عصرهای بهاری گاهی برای من بشدت دلتنگ کننده و کسل کننده است . انگار هیچ کار واقعا بخصوصی نمیتونه اون جوری که باید من رو سر حال بیاره . به خودم میگم خوب اینم یک تجربه زیسته است مریم،لطفا برای خودت قابل تحملش کن ، اینه که بی توجه به حرف خانواده و نگاه های محیط گاهی دوچرخه رو ور میدارم میرم توی محله ، از کوچه ها و از خیابونای شلوغ میگذرم تا برسم به پارک بانوان و کلا خیابونای اون محل که پر از درختای بلند و صدای دلتنگ کننده پرنده های مغمومه، اگه کاری به حرف ها و نگاه های مسخره نداشته باشم ،بشدت تجربه رهایی بخش و خوبیه ! ولی دیشب که با ی دوستی ی رستوران عربی رفته بودیم، رو مود بودم و داشتیم تا خونه پیاده میومدیم ، ی پسره من رو با دست نشون داد و گفت اوه این همون دختردوچرخه سواره است :))) منظور اینکه پتانسیل فرهنگی بیشتری لازمه حالا هر چقدر هم که جوراب من بلند و شال من سفت باشه ! در کنار تمام این احساسات #لوملدوپی من ، یک کسی و چیزی توی ذهنم هست که باعث شد یک زخمی از وجودم باز بشه (مسئله عشقی و عاطفی نیست) ، بعد با وجودی که خیلییی وقت از اون زخم و اون حرفا و لمس اون زخم میگذره ولی گاهی برام خیلی تازه است ، مثل امروز که چند قطره اشک براش ریختم و خیلی عجیبه برام ، چقدر این تجربه و اون حس و اون زخم با من مونده ، به عنوان کسی که خیلی خوب بلده خودش رو بغل کنه ریختن این اشک ها باعث میشه خودم رو بیشتر دوست داشته باشم ... اگر احیانا دارید این متن رو میخونید نگید چقدر درهم نوشته ، اینا افکار ی دختر با هرمونای به هم ریخته در یک عصر دلگیر بهاری با هوایی بشدت الوده است ها! "لم تخلق للنسیان" این ترکیب لغت رو در یک کانال دیدم از آقای نزار قبانی ،یعنی برای فراموش شدن آفریده نشده ... بگذریم ...