مدتیه که کاملا تمرکزم رو از دست دادم و تقریبا از تمام آن چیزی که توی زندگیم هست متنفرم.صدهای درونیم بسیار بسیار منفی شده و بدون اینکه حتی بهشون توجه کنم سیاهی تمام وجودم رو گرفته:))) و واقعا این اون چیزی نیست که میخوام . خودم کاملا حس میکنم دوپامین های بی ارزش تمام مغزم رو فرا گرفتن و نگاه کردن بi جنبه های مختلف زندگیم نشون میده همه چیز برام یک کابوسه . تقریبا از پیش هر کدوم از دوستای جدیدم که برمیگردم تمام وجودم رو حس بد میگیره ، چون تمام مکالماتم رو پوچ و منفی میبینم.هیچ چیزی بهم اضافه نمیشه ،چیزی به دیگران اضافه نمیکنم و کاملا حس میکنم از خودم بریدم و وقت های که با عشق زندگیم هستم هم بی کیفیت شده، انگار این فضا وجود نداره که تمام افکارم رو بالا بیارم و تهوع ناشی از تمام احساسات بدی که سالهاست دارم با خودم حمل میکنم رو کسی متوجه نمیشه . تنهایی دقیق ترین توصیف از حال الان من هست. تمام یک سال و نیم گذشته رو تنها زندگی کردم، گهگاهی با خانواده،دوستانم و عشقم بودم ولی در مجموع تنها بودم.نبردهای سنگین توی ذهنم انقدر خسته ام میکنه و اونقدر کورتیزول خونم رو بالا برده ,که از عواقبش میتونم به چاقی ، افت سیستم ایمنی و مرتب مریض شدن ،پریودی های اذیت کننده و البته کاهش تمرکز اشاره کنم . اما دیگه بسه!!!! وقتشه که روی پای خودم بایستم و هر جوری شده تمرکزم رو به دست بیارم و در مورد زندگیم تصمیم های نهایی رو بگیرم چون اصلا فایده نداره اینجوری زندگی کردن! اصلا ایم مدل زندگی کردن انتخاب من نبود.این مدل فکر کردم و حرف زدن انتخاب من نبود واقعا نبود.خیلی خیلی احساس بدی دارم . تمام آن چیزهایی که بهش میگفتم آینده یک هو فرو ریخت روی زمین. امروز برای دقایقی خیلی به اینکه خودم رو از بین ببرم فکر کردم ، بعد به حال وجود خودم گریه کردم ، دلم سوخت که مغزم از فرط هرمون ها نمیفهمه داره چکار میکنه !خلاصه که میخوام دست خودم رو هر جور که شده بگیرم ، اه خدایا این ویروس لعنتی ، اخ خدایا خسته ام خسته ام خسته ام...