بارها و بارها این جمله را می شنوم که " قضاوت نکن، چرا قضاوت می کنی ...؟" چیزی که از کودکی در تجربه های روزمره ما ثبت شده این است که فرشته و شیطانی با ما همراهی می کنند که بر روی رفتار ما صحه گذاری می کنند، چه چیز خوب است و چه چیز بد، با خیر و شر کودکی کردیم تا به الان که گویا همچنان در لایه های پنهان ما نهفته است، گویی برای هر رفتاری دنبال سنجه ای خارج از خودمان هستیم ، صادقانه تر بگویم اصلا یاد نگرفتیم با خودمان مرتبط باشیم ، احساس هر لحظه مان را دریابیم ، اگر هم دریافتی داشتیم برچسب چه احساساتی ...و اگر هم ابرازی نمی کردیم ..صفت خشن وجدی را حمل می کردیم ... دروغ چرا هنوز هم حمل می کنیم .
چند سالی است که با الگوی معرفی شده در" کتاب زبان زندگی ارتباط بدون خشونت " آشنا شده ام ( پست قبلی من ) خوشایندی این الگو برای من ، آشتی من با نکن ها و بکن هایم بود ،" قضاوت نکن ، دختر خوبی باش، درس بخون، موفق باش ... فلانی را ببین ، مردها این طورند و زن ها آن طور، به به چه دختر خوبی هستی ...." گوش هایم پر بودند و حالا توانسته ام تعدادی از آنها را بر زمین بگذارم ، سخت است ادعا کنم که الگوها و تجربه هایم را به باد فراموشی سپرده ام و الان در آسمان معرفت در حال پروازم ...شاید ،احتمالا تنها جمله ای که بر زبانم می آید این است که تلاشم در جهت توانایی با محبت بودن انسانی خودم است .
و اکنون نه قضاوتهایم را بد می دانم و نه خوب ، یاد گرفتم که قضاوت برای من بیگانه ای می سازد که مرا از ارتباط با خودم و دیگران دور می کند و این من هستم که انتخاب می کنم چگونه ببینم و نه دیگران . قضاوتهایم چراغ آگاهی من هستند برای یافتن مکانهای تاریک وجودم و شناسایی نیازهایی، که من ندید ه ام . به قول مارشال رزنبرگ ، قضاوت ها پر از عبارات و تقسیم های دوتایی است ،که با آنها مشخص می کنیم هر کسی چی هست ؟ خوب یا بد ، با هوش یا جاهل ؟
صحبت در مورد قضاوت را دوست دارم ادامه بدهم ولی می دانم که مطالب طولانی حوصله سر بر هستند
ادامه نوشته ام را با بیت زیبایی از مولانا خاتمه می دهم و آروز می کنم روزی ما بتوانیم در سرزمینی که مولانا از آن سخن می گوید به یکدیگر بپیوندیم و خلق کنیم تغییری را که در جست و جویش هستیم