تبم مي برد، قرار از دلم، امشب
نشستم پاي درد دل آخر، امشب
نوا دارد تبي با من
و ربوده قرار و كرده بيقرارم امشب
چو طوفاني كه مي پيچد در خاك
و تبسمهاي دريايي كه مواج است امشب
تبم يادم آرد آغوش سبز دشت
و آسماني كه نقره فام مهتاب است امشب
و آواي رودي كه خراشيده سكوت خلوتم
و بادي كه ميبوسد تار تار گيسوي پريشانم امشب
تبم با من سروده است سرور زندگي را
و بخشيده است بر من نفسهاي گرم و پر شور امشب
تبم گويد مرا، هستي اگر داغ و سوزان
و جاريست دنيا در نگاهت، همچنان امشب
بشو مست و سر خوش و غزل خوان و پايكوبان
شدي عاشق، شدي شيدا و رها از دنيا، همين امشب
بخوان از نو، ببوس از مهر، بزن لبخند به روي گل
بزن با چشم تر، فريادي زشادي، رسا و بلند امشب
كه مهمان است دل، كسي را
و شايد خاطري را، كه مي گيرد ز تو، قرار و بي قرارت مي كند امشب