Mary
Mary
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

10روز ژورنالینگ_روز ششم_22اردیبهشت99

یکی از احساساتی که آدما موقع خروج از منطقه های امن ذهنی و رفتاری شون دارن ، ناامنیه ! برای من به عنوان کسی که انعطاف زیادی در کار گروهی داره و شاید تاییدطلبانه رفتاری برخلاف نظر کلی گروه انجام نمیده ، غیر این رفتار کردن این حس ناامنی و اضطراب رو ایجاد میکنه . مثلا امروز که فقط برای مدت کوتاهی به قول معروف از اون کامفورت زون (فارسی بخونید ) خارج شدم احساس اضطراب و ناامنی کردم و این مسئله حتی تظاهر جسمی به صورت انقباض عضلات هم برای من به همراه داشت . حالا ممکنه اگر کسی علت تجربه این احساس من رو که صرفا ابراز ناراحتی و داشتن یک ایده جدید برای ریختن کشیک بود بشنوه بخنده و با خودش بگه اینو باش چقدر سوسوله ! اما من و خیلی های دیگه در این دنیا که برای مدت طولانی الگوهای رفتاری خاصی داشتیم حالا با غیر اون عمل کردن در واقع خودمون رو در معرض احساسات جدیدی قرار دادیم که در نهایت برامون ایجاد اضطراب میکنند ... خوشحالم که حداقل الگوی رفتار خودم رو میدونم و این آگاهی رو دارم که باید اصلاحش کنم و بهترش کنم . باید بپذیرم که احتمالا ری اکشن های خوبی نمیگیرم . بپذیرم آدم های اطرافم قرار نیست همیشه ادب رو نسبت به من رعایت کنند . بپذیرم ممکنه در خیلی جمع هایی که به علت شرایط شغلی ام در اونها قرار میگیرم جمع هایی نباشند که من رو بپذیرند و یا من باهاشون جور بشم و داشتن تعامل اجباری زیاد در طول روز ممکنه احساسات زیادی رو در من برانگیخته کنه . پذیرش کلی این شرایط یک قدم مهم برای جلو رفتنه ...

یکی از مود های بسیار شایع من در خونه مثل همین عکسه ... همین قدر راحت و این میزان از نور...درحال کتاب خوندن ، درس خوندن ، ساز زدن ، با خود حرف زدن ، نقش یک کاراکتر سینمایی رو ایفا کردن و دیالوگ های خفن  گفتن :))))))))این مسئله برای خانواده کاملا جا افتاده...اونقدری که میگم بابا من میرم یکم با خودم حرف بزنم لطفا کسی مزاحمم نشه و اونام میگن ، اوکی برو ...
یکی از مود های بسیار شایع من در خونه مثل همین عکسه ... همین قدر راحت و این میزان از نور...درحال کتاب خوندن ، درس خوندن ، ساز زدن ، با خود حرف زدن ، نقش یک کاراکتر سینمایی رو ایفا کردن و دیالوگ های خفن گفتن :))))))))این مسئله برای خانواده کاملا جا افتاده...اونقدری که میگم بابا من میرم یکم با خودم حرف بزنم لطفا کسی مزاحمم نشه و اونام میگن ، اوکی برو ...


آکادمیک : امروز یک کنفرانس جمع و جور در مورد یک بیماری روماتولوژی دادم و استادم خوشش اومد :) مهرطلب کی بودم :) یک چیزی که همیشه حس میکردم در دانشگاه برام اتفاق میفته ، نفس اندیشیدن و بحث کردن بود که هرگز رخ نداد :) در یک برهه ای سعی کردم یک گروه مطالعاتی درست کنم ولی بچه ها دید دراز مدت نداشتند و کشیدند کنار، چون وقتشون رو برای امتحان خوندن میگرفت ، البته خودمم هم پافشاری نکردم !ولی چقدر از مباحثه علمی که افراد ازقبل مطالعه کرده باشند لذت میبرم . یکی از دلایلی که باعث میشه دلم بخواد برای ادامه تحصیل قید تخصص رو بزنم و برم سراغ pdh خوندن تو یک کشور دیگه همینه ! بخدا همینه ! اندیشیدن و سرچ کردن بخصوص در علوم رفتاری و نوروساینس :)

کتاب : این انسان خردمنده کتاب خیلی خوبیه که ای کاش از اول ازش خلاصه هم تهیه میکردم واقعا جا داشت این کار رو بکنم و احتمالا از این به بعد حداقل حاشیه نویسی کنم :)

سلامت جسم : ورزش کردم حدود 20 دقیقه درست و حسابی و چقدر حس خوبی میگیرم...

چه آموختم : مریم تو مسئول خیلی از انتخاب هات هستی . نمیگم در همه موارد اما در خیلی از شرایط این تو هستی که انتخاب میکنی کجا باشی . اگر میخوای نقش فعالی در زندگیت داشته باشی نباید تماشاچی باشی که بقیه برا ببرن و بدوزن . فکر کن و با سنجش همه جوانب دل به دریا بزن و تصمیم بگیر و پای تصمیمت هم وایسا و حتی اگر اشتباه کردی سعی کن جبرانش کنی همین...

چه کشف کردم : حالا نمیدونم در گروه "کشف" به حساب میاد یا نه ولی من فهمیدم که لذت حال و اکنون رو بر خودم حرام کردم ... آگاه شدم که باییید حال رو دریابم باید حال رو درک کنم خدایا من همه زندگیم رو در آینده بودم و برای اینده برنامه ریختم تا کی قراره این ادامه داشته باشه؟! چون حقیقتا سخته همیشه خوشبختی و اون چیزی که میخوام رو در آینده ببینم . همیشه لحظه های حال و اکنون از توی دستام سر خورده و رفته حتی به گذشته فکر نمیکنم و خیلی وقته حسرت گذشته رو هم نمیخورم . فقط به روبرو به یک سال جلوتر چند ماه جلوتر چند روز جلوتر ...اون جلوتر هم غالبا هیچ چیز جز روزمرگی نبوده و احتمالا نخواد بود .. این حس که اها قراره از فلان تاریخ و با وقوع فلان اتفاق زندگی من ، خوشبختی من و یا هر چیز دیگه ای شروع بشه ! من باید به طریقی تجربه زیستی خودم از حالا و اکنون و اینجا رو افزایش بدم . درک من از "حال" باید به سطح بالاتری برسه ...

از چی میترسم : از ابهام آینده همیشه و هنوز هم ...

انرژی منفی : امروز ار محدوده امن خودم خارج شدم و نمیتونم بگم که انرژی منفی نگرفتم ...

خود شناسیژورنالینگتوسعه فردیبهره وری
ماری و تلاش برای ارتقای سلامت روانش:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید