سلام . ماه رمضونتون مبارک و طاعاتتون قبول .
نوشته این بارم رو با یه فضاسازی شروع میکنم . لطفا خودتون رو توی این فضا تصور کنین .
فرض کنین تو یه خانواده نسبتا مرفه جامعه انگلستان به دنیا اومدین . در دانشگاه اکستر انگلستان تحصیل کردین و بعد از فارغ التحصیلی هم توی سازمان عفو بین الملل به عنوان مترجم مشغول به کار شدین .
بعد از مدتی با یه روزنامه نگار پرتغالی اشنا میشین ، دل میبندین بهش و ازدواج میکنین . زندگی عاشقانه ای که با اومدن یه دختر بچه به اون ، شیرین تر هم میشه
چند سال بعد ...
شما از همسرتون بخاطر بدرفتاری هاش جدا شدین و احساس سرشکستگی میکنین . به اسکاتلند مهاجرت کردین . شغلتون را از دست دادین . افسرده شدین . تا جایی که چند خودکشی ناموفق داشتین و برای مدتی در بیمارستان روانی بستری شدین ...
یکی از همین روزها ، وقتی منتظر توی ایستگاه قطار نشستین ، ایده یه داستان به ذهنتون میرسه . داستانی که نوشتنش یک سال زمان میبره ...
یک سال بعد ...
هیچ ناشری ریسک نکرده و اولین کتاب یک زن بی نام و نشان را چاپ نمیکنه ... ۱۲ ناشر شما به شما جواب منفی میدن ، ناشری هم که کتاب شما را چاپ میکنه ، ازتون میخواد با نام مستعار کتابها رو امضا کنین .
کتابی ک از اولین جلدش ۱۲۰ میلیون در جهان به فروش رفت ، هری پاتر و سنگ جادو
این داستان زندگی خانم جوآن رولینگ ، نویسنده داستانهای هری پاتره که به نام جی . کی . رولینگ میشناسیمشون .
کتابی که یک جادوگر در آن وجود دارد . موضوعی که طاقچه برای دومین ماه از چالش کتابخوانی اول راه پیشنهاد داده بود .دوست داشتم دوباره یکی از داستانهای هری پاتر را بخونم ولی وقتی کتاب هری پاتر و فرزند نفرین شده را دیدم تصمیم گرفتم اون رو بخونم .
شاید یکی از بارزترین ویژگی های کتابهای هری پاتر -حداقل برای من- اینه که اوایل کتاب رو خیلی دوست ندارم و حتی منصرف میشم از خوندنش ولی بعد از خوندن ۵۰-۶۰ صفحه از داستان ، حتی نمیتونم برای چند لحظه اون رو زمین بذارم . و هری پاتر و فرزند نفرین شده هم دقیقا از همین قانون نانوشته تبعیت میکرد ...
احتمالا اکثر شما با داستانهای هری پاتر اشنا هستین . کتاب هری پاتر و فرزند نفرین شده، زمانی را روایت میکنه که هری ، رون و هرماینی بزرگ و بچه دار شدن . البوس سوروس پاتر ، پسر هری پاتر توی قطار هاگوارتز با اسکورپیوس مالفوی پسر دراکو مالفوی دوست میشه ، پسری که خیلی ها معتقدن پسره ارباب تاریکی ، لرد ولدمورت هست و همون فرزند نفرین شده اما تا اخرین فصل کتاب هم نمیفهمیم فرزند نفرین شده کیه .
اونا ( البوس و اسکورپیوس ) دنبال زمان برگردان وزارتخانه میگردن تا به درخواست اقای دیگوری ، پدر سدریک دیگوری و با کمک برادرزاده او دلفی ، سدریک رو به زندگی برگردونن . یه ماموریت که کلی اتفاق جالب توش میوفته ، اما خوشبختانه به نتیجه نمیرسه .
پیشنهاد میکنم حتما بخونینش (:
هری پاتر و فرزند نفرین شده را از طاقچه بردارید .