maryam
maryam
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

علم،ثروت یا هرچیز دیگه چطور قراره حالت رو بهتر بکنه؟ (نیم نگاهی به کتاب کیمیاگر)

چند وقت پیش کتاب کیمیاگر رو خونده بودم شاید دو سال پیش اما اخیراً به دلایلی احساس کردم خوبه که دوباره بخونم و کار خوبی بود. خوشحال شدم از اینکه دوباره و دوباره خوندمش.

کتاب درباره افسانه شخصی آدمها صحبت میکنه. اینکه چرا آدم ها لازم دارن افسانه شخصی شون رو پیدا و زندگیش کنن و آدم هایی که اینکارو میکنن چه فرقی با دیگران خواهند داشت. شخصیت اول این داستان پسری هست به نام سن دیگو که تو ۱۸ سالگی متوجه میشه که باید بره دنبال رویایی که داره. با خودم فکر می کنم ما کی قراره متوجه بشیم؟ برای من شاید بعد از ۳۰ سالگی وقت خوبی باشه که به این قضیه بپردازم. حتماً که زمان مناسب هر کس با دیگری فرق میکنه. شاید لازمه بتونیم کمی از روزمرگیها فاصله بگیریم (فقط کمی فراغت) تا بتوانیم به این موضوع فکر کنیم و بتونیم نشانه ها رو معنا کنیم برای خودمون. همان کاری که پسر جوان توی قصه میکنه. نشانه ها رو میبینه، بهشون اعتماد میکنه و راهش رو پیدا میکنه.

کیمیاگر به پسر جوان میگه که قلب تو، تو رو راهنمایی خواهد کرد. اما جالبه که خیلی وقتها قلبمون ما رو از دنبال کردن نشانه ها باز می داره. به خاطر ترس هایی که داره. کیمیاگر میگه اگه حواست به قلبت باشه و همیشه باهاش صحبت بکنی اون دیگه به تو خیانت نمیکنه و تورو تشویق به دست کشیدن از رویات نمیکنه. البته که همیشه تلاش‌هایی در این راستا خواهد داشت اما وقتی اون رو بشناسی دیگه ازش رو دست نمی‌خوری.

قلب سن‌دیگو بهش میگه که وقتی آدم‌ها کوچیکن و بچه هستن قلبشون با اونها زیاد صحبت میکنه. در مورد افسانه شخصی و رویاهاشون. اما هر چقدر که آدم بزرگ تر میشن قلب ها سعی می کنن کمتر از رویا و افسانه شخصی حرف بزنن. چون آدم ها به مرور از افسانه شخصی و رویاشون فاصله می‌گیرن، اگر قلب ها در این مورد صحبت بکنن آدم ها ناراحت میشن؛ چون نتونستن بهش برسن. و بنابراین رفته‌رفته قلب ها کمتر و کمتر به افسانه شخصی و رویاهای آدمها بها میدن و اینجوری ما هم رفته رفته از این موضوع دورتر و دورتر میشیم.

امروز به یکی از اپیزودهای پادکست آماتوری در کارآفرینی را گوش می کردم اپیزود اول که مصاحبه با آقای عظیمی نامی بود. مجری پادکست از ایشون سوال کرد که از کجا بدونیم عاشق چه کاری هستیم و آقای عظیمی پاسخ داد بعضی وقت ها در تنگنا بودن و بعضی وقتها به طور کامل محدودیتی را حذف کردن به ما کمک میکنه که بفهمیم واقعاً عاشق چه کاری هستیم. فرض کنید فقط شش ماه از عمرتون باقی مونده اون وقت میخواستین بقیه عمرتون رو چطور سپری کنین؟ اگر همه امکاناتی که می خواستید در اختیارتون قرار می گرفت دوست داشتنی چه کاری انجام بدید؟ جوابی که به این دو سوال میدین به احتمال زیاد لیستی از کارهایی هست که عاشقشون هستین.

روانشناسی تو کلاس مشاوره به من گفت اگر رویا و افسانه شخصی آدمها به اندازه توان انگیزش اون باشه سبب آرامش و اطمینان خاطر در دوران کهنسالیشون ها خواهد بود. اما اگر بیشتر از تواناییشون باشد اونها رو دچار اختلال می کنه.

گاهی مرز بین ما و رویامون فقط چند قدمه. اینجا مرز بین ایران و آذربایجانه. رود مرزی ارس، جلفا
گاهی مرز بین ما و رویامون فقط چند قدمه. اینجا مرز بین ایران و آذربایجانه. رود مرزی ارس، جلفا


بودن در مسیر افسانه شخصی باعث میشه رنج هایی که توی مسیر داری برات معنا پیدا کنه و تحملش آسون تر بشه.

راستش فکر میکنم ما یه جای زندگیمون از رویاها و افسانه های شخصیمون با بعضیها صحبت میکنیم، بدون اینکه خودمون یا اون آدم بدونیم که واقعا اونچه که داریم دربارش حرف میزنیم رویا یا افسانه شخصی ماست. اگر خوش شانس باشین یه جایی یه دوست قدیمی به شما میگه که روزی به من گفتی دوست دارم چنین کاری بکنم و الان که میبینمت تو این مسیر هستی نه تنها تعجب نمیکنم بلکه خوشحالم.

بعضیا میگن هدف و رویاشون شاد بودن و عاشق بودنه. میگن اگر هدف بذاری برای خودت دیگه از مسیر لذت نمیبری. به گمانم باید به این دوستان بگم که رویا و افسانه شخصی مسیری برای زندگی کردنه نه نقطه ای برای رسیدن...

لطفا چند دقیقه به رویای خودتون فکر کنید و اگه دوست دارین اینجا بنویسین. شاید سالها بعد خودتون هم یادتون رفته باشه، اونوقت یکی یا خودتون اینجا میبینید و از بودن در مسیرش لذت میبرید...

افسانه شخصیکتاب کیمیاگرمعنای زندگی
نوشتن تو ویرگول برام حس آدمی رو ایجاد میکنه که از یه جزیره نامه ای رو مینویسه و میذاره تو بطری و میندازه تو دریا؛ در حالی که نمیدونه چه کسی قراره اونو بخونه :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید