدرت نیازمند مشروعیت است با خرج کردن از این مشروعیت در واقع از قدرت دولت خرج میشود.
خشونت همواره میتواند قدرت را نابود کنند. موثرترین فرمان از گلوله میآید و آنا به کاملترین اطاعت منجر میشود، چیزی که از لوله تفنگ بیرون نمیآید، قدرت است.
از دست رفتن قدرت وسوسهای به وجود میآورد که خشونت را جایگزین قدرت کنیم. در حالی که وقتی خشونت توسط قدرت پشتیبانی و مهار نشود خود وسیله نابودی هرگونه قدرتی خواهد بود. مثال بارز پیروزی خشونت بر قدرت حکومت وحشت افکن (ترور) است.
حکومت وحشت هنگامی به وجود میآید که خشونت هرگونه قدرتی را از بین برده است و همچنان بر امور مسلط است. خبرچینان چنان در جامعه حضور دارند که هرکسی که با او روبرو شوید بالقوه یک خبرچین است و کارشان تجزیه ذرهای جامعه است. حکومت وحشت افکن، چون از هرگونه قدرتی، حتی قدرت دوستانش هم میترسد با همه به دشمنی برمیخیزد.
نقطه اوج وحشت آنجاست که دولت پلیسی فرزندان خود را میبلعد و دشمن دیروز، قربانی امروز میشود. اینجا همان وقتی ست که قدرت کاملا از بین رفته است.
بارزترین نمونهی آن حکومت استالین است.
به عقیده آرنت، متقاعدکنندهترین دلیل استالینزدایی در روسیه این است که
ماموران استالینیست پی بردند که ادامهی رژیم اگرچه ممکن است به قیام منجر نشود ولی مسلما به فلج شدن سراسر کشور خواهد انجامید.
در نهایت از نظر سیاسی نه تنها قدرت و خشونت برابر نیستند که ضد یکدیگرند. خشونت جایی پیدا میشود که قدرت در خطر باشد ولی وقتی از مسیر خود خارج شود قدرت را از بین میبرد. همچنین قدرت از خشونت سرچشمه نمیگیرد. چون هیچ چیز نمیتواند از ضد خود پدید بیاید.
(این مقاله در ادامه تکمیل میشود.)