اصطلاحpeople watching
"خارجی ها یک اصطلاحی دارند که اسمش پیپل واچینگ است یعنی بنشینی یک جایی یک گوشه ای مردم را تماشا کنی...راه رفتنشان را ,حرف زدنشان و عکس العمل هایشان را و بعد اگر دلت خواست قصه هایشان را در ذهنت بسازی .اینها کارهایی است که این روزها کمتر انجام میدهیم انقدر که سرمان در گوشی هایمان است و مشغول دیدن آدمها در قاب های ساختگی شیک وپیک و ژست های از قبل تعیین شده ایم.مثلا فرض کن پسرکی که دستهایش را در هوا تکان میدهد وبا حرارت چیزی را برای دیگران تعریف می کند ,دخترک تنها نشسته در کافه را که یک فنجان قهوه خودش را مهمان کرده,دستفروشی که با کلی شیوه ابداع شده خودش وسایلش را بار زده و تو ایستگاه اتوبوس می دود دنبال این و آن .این ها همه شان قصه دارند قصه های خوب, قصه ی عمرهای پر از آرزو ,آرزوهایی که بیشتر وقت ها به باد می روند و کمی شان راستکی می شود .عاشق شدن فارغ شدن ,غم ها و شادی ها..."
دیگر انگار چیزی را نمی بینیم عمیق نمی شنویم یا لمس نمی کنیم
مولانا در فیه ما فیه می گوید سطحی استفاده کردن ما از حواس پنج گانه مون مثل این میمونه که از یک شمشیر جواهر نشان گران قیمت برای بریدن یک گوشت گندیده استفاده کنیم یا در دیگ طلایی شلغم بپزیم. جای بسی افسوس نباشد؟با این حواس میشود کارها کرد..
که اگر خوب نمی دیدند چگونه به خاصیت های بینظیر یک حیوان بی سروصدا به اسم حلزون پی میبردیم که اگراز آن چیزی نشنیده اید یک سر به پادکست رادیو راه اپیزود شش فصل پنجم بزنید.
یا مثلا همین اشکال را با دقت نگاه کنید..
فکر میکنید چه چیزی اند؟
اینها تصاویر شن و ماسه زیر میکروسکوپ هستند.
خوب دیدن و توجه به جزییات باعث کشف و آگاهی و حتی نوآوری می شه.
اگر هم میخواهید خلاقیت درون شما زنده شود باید شیوه ی نگاه کردن خودتون رو تغییر بدید و حیرت زده شدن از چیزهای به ظاهر معمولی شما را به سمتی هدایت میکنه که تجربه های متفاوتی از اشخاص ,اشیا و اتفاقات روزمره بدست بیارید.
همیشه پای یک ایده در میان است؛
اصلا کل زندگی ما، حتی سادهترین فعالیتهای روزانه ما بر اساس ایدهها شکل میگیرند. مثلا وقتی در یک عصر پاییزی به سرتان میزند قدم بزنید و ناله خِش خِش برگها را درآورید، خودش یک ایده است. ولی بیشتر اوقات این ایدهها عادی و رومزه اند. گاهی هم بعضی از این ایدهها ناب و نوآورانه اند که ارزش تجاری شدن دارند.
این ایدههای تجاری هم بسیار عادی و روزمره اند و هر روز هزارتایشان در اطراف ما وجود دارند اما بدون اینکه توجهی به آنها داشته باشیم، از کنارشان میگذریم! خب نکته مهمی که به دردمان میخورد و ارزش بحث کردن داره دقیقا همینجاست: این ایدههای دوست داشتنی کسب و کار که دنیا را منفجر میکنند کجا اند؟ چگونه میتوانیم یکی از اون ها رو داشته باشیم.
مشکلات همه جا هستند. همیشه دنیا به افرادی نیاز دارد که بتواند راه حل مناسبی برای آنها پیدا کند. راب فیتزپاتریک در این باره میگوید: «ﻣﺮدم ﻣﺸﮑﻼتﺷان را ﻣﯽﺷﻨاسند وﻟﯽ نمیدانند ﭼﻄﻮر ﺑﺎﯾﺪ آنها را ﺣﻞ کنند.» این وظیفه شماست که به عنوان موسس یک کسب و کار راه حلی برای آنها پیدا کنید.
متن پاراگراف اول رو جایی خونده بودم و قشنگ مثل کاری که خیلی وقت ها خودم انجام می دادم بود.من معمولا جاهای عمومی که میرم,مثلا حرم امام رضا که از هر نوع و قشری آدم میاد خوب نگاهشون میکنم و برای هرکدوم یه داستانی از زندگیشون توی ذهنم میسازم یا مثلا تو خیابون که راه میرم,کلا رفتار آدما برام جالبه و این تفاوتها و حتی نیازهاشون همیشه بهم ایده میده..
بعدها که بیشتر یادگرفتم دیدم اصلا خودش یه تکنیک خلاقیته..
یا مثلا چندتا عکس با جغرافیای مختلف تاریخ های متفاوت و موضوع و ژانر گوناگون رو انتخاب می کنم و برای هرکدوم داستان سرایی یا حتی خیالبافی میکنم و به هم ربطشون میدم.
یا مثلا یه کار دیگه اینکه یه موزیک بی کلام لایت رو میزارم و طبق اون داستان سرایی میکنم و این یکی از کارای جذاب برای پرورش خلاقیته که ذهن رو باز می کنه.حتی یکروز که معلم کلاس اولی ها شده بودم آهنگ هری پاتر رو گذاشتم براشون و بعدش انقدر چیزهای جذاب شنیدم از بچه ها ...
یا حتی یه کار جذاب تر اینکه هر وسیله و اشیا مختلف که تو روز مره میبینید میتونه الهام بخش باشه میتونید با اونها بازی کنید داستان های عجیب غریب براشون بسازید یا به این فکر کنید که اون وسیله شبیه چه چیزهایی یا جایگزین چیا میتونه باشه..
در همین رابطه این تصاویر میتونه برای شما هم جالب باشه...