ویرگول
ورودثبت نام
about thoughts
about thoughts
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

اسارتی به رنگ خیال

در سبزی چمن قدم میزنم

چشم هایم را میبندم و نور خورشید را روی پوستم حس می کنم .

نرمی گلبرگ گل ها را زیر انگشتانم حس میکنم

قدم میزنم

لمس میکنم

می بویم

احساس میکنم ...

در گوشه ذهنم همه چیز را ثبت میکنم

اما ...

امل مشکلی هست ، نور خورشید رو حس نمیکنم

خورشید خاموش شده ؟

نه !

دنیا تموم شده

خودم را جلوی چشمانم می بینم

لبخند می زند و می گوید :« سلام ! »

از خواب می پرم ....

شاید باید بپرسم من کی هستم ؟

خیلی دوست دارم به چیزی فکر کنم که نتوانم به آن فکر کنم ✍️?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید