ویرگول
ورودثبت نام
Mary
Mary
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

10 روز ژورنالینگ_روز پنجم-21اردیبهشت 99

امروز یک اقایی مریض ما بود که ماه هاست درگیر کاهش حس و قدرت اندام های تحتانی شده و مدت خیلی زیادی هست از این دکتر به اون دکتر رفته و در نهایت چندین روزه که بستریه بیمارستانه . قطعا مستاصل ترین چهر ه ای که در زندگی خودم تا به حال دیدم چهره ایشونه . کیس فوق تخصصی هست و با وجود همه ی بررسی های انجام شده تا به حال تشخیصی براش داده نشده و این کلافه ترش کرده . تصور کنید هر روز بدنتون از دیروز ضعیف تر میشه ، نمیتونید راه برید و این همه فوق تخصص نمیتونن براتون کاری بکنن و هر چی بررسی میکنن به چیزی نمیرسن . خدای من اون استیصالش رو فراموش نمیکنم . اینکه مرتب به ما میگفت " کمکم کنید " ... حقیقتا حس خاصی رو در من برانگیخته بود :( آمیزه ای از اینکه واقعا این زندگی چقدر میتونه سخت و درد آور باشه ، چقدر میتونه بی رحم و خشن باشه و بعد در موقعیتی دیگر چقدر امید بخش و لطیف ... چیه این زندگی واقعا ؟! حس میکنم یک جورایی امروز به ماهیت زندگی فکر کردم و البته به جوابی نرسیدم ...

دلم برای کوهنوردی و صبح زود بلند شدن های جمعه تنگ شده.باتیم دانشگاه میرفتیم کو هایی که بشه تا حدود ظهر برگشته باشیم . بعد در راه برگشت جایی در میانه کوه اطراق میکردیم هر کسی هر چیزی داشت میذاشت وسط و از همه چیز حرف میزدیم . اخ عجب چای زعفرانی های از سرپرست تیم خوردم ، نوش جانم . دلم برای اون روزهای سرزنده و اون آدم های با اخلاق تنگ شده ...
دلم برای کوهنوردی و صبح زود بلند شدن های جمعه تنگ شده.باتیم دانشگاه میرفتیم کو هایی که بشه تا حدود ظهر برگشته باشیم . بعد در راه برگشت جایی در میانه کوه اطراق میکردیم هر کسی هر چیزی داشت میذاشت وسط و از همه چیز حرف میزدیم . اخ عجب چای زعفرانی های از سرپرست تیم خوردم ، نوش جانم . دلم برای اون روزهای سرزنده و اون آدم های با اخلاق تنگ شده ...


آکادمیک: امروز درمانگاه خوبی داشتیم . هم کیس های خوبی دیدیم و هم استاد با اخلاقی داشتیم . بالاخره کریپتیشن رو زیر دست حس کردم در یک بیمار ، فک کنم اون برای یک قدم علمی امروز کافی باشه ، و البته کمی هم در مورد یک بیماری نادر ژنتیکی به نام بهجت خوندم :)

کتاب : الان که این پست رو بنویسم میرم سراغ انسان خردمند و سعی میکنم بیندیشم :)

سلامت جسم : یک ورزش خفن 30دقیقه ای انجام دادم یوهااا

چه آموختم : ای 21 اردیبهشت به من آموختی که زندگی بی رحمه هر چند میدونستم و اینکه ما انسان ها به شفقت هم که ترکیبی از همدلی و همدردیه احتیاج داریم ...

از چه قدردانم: از همه کسانی که قدم در راه پزشکی نهاده اند و فوق تخصص گرفته اند قدر دانم و اگر کمک حال مردم هستند دمشون واقعا گرمه ...

چی کشف کردم : اگر پنکیکی رو که خودتون تو خونه درست میکنید رو همین جوری تازه و نرم روی بشقاب بذارید و بعد مربای توت فرنگی روش بگذارید طعم بی نظیری رو تجربه میکنید .

از چی میترسم : همون همیشگی :((((((((

انرژی منفی : من اکثرا انگیزه دهنده و موتور محرکه عمل کردن در جمع های دوستی هستم ... در کنار همه انرژی های خوبی که از این مسئله گرفتم قدری هم انرژی منفی گرفتم . چیزی که مهمه اینه که توجه کنم در این دنیا به هر چیزی yes میگی یک no ای هم در راهه ... همیشه همه چیز با هم جور نمیشه . گاهی یک اخلاق یا ویژگی خیلی خوبه و کلی مفید بوده ولی در یک جایی یک چیزهایی رو هم از تو میگیره و حالت رو میگیره خلاصه ...

خود شناسیبهره وریژورنالینگچهل مکتوبتوسعه فردی
ماری و تلاش برای ارتقای سلامت روانش:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید