دردی که درمانش را تنها خودت میفهمی ...دخترک خسته و اما بی روح که زورش ب زندگی خوفناک اش نمی چربد .... پیرْمردی که تنک و تنها روی سنگی نشسته و گذران را نگاه میکند و در خیالش با نوه هایش روز های خیالی میسازد ... پسرک نوجوان ک سرگردان و حیران است ..... خواهرانی ک مجازی را به صحبت های قدیمی خود ترجیح میدهند .... کوچه ها و خیابان های ترسناک که سال هاست رنگ شادی را به خو ندیده .... نگهبان خوش اخلاق و وظیفه شناسی که سعی میکند با همنوعان خود مهربان باشد ...مادری ک زندگی اش را در فرزندان خود خلاصه کرده و آنقدر رنج و سختیها را تحمل کرده که نمیتوان چین و چروک های صورتش را دید و نگران نشد ....آدمهایی ک همه تنها وتنها در تامل و تعقل خود غرق شده اند و قصه ها و غم هایشان را در پس پرده دل های مرده خود پنهان کردهاند ک مبادا فاش شود و مزحکه و مورد ترحم دیگران قرار گیرند :) همه سختی های هنگفتی را متحمل می شوند به آرزوی آمدن یک روز خوب ...:) امان از این که روز های خوب تنها یک فاصله بین روزهای بد و بدتر است ...:)
کاش حواسمان به دل های نازک هم باشد که از سنگ نیستند
کاش همه موجب شوق هم شویم تا دل های خاک خورده و مرده از پس پرده های سیاه و خوفناک را بیرون بیاوریم و عیش و عشرت مانن
د روز های زیر کرسی نشستن و چای داغ خوردن و شستن دست ها زیر اب سرد زمستان که سرما تا مغز استخوان سهش میشد و کشیدن نفت برای بخاری های نفتی ولباس های خاکی و فوتبال و خاله بازی های کودکانه باشد .... :)
S.캐나다.M