تام دانشجوی بااستعداد یکی از معروف ترین دانشگاه های آمریکا بوده که تا مقطع دکترا مانند یک دانشجوی کوشا پله های ترقی را دو تا یکی کرده ولی به یکباره مرگ مادرش او را دستخوش مسائلی کرد که تا سالها نتوانست پایاننامه را تحویل بدهد و ناچارا دانشگاه را رها کرد و به تاکسی رانی روی آورد.
از ابتدا خود را راننده تاکسی متفاوت با بقیه می دانست. سعی میکرد از هر مسافری چیز تازه ایی بیاموزد، از خیابان های شلوغ یا کوچه های خلوت بدون اینکه معنای متفاوتی از آن استخراج کند نگذرد و از آینه روبرو چیزهایی ببیند که هر کسی شانس دیدن آن را ندارد.
دوستانش حتی اگر میتوانستند با تام بسیار چاق و بسیار بی آتیه که هیچ شباهتی به تام باهوش و با سواد سالهای دانشگاه نداشت کنار بیایند؛ نمیتوانستند با انسان لوزری که در پس هر کار بی معنی اش به دنبال معنا میگردد کنار بیایند. زن هایی که با او دیدار میکردند دلشان میخواست تام یک راننده تاکسی معمولی نیویورکی باشد که تمام هفته سگجانی میکند تا بتواند آخر هفته ها با آنها وقت بگذراند اما تام یک فیلسوف چاق بر روی یک تاکسی زرد بود که هیچ وقت از زندگی شکایتی نداشت و این اطرافیانش را هر روز کم و کمتر میکرد.
چه داستان عجیب و آشنایی!
چرا نمیتوانم قبول کنم مزخرف فقط مزخرف است و نیازی نیست در پس هر بدبیاری و بیاعتباری دنیا معنایی نهفته باشد؟چرا بارها خواسته ام شکست هایم را برای مردم یک پیروزیِ پنهان معرفی کنم؟ چرا داستان های رانندههای تاکسی را با حوصله و صبر گوش میدهم و مینویسم؟
راستش از اینکه دنیا پر از لوزر هست خوشحالم. زیاد حس غربت نمیکنم. دنیا پر از انسان های شکست خورده اییست که از فتح فقط یک پرچم چرک را روی کلاه خود تکان میدهند تا نمادی از روز آزادی باشد. دنیا با بازنده ها اشباع شده و همین افزایش آماری سبب شده که نگاه فرد به شکست عوض شود. جستجو بیشتر از کشف اهمیت پیدارکرده و هیچگاه به هدف نرسیدن نیز امری محبوب و فراگیر است.
در واقع خیالم راحت است که نه تنها داستان عجیبی ندارم بلکه بدتر از این هم وجود دارد. از تریبون لوزرها معانی نابی به سراسر دنیا مخابره میشود. آنها قالبن در درون خود شکست سنگینی را احساس میکنند اما دیدن شکست و دست و پا زدن در کثافتی که واقعا هست به نمره عینک آنان نمیخورد.
نمیشود به کسی که از شکست خوردن داستانهای معنا میسازد بگویی که راه پیروزی نیز وجود دارد. این مسافرت دائم و لذت بردن از مسیر لجنزار سبب ویرانی جهانهاییست که شاید میشد آن را فتح کنی رفیق.