ویرگول
ورودثبت نام
Mary
Mary
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

در ستایش کولر آبی ، ترس از مردم و دلایلی برای ماندن ...

توی گرمای وحشتناک این روزا ، پمپ کولر من سوخته بود و از اون جایی که 12 ساعت کار مداوم دارم ساعت 8 شب خیلی خسته تر این بودم که پیگیر خرابی بشم.خدایی هست و انصافی ، مسئولین تاسیسات بیمارستان انقدر آدم های شریف و کاردرستی هستن بخدا... من قدردانشونم ...امروز میخوام یکم چیزای قشنگ زندگیم رو هم ببینم راستش انقدر غرق در سیاهی ها شدم و انقدر عینک کثافتی ها رو دیدن روی چشمامه که از اون مریم رنگی و سرزنده تبدیل شدم به یک آدم عبوس ...به هر حال امروز تصمیم گرفتم یکم خوشگلی ببینم ... این شد که صبح به گلدونم رسیدم ، ی صبونه قشنگ درست کردم و یک ناهار لذیذ ... مسئوب تاسیسات زحمت درست کردن کولر رو کشید و الان خونه افتاب گیر من یکم اوضاعش بهتره خداروشکر ... انقدر گرمای شدید من رو کلافه کرده بود ... یک شربت ابلیمو خیلی تازه برای اون اقا درست کردم ... دیروز 12 ساعت شیفت بودم و امروز هم شب شیفتم ...

یک داستانی وجود داره در مورد کار کردن به عنوان پزشک و اونم ترسیدن از آدم هاست ... یعنی تو داری کارت رو درست و صحیح انجام میدی ولی بیم این میره که مغضوب یک سری آدم ها قرار بگیری چون درکت نمیکنن یا نمیتونن شرایط بد فیزیکی و روحی رو درست هضم کنن و به ماها به عنوان درمانگر توهین و بی احترامی و یا تهدید به شکایت میکنن که حقیقتا شرایط ترسناکیه ... شاید نتونم درست منظورم رو بیان کنم ولی کلا بگم احساس خوبی نیست :)))))

امروز با یک آدم نازنینی که ساکن استرالیا هست صحبت میکردم و داشتیم در مورد شرایط مملکت صحبت میکردیم ! من از استرس ها و ترس هام نسبت به همه چیز گفتم و البته در مورد عشق نازنینم ... بحث ها جلو رفت و رسید به دیدن آن چیزی که الان داریم توی زندگیمون ... من توان دیدن خوشگلی های زندگیم از دست دادم خیلی وقته ، از بعد قضیه هواپیما انگار ذهنم تغییر کرد ... روحیه ام با همه اتفاقات چند سال اخیر کلا خراب شد و حالا که رسیدم به اینجا ... نمیدونم چرا انگار جرات ندارم یا روم نمیشه از قشنگی های زندگی بگم از چیزای خوبی که توی محیط اطرافم هست ... هر جا فرصت بشه غر غر کردن های مدام من شروع میشه ...و این برای خودمم ترسناکه ...انقدر ذهنم به غر غر و ندیدن آن چیزی که هست میچرخع که اصلا خودمم وحشت میکنم بخد ا ... مریم قبلی کجاست اونی که از همه چیز لذت میبرد ... فکر کردی بری اون ور دنیا چی میشه ... ایا بهترین دوستی پیدا میکنی ؟ ایا عشق نازنینی مثل الان پیدا میکنی ؟ ایا وقتی دلت بگیره یک ساعت بعد بغل پدر مادرتی !؟ ایا میتونی همین قدر که الان برای مردم تلاش میکنی تلاش کنی؟!

صادقانه بگم از کامیونیتی که توش هستم ناراضی ام ، از موضوع های مورد علاقه و مورد بحثشون هیچ رضایت خاطری ندارم ...ببینید متاسفانه ی گروهی از دوستام تماما دارن در مورد محیط کار و چالش هامون حرف میزنن و یک عده ای دیگه مرتبا دارن در مورد آدم های دیگه صحبت و غیبت میکنن که خود طبیعتا ادم دل به این صحبت ها میده و در نهایت با حس خیلییی بد محیط ترک میکنی ...از همشون فراری ام با وجودی که دوسشون دارم ولی علاقه ای به ادامه یک رابطه عمیق باهاشون ندارم و حتی الان دوس دارم ی مدت اصلا نبینمشون ... ادم های که دوسشون داری ولی انگار حرفاشون برات ازاردهنده است ... اینم حرفای امروزم ... تا فردا خدا نگه دار ...


محیط کارعشقمهاجرتتصویر واقعی از زندگیسردرگمی
سردرگم ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید