آیا استانبول همان سرزمین اسباببازیه که پینوکیو گولش را خورد؟
خب در قسمت قبل گفتم که من و همسرجان برای ادامه سفر ماه عسل وارد شهر زیبای استانبول شدیم. شهری که در دو قسمت آسیایی و اروپایی قرار گرفته و دریای مدیترانه اونو از وسط تقسیم کرده تا زیبایی استانبول زبانزد همه دنیا بشه.
قرار بود تو این شهر چشم نواز حسابی خوش بگذرونیم تا اینکه تصمیم گرفتیم از کاخ توپکاپی یا همان خرم سلطان معروف دیدن کنیم.
خلاصه بعد از صرف صبحانه از خونه بیرون زدیم و با کلی نشاط و سرزندگی به سمت کاخ توپکاپی حرکت کردیم.
کاخ توپکاپی تو قلب استانبول مثل نگینی می درخشید و شکوهش من و همسرجان رو مبهوت می کرد. برای رسیدن به کاخ کافیه با کمک وسایل نقلیه عمومی مثل مترو، تراموا یا اتوبوس به یکی از دو ایستگاه پارک گلخانه یا سلطان احمد برسید. از این ایستگاهها تنها با چند دقیقه پیادهروی به کاخ توپکاپی می رسید.
بدون شک در دل این کاخ عجیب داستانهای رنگارنگی وجود داره. چرا که از قرن ۱۵ تا ۱۹ میلادی سلطانها، درباریان جاهطلب و کنیزهای متعددی را به درون خودش راه داده.
قصر توپکاپی در قرن ۱۵ میلادی محل اقامت اصلی سلطان و حکومت امپراتوری عثمانی بوده. همزمان با شکلگیری جمهوری ترکیه و پایان دولت عثمانی با دستور حکومت در تاریخ سوم آوریل ۱۹۲۴ تمام بناهای متعلق به اون دوران از جمله همین کاخ تو فهرست آثار ملی ترکیه به ثبت رسید.
این کاخ عظیم بین هزار تا چهار هزار سکنه رو تو خودش جا داده که فقط ۳۰۰ نفرشون ساکن حرمسرا بودن! ب تعجب نکنین تعداد زنان حرمسرا خیلی هم نبوده! بیشترین جمعیت این کاخ رو پیاده نظامها و نگهبانان سلطنتی تشکیل میدادند، شاید برای محافظت از حرمسرا؟! کسی چه میدونه!
راستی تا یادم نرفته ۳۰ پادشاه در طول چهار قرن و ۴۰۰ سال امپراتوری عثمانی تو کاخ توپکاپی حکومت کردند.
فکر کنم حوصله تونو سر بردم. بریم باقی ماجرا رو براتون تعریف کنم که چه بلایی سرمون آورد این کاخ عجیب غریب.
همسر جان از وقتی وارد کاخ شد، انگار تمام لحظات سریال حریم سلطان براش تداعی می شد. چنان ذوق زده شده بود که آروم و قرار نداشت. با این که خیلی محفوظ به حیاست اما تو این کاخ کنجکاویش گل کرده بود و همه چی رو با دقت بیشتری نگاه می کرد.
خلاصه بعد از تماشای تالار کاخ و سالن های مختلفش وارد بارگاه دوم شدیم. اینجا محلی بود که هیچکس جز سلطان و مادرش حق ورود به اونو با اسب نداشت. سمت چپ حرمسرای معروف عثمانی قرار داره. حرمسرا جایی بود که پادشاهان عثمانی زنان خوشگل رو از سراسر دنیا به بردگی میگرفتن و به این حرمسرا می آوردن. یکی از همین زنان زیبا الکساندرای روس یا همان خرم سلطانه که همسر جان ما شیفته اون شده!
آمار زنان حرمسرا با بچه ها و خدمه در حدود هزار نفر بودن. مادر سلطان رییس حرمسرا بوده و اونجا رو مدیریت می کرده. بعد از والده سلطان زنان عقدی شاه که پسر داشتن محبوب تر بودن. میگم این جای داستان شبیه سریال جیران نیست آیا؟!
خب بگذریم، سرم سوت کشید. کاش ما هم ..... بی خیال....
همسر جان خیلی ذوق زده رفت سمت یکی از تاج هایی که تو موزه بود و چشاش از خوشحالی برق زد .... منم که دیدم همسرجان خیلی خوشحاله به شوخی تاج رو بداشتم و رو سر همسرجان گذاشتم اما خودم رو بیچاره کردم .... سفر به استانبول و این همه ماجرا؟!!
این داستان جذاب ادامه داره .....