مریم عسگری
مریم عسگری
خواندن ۴ دقیقه·۴ ماه پیش

📝انیمیشن روح

جو گاردنر کاراکتر اصلی انیمیشن حرف‌های زیادی برای گفتن دارد و مخاطب را تا انتهای انیمیشن به دنبال خود می‌کشاند. او معلم موسیقیِ یک مدرسه است و آرزوی او این است که بتواند اجرای پیانو در صحنه‌های بزرگ موسیقی را تجربه کند. او از گروه موسیقی معروفی پیشنهاد می‌گیرد اما درست همان موقع است که زندگی‌اش تمام می‌شود و می‌میرد. فرصت محدود برای زیستن، بودن و به هدف رسیدن مخاطب را درگیر گره‌های ذهنی متعددی می‌کند. احتمالاً بعد از دیدن مرگ جو گاردنر که با عجله گام برمی‌داشت و زیر پایش را نمی‌دید و یک چاه در خیابان او را به درون خود کشید خواهد گفت چقدر برای رسیدن به هدف زندگی‌ام وقت کمی دارم! یا از این هم فراتر برود و بگوید من از زندگی‌‌‌ام چه می‌خواهم؟ جو گاردنر وارد جهانی نو می‌شود که سازندگان انیمیشن به خوبی آن را به دور از اختلافات مذهبی در مبحث زندگی پس از مرگ و نمادهای دینی خاص مثل فرشتگان در هیبت زن یا مرد تصویر کرده‌اند. جهانی که دو گیتی در آن جریان دارد: گیتی پیشین و پسین. ارواح باید در گیتی پیشین جرقه یا معنای خاصی را پیدا کنند تا بتوانند برای رفتن به زمین بلیت بگیرند. گیتی پسین هم جایگاه ارواح مردگانی‌ست که دارند به سمت نور مطلقی حرکت می‌کنند و در آن حل می‌شوند. جو گاردنر خودش را در گیتی پسین مشاهده می‌کند و اضطراب تمام وجودش را درگیر می‌کند او با تلاش زیاد سعی می‌کند راهی برای فرار پیدا کند و به اجرای پیانویش‌ برسد که اشتباهاً وارد گیتی پیشین می‌شود. در گیتی پیشین ارواحی بعنوان مرشد یا راهنما حضور دارند که ارواح دیگر را راهنمایی می‌کنند تا بتوانند جرقه‌ و معنای خاص خودشان را پیدا کنند و وارد زمین شوند. جو گاردنر خودش را مرشد جا می‌زند و با روحی به اسم ۲۲ آشنا می‌شود که هیچ علاقه‌ای به ورود به زمین و زندگی کردن ندارد و در نهایت جو گاردنر موفق می‌شود که او را عاشق زیستن و ورود به زمین کند. من فکر می‌کنم که این انیمیشن تداعی‌کننده مفهوم استعداد است. وقتی که فرصت بودن و شدن وابسته به ابهام و بی‌اطلاعی ما از خط زمانی زندگی‌مان از تولد تا مرگمان است و هیچ نمی‌دانیم که تا کی می‌توانیم باشیم و زندگی کنیم این سوال برایمان پررنگ خواهد شد که استعداد ما چیست و چگونه می‌توانیم آن را پیدا کنیم. چطور می‌شود که ما براساس انیمیشن آن جرقه‌‌ای که بلیت ورودمان‌ به کره‌ی خاکی بوده‌است را بیابیم. لحظاتی در زندگی‌مان پیش می‌آید که به این فکر می‌کنیم که اگر هیچ کسی نبود که مرا قضاوت کند و راه رفته‌ام را زیر سوال ببرد احتمالاً من انتخابم این بود که فلان شغل یا رشته را انتخاب کنم. اگر درآمد خوبی داشت اگر والدینم‌ به من اجازه می‌دادند و تحت فشار نبودم فلان شغل را انتخاب می‌کردم. فشارهای محیط و اجتماع و واکنش‌های اطرافیان می‌تواند ذهن را جاده پرترافیک و شلوغ و سرشار از آلودگی صوتی تبدیل کند که در نهایت فراموش کنیم که اصلاً برای چه سوار ماشین هستیم و در این جاده چه می‌کنیم. برای پیدا کردن استعدادمان باید بتوانیم سرزنش‌ها و برخوردهای منفی اطرافیان را چند لحظه‌ای کنار بگذاریم و به ندای درونی خودمان گوش بدهیم. به این فکر کنیم چه زمان‌هایی در زندگی‌مان است که آنقدر غرق انجام کاری هستیم که به ساعت توجهی نداریم و از لحظه به لحظه زمانی که صرف می‌کنیم لذت می‌بریم و مثلاً بگوییم من هر وقت وسیله‌ای را تعمیر می‌کنم متوجه گذر زمان نیستم چون از این کار لذت می‌برم. چه زمان‌هایی است که احساس می‌کنیم در دنیای انتزاعی ذهن‌مان غوطه‌ور هستیم و نوآورانه فکر می‌کنیم و خلاقانه کار انجام می‌دهیم؟ چه حیطه‌ای در زندگی‌مان است که با خلاقیت ما گره خورده است؟ اگر قرار باشد زندگی مان در تاریخی مشخص تمام شود و بدانیم کی خواهیم مرد چه کاری در زندگی شخصی‌مان(جدا از کنار خانواده و عزیزان بودن برای شخصِ خودمان) انجام می‌دهیم؟ تمام زمان باقی مانده را عکاسی می‌کنیم؟ نقاشی می‌کشیم؟ گلخانه‌ای احداث می‌کنیم؟ پیست اسکی می‌رویم؟ ساز می‌خریم؟ همه‌ی ما عبارت"همیشه دوست داشتم فلان حیطه را امتحان کنم و فلان کار را انجام دهم" را در زندگی‌مان داشته‌ایم. بیشترمان‌ آنقدر مشغول مشغله‌های بزرگ، کوچک، مهم و بی‌اهمیت شده‌ایم که برایمان غریب و دور از انتظار است که لحظاتی در سکوت به صدای سرکوب شده‌ی استعداد درونی‌مان توجه کنیم و شاید هیچ چیز مهم‌تر کشف و پیدا کردن استعدادمان در این زمان محدود نباشد و درون‌نگری و توجه به صداهای پس‌زده‌ شده‌ی ذهن‌مان می‌تواند راهگشا باشد.

✍مریم عسگری

انیمیشن روحاستعدادخلاقیت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید