نگران نشید. من فقط خالق محتوا هستم. محتوایی که خداوند در قلم من قرار میده و من اون رو منتشر میکنم
این داستان من هست. بنده دکتر مرجان سزاوار هستم (البته این نام کاری من در اینترنت هست. به قول معروف تخلص من هستش!). همه چیز از سالهای اول دبستان شروع شد. علاقه چندانی به حرف زدن نداشتم و خیلی کم حرف بودم. شاید بشه گفت درون گرا یا هر چیزی که میخواید اسمش رو بگذارید. ولی برعکس، عاشق نوشتن بودم. نوشتن در هر موضوعی مخصوصا داستانهای علمی-تخیلی مثل بشقاب پرنده ها، دایناسورها، فسیل ها و غیره. کتابهای ژول ورن رو که میدیدم یا میخوندم دیگه دود از سرم بلند میشد و همیشه خودم قهرمان داستانش بودم حالا میخواست (سفرم به اعماق زمین) باشه یا (بیست هزار فرسنگ رو زیر دریا طی کنم) یا (چند هفته رو در بالون سفر کنم). خلاصه توی این دنیا نبودم. شاید خیلی های دیگه هم مثل من باشن. نمیدونم
راستش خیلی هم جوگیر بودم. تا جایی که از پدرم خواستم روی جیب شلوار جین من، یک دکمه جفتی بدوزه و اینکارو کرد. حالا دکمه جفتی چه ربطی به نویسندگی داره. خب دیگه قبلا گفتم جوگیر بودم. توی اون جیبم که دکمه جفتی داشت، همیشه یک مداد و یک دفترچه خیلی کوچیک نگهداری میکردم که هر زمان با موضوعی شگفت انگیز مواجه شدم، سریع اون رو بنویسم و زمان و مکانش رو ثبت کنم. اون هم توی یک شهر کوچیک و در یک فاصله دو کیلومتری تا مدرسه که همیشه پیاده میرفتم که نکنه اتفاقی خاص رو از دست بدم!!!
همیشه منتظر بودم بشقاب پرنده ای بیاد و از روی شهر کوچیک ما رد بشه و شاید من رو بدزده و چی بهتر از این برای نوشتن. خلاصه بشقاب پرنده نیومد ولی من ناامید نشدم. با خودم گفتم اشکال نداره. حداقل میتونم توی مسابقات مطالعه و تحقیق شرکت کنم (که اون سالهای دهه شصت و اوایل دهه هفتاد خیلی توی بورس بود!). کتابهای مرتبط با موضوعات علمی-تخیلی رو گیر میاوردم و میخوندم و بعدش یک متن تر و تمیز ازش مینوشتم. سال چهارم دبستان و پنجم دبستان تونستم مقام دوم و اول مسابقات رو کسب کنم و دیگه به آرزوم رسیده بودم. یک نویسنده خفن بودم با جوایزی در سطح دبستان. خب برای من خیلی هم زیاد بود و شاید سقف آرزوهام بود.
به زودی بقیه داستانم رو با شما به اشتراک میگذارم. امیدوارم براتون جذاب بوده باشه
برای سفارش تولید محتوا به یکی از بهترین تیمهای محتوای کشور، لطفا به من ایمیل بزنید
marjan.sezavar@gmail.com