ویرگول
ورودثبت نام
Mary
Mary
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

خانه داری ، دلپذیر و بی معنا ...

همه ی امروز رو در حال رفع و رجوع کارهای خونه بودم . دلم میخواست خونه قشنگ تر بشه و همش در حال رسیدگی و خرید بودم و مبلغ خیلی زیادی رو هم هزینه کردم که آیینه و ریسه و گلدون بخرم و این خونه اون حالی بشه که دوس دارم . انقدر هزینه های جانبی زندگس مستقل زیاده که واقعا امروز دیگه عصبی شده بودم.تا حالا کلی فقط پول تعمیر و تعویض کلید خونه دادم . این درست میکنی اون خراب میشه.تا به خودت میای ی کوهی از ظرف و ظروف و لباس نشسته هست باید بشوری ، آشغالا رو جمع کنی بندازی بره و همین جوری ادامه داره ... میدونی همیشه تصویر پیش روم رو مهاجرت و چالشهای اون میدیدم . فکر میکردم توی کانادا و یا انگلیس هستم و فقط فاز یوفوریا اون رو توی ذهنم بال و پر میدادم . حالا اما دو ساله توی یک شهرستان کوچیک زندگی میکنم و قراره ازدواج کنم برم یک شهرستان دیگه و قراره ظرفا رو بشورم و جاروبرقی بکشم و بچه بیارم و برم پیش خانواده همسر و این چیزا ... میدونم بخشی از زندگی همینه و من همیشه فکر میکردم ادم مهم و تاثیر گذاری میشم و محتوای ارزشمند علمی تولید میکنم .. هاهاها.... سال ها از آخرین باری که درس خوندم میگذره ...این اون آینده باحالی نبود که من متصورش بودم ... این زندگی خیلی معمولی و من حقیقتا خواهانش نیستم ... نکنه عشق داره چشمام از داشتن زندگی مورد علاقم کور میکنه ... داره نزدیک سی سالم میشه ... ناشکر نیستم خانوادم هستن ، عشقم هست و البته همه تجربه های ارزشمندی که کسب کردم ولی چرا معنا رو گم کردم ... مدتیه توی اینستاگرام نیستم و دارم سعی میکنم تمرکزم رو بیشتر کنم ... همه امروز در حال انجام امور روزمره خونه بودم و الان آخر شبی با وجودی که خوشحالم خونم قشنگ شده ولی خیلی احساس معنا نمیکنم واقعا ....

خانواده همسرمحتوای ارزشمند
ماری و تلاش برای ارتقای سلامت روانش:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید