مرجان محجوب
مرجان محجوب
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

هر روز ساعت پنج عصر!

دردهای بزرگ، خوشی‌های کوچک!

«درست در لحظه‌ای که فکر می‌کنم آرامش را برای همیشه از دست داده‌ام، هر روز، بعد از تجربۀ مداوم غمی که انگار قرار بر پایانش نیست، باید مسیری مشخص را راه بروم، هر روز ساعت پنج عصر.» درست در همین نقطه، میان تلاطم به‌ظاهر بی‌انتهای روزهای سخت، لذت راه رفتن را درک می‌کنم؛ نگاه کردن به ابرها، پرنده‌ها و درخت‌ها! نگاه کردن به آدم‌ها و آهسته بودن در دنیایی که با سرعت از کنارم عبور می‌کند. دردهای بزرگ همه چیز را آهسته می‌کنند!

شاید در نگاه اول به نظر برسد که دردهای بزرگ باید در ترادف با خوشی‌های بزرگ قرار گیرند، اما اگر برای جبران هر درد بزرگ بخواهیم منتظر یک خوشی بزرگ بمانیم، چطور روزهای سختِ بحران را سپری کنیم؟ آیا زمانی که گرفتار دردی بزرگ هستیم، توان انتظار برای آینده‌ای نامعلوم را داریم؟ تکرار مداوم این جمله که «همه چیز خوب می‌شود، مشکلات حل می‌شوند و روزهای خوب در راهند!» تا چه حد از حجم و عمقِ درد و سختی می‌کاهد؟ آیا در وضعیت تحمل پیوستهٔ یک درد، پس از یک بازهٔ زمانی بلند، مثلاً پس از یک سال، هنوز توان بازگویی جملهٔ «همه چیز بهتر می‌شود» را داریم؟

دردهای بزرگ

تعریف مشخصی برای دردهای بزرگ وجود ندارد؛ یک وضعیت دردناکِ یکسان، بسته به شرایط کلی زندگی و تجربیات شخصیِ هر فرد می‌تواند بزرگ یا بی‌اهمیت تلقی شود. اما می‌توان با ذکر مشخصاتی کلی و مثال‌هایی مشخص، حدودی برای این توصیفِ نسبی رسم کرد. دردهای بزرگ بخشی قابل‌توجه یا تمام زندگی ما را به خود معطوف می‌کنند. این دردها می‌توانند از جانب خود شخص (مانند بیماری‌های سخت، شکست در کار یا روابط و ...) و یا از جانب دیگران (مانند جدایی پدر و مادر، بیماری یا مرگ نزدیکان و ...) به او تحمیل شوند. در هر حالت، این دردها به شکلی حقیقی، و نه به‌عنوان حاصلِ بیش‌اندیشی‌هایِ مدام، روند زندگی شما را به شکلی چشمگیر تغییر می‌دهند. این تعریفی‌ست شخصی از دردهای بزرگ که تا امروز به آن رسیده‌ام؛ بی‌شک تجربهٔ زیستهٔ افراد این تعریف را تغییر می‌دهد.

خوشی‌های کوچک

گمان می‌کنم هرچه در روند بازدیدن خوشی‌ها پیشتر رویم، خوشی‌های کوچک بیشتری را می‌بینیم؛ پس شاید ارائۀ تعریفی مشخص برای خوشی‌های کوچک از دردهای بزرگ هم سخت‌تر و پیچیده‌تر باشد. اما یک عنصر مهمِ همیشه‌حاضر، وجه مشترک تمام خوشی‌های کوچک است: «آنها در تمام لحظه‌های زندگی جاری هستند»! این حضورِ مدام، حتی در قلب سخت‌ترین لحظه‌های زندگی، امنیت خاطر است. دیدن یک درخت، پرتویی از خورشید که نور و گرما را بر صورتمان می‌نشاند، نوشیدن چای، پرواز یک پرنده، لذت شستن صورت با آب گرم، راه رفتن، سکوت اتاق و ... بخشی از هزاران خوشی کوچک جاری در زندگی است؛ خوشی‌های کوچکِ جاری میانِ دردهای بزرگ!

تجربهٔ زیستهٔ من در عبور از روزهای سخت و دردهای بزرگ، دست آویختن به خوشی‌های کوچک است. انتظار برای رسیدن خوشی‌های بزرگی که هم‌قدِ دردها و روزهای سخت باشند، خود رنجی مضاعف است. پس هر روز ساعت پنج عصر، مسیر مشخصی را راه می‌روم، با هر قدم از دردهای بزرگ فاصله می‌گیرم و در جریانی قدرتمند از خوشی‌های کوچک حل می‌شوم.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید