روز اول از این ده روزی که میخوام یکم کارام رو سر و سامون بدم خیلی خوب پیش رفت و حقیقتا راضی ام ... ببنید یک کاری که من همیشه میکنم برنامه ریزی کردنه و با همه وجودم بهش اعتقاد دارم ولی این داستان todolist یک بدی داره که این روزا خیلی هم بهش پرداخته میشه و منم زخم خورده اون هستم ...اینه که اگر توی کارهات اولویت بندی و زمان انجام رو قائل نباشی و یک سری ددلاین های زمانی برای خودت تعریف نکنی ممکنه خودت رو با انجام دادن کارهای با اهمیت کمتر گول بزنی و عملا جلو نری ... دیشب برای سه تایم کلی برنامه ریزی کردم و تقریبا متعهد بودم ... مثلا گفتن تا قبل خروج از منزل برای اومدن به خوابگاه فلان ایمیل و فایل اکسل رو اوکی کن و غذا درست کن و باید انجام بشه و چون بر مبنای واقعیت بود هم انجام شد ... حالا اگر کسی این متن رو میخونه ممکنه بدونه ولی این داستان برنامه ریزی به روش اسمارت و ایزنهاور جالبه و واقعا معنا داره ...امروز یک تجربه ای رو داشتم که کمتر برام پیش میاد یک اقای راننده ای که سالها پیش حقوق خونده بود و به خاطر مسائل عقیدتی نتونسته بود ادامه تحصیل بده من رو رسوند خوابگاه توی راه انقدر قشنگ و شیوا و شیرین حرف زد ...واقعا تاثیرگذار بود ... میخواستم بگم چرا یک عقیده مذهبی که هیچ آزاری به کسی هم نمیرسونه باید اینقدر شکل اینده یک فرد رو عوض کنه ؟ خوشحالم که در پذیرش انسان ها با همه تفاوت های فکریشون کاملا پذیرا هستم و آغوشم بازه ...