ویرگول
ورودثبت نام
مریم عسگری
مریم عسگری
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

در ستایش یک دلقک!

کتاب عقاید دلقک برای من جالب و در عین حال در بعضی از قسمت‌هایش خسته‌کننده بود‌. این کتاب، نگاهی انتقادی به وضعیت دینی و اجتماعی جامعه آلمان دارد. ارزش‌ها و معانی گاهاً ضداخلاقی که با پوشش دین در جامعه انجام می‌شد را جداً به سخره می‌گیرد. استفاده زیاد از اسامی و تکرار آن در جای جای کتاب و مفاهیمی‌ که مرتبط با مسیحیت و فرقه‌ها بود می‌توانست گاهی اوقات از حوصله خارج باشد؛ اما من می‌خواهم در مورد قسمت‌های دوست‌داشتنی این کتاب و درس‌هایی که از آن گرفتم صحبت کنم و بنویسم.
هانس‌ شینر‌ که کاراکتر‌ اصلی کتاب است و دلقکی‌ بیست و هفت ساله، فردی قابل تحسین است. او خود را بی‌اعتقاد به دین مسیحیت قلمداد می‌کند اما گویی او از افراد دیندار‌ که صرفاً مدعی دینداری‌ هستند؛ دیندار تر است. هانس‌ با جهان‌بینی و چارچوب عقیدتی‌ که برای خود بنیان نهاده است نشان می‌دهد که قضاوت افراد بر مبنای‌ جایگاه اجتماعی و مقامی که در آن فعالیت می‌کنند؛ اشتباه‌ترین کار ممکن است‌. او دلقک یا به عبارت دیگر کمدین‌ است و جایگاه اجتماعی بالایی ندارد اما نحوه‌ اندیشیدن و نگاهی که به دنیا دارد ارزشمند است‌. هانس پدر و مادرش را که پروتستان‌هایی متعصب هستند؛ همیشه در ذهن و افکارش مورد ملامت قرار می‌دهد و مرگ هنریته‌، خواهرش را، از چشم والدین اش می‌بیند. فرستادن هنریته‌ به جنگ و فعالیت در آتشبار ضدهوایی برای دختری زیبا، شانزده ساله و سرشار از زندگی از نظر او احمقانه جلوه می‌کند و به همین خاطر پدر و مادرش را از عشق خود محروم می‌کند و دیگر آنها را مثل سابق دوست ندارد‌. او با اینکه دیپلم‌ اش را نتوانسته بگیرد اهل تفکر و تعمق است و پیش پدر ماری، همسرش، فلسفه می‌آموزد و روی خودسازی خود کار می‌کند‌. هانس‌ وارد شغل دلقکی‌ می‌شود چون معتقد است که در این کار استعداد دارد و کاری‌ست که می‌تواند مالیخولیای‌ او را آرام کند‌.. او رابطه‌ی صمیمانه‌ای با پدر و مادرش نداشته است و مادرش زنی خسیس، تکانشی‌ و مدعی دین بوده و هانس از زمانی که وارد شغل دلقکی‌ می‌شود یک مارک پول هم پس‌انداز نمی‌کند و عاشق خرج کردن و استفاده از امکانات می‌شود و به صرفه‌جویی کردن بی‌اعتماد است. چون هیچ‌گاه در خانه‌ی پدری که اتفاقاً خانه‌ی ثروتمند و پر رفت و آمدی بوده است سیر از میز صبحانه، ناهار و شام برنخاسته‌ است و همیشه مجبور بوده با آب سرد حمام کند چون مادرش خساست‌ خود را پشت صرفه‌جویی و اسراف نکردن و مفاهیم دینی قایم‌ می‌کند و باعث نفرت هانس می‌شود‌. عقاید صفر و صدی مادرش، انعطاف ناپذیری و افکار دگم‌ باعث فاصله گرفتن هانس‌ از مادرش می‌شود. پدر هانس مردی سرمایه‌دار و سهام‌دار در هر عرصه‌ای است اما در خانواده شاید بتوان گفت او فردی در حاشیه است و نقشی در تربیت و ارتباط گیری سالم با فرزندان خود ندارد او با معشوقه‌ی به ظاهر پنهانی‌اش که البته تقریباً همه از وجود او باخبرند؛ مشغول است و مادر همه‌ی تلاش خود را برای باز کردن نقشی در درام هر روزه‌ی خانواده‌ی خوشبخت بازی می‌کند اما بی‌نتیجه است. پدر و مادر هانس دغدغه‌های خود را دنبال می‌کنند و گویی فرزندان‌شان در اولویت‌ها و دغدغه‌هایشان نیستند‌. هانس بعد از ابراز عشق به ماری به راحتی از خانواده دل می‌کند و جدا می‌شود چون هیچ گاه تعلق خاطری میان آنها نبوده است؛ مادر به راحتی در نامه‌ای او را طرد می‌کند و پدر برایش آرزوی موفقیت با اتکا به نیروی خود می‌کند و قصد کمک مالی به پسر جوان بیست و یک ساله‌اش را ندارد‌.(هانس در بیست و یک سالگی به همراه ماری نوزده‌ ساله خانه را ترک می‌کند) آنها فرار هانس‌ و ماری را لطمه‌ به آبروی‌ خانوادگی قلمداد می‌کنند و به راحتی فرزندشان‌ را فراموش می‌کنند و فقط پدر بزرگ هانس است که در این میان اندکی احساس مسئولیت می‌کند و چند وقت یکبار مبلغی چک را برای او پست می‌کند‌. افراد عضو انجمن‌های کاتولیکی‌ که همسرش ماری هم قبلاً به آنها تعلق داشته است اوضاع زندگی زناشویی‌ ماری و هانس را خارج از دین قلمداد می‌کنند به دلیل اینکه آنها به کلیسا نرفته‌اند و قرارداد قانونی ازدواج ننوشته‌اند؛ ماری را که اتفاقی در هتلی که کنفرانس بوده ملاقات می‌کنند و تحت تاثیر قرار می‌دهند. ماری تحت تاثیر این گفته‌ها و به ظاهر احساس گناهی که از این بابت به او دست می‌دهد برای هانس نامه‌ای می‌گذارد و در آن از رفتن به راهی که به صحت آن اعتقاد دارد سخن می‌گوید و هانس را برای همیشه ترک می‌کند و با یک فرد کاتولیک به نام تسوپفنر‌ ازدواج می‌کند و می‌توان گفت ماری خیانت و بی‌وفایی خود را پشت مفاهیم دینی و احساس گناه از زندگی با هانس پنهان می‌کند و آن را دستاویزی‌ برای خود قرار می‌دهد‌. هانس عاشق ماری‌ست و از اینکه ماری به او خیانت کرده و با فرد دیگری ازدواج کرده است در عذاب است و از فکر اینکه لحظاتی را که با ماری تجربه کرده است دیگر برایش تکرار نمی‌شوند و اکنون آن لحظات رمانتیک سهم آدم دیگری شده است در وان حمام اشک میریزد و گریه می‌کند‌. هانس معتقد به تک همسری است با اینکه همسرش ماری‌ او را رها کرده است نمی‌تواند از عشقی که به او داشته دست بکشد و زن دیگری را وارد زندگی‌اش کند‌. هانس‌ از ریاکاری‌ و صداقت‌ نداشتن متنفر است. او نمی‌تواند ریا و ناراستی‌ را در جامعه‌ی به ظاهر دینی و متعصب تاب بیاورد و مدام آن را نقد می‌کند. او از اینکه جمعی برای مقابله با فحشا انجمنی تشکیل داده‌اند و در عین حال از کمبود زنان بدکاره در جامعه شکوه می‌کنند متعجب می‌شود و احساس می‌کند که متصل بودن به فرقه‌ها می‌تواند خطرناک و حتی ضد انسانی باشد‌. هانس کاراکتری‌ست که با نگاه انتقادی‌اش در ذهن خود جامعه‌ی متعصب آلمان را به صلیب می‌کشد و از زیر پا گذاشتن اخلاقیات‌ به اسم دین تنفر می‌ورزد‌. او در نهایت با وجود بی‌پولی و اوضاع اسفناکی‌ که گرفتار آن شده است از کمک‌ مالی دیگران سهمی ندارد و علیرغم‌ تلاش‌ها و گفت‌ و گویی‌هایی که برای دریافت پول انجام داده است کسی به او کمکی نمی‌کند او یکه‌ و تنها، بی‌پول، سرخورده، و شکست خورده در رابطه‌ی عشقی‌اش گیتارش‌ را برمی‌دارد و در ایستگاه قطار می‌خواند و می‌نوازد‌ تا شاید کلاه‌ چاپلینی‌اش زرق‌ و برق سکه به خود ببیند‌.

عقاید یک دلقکهاینریش بلمعرفی یک کتابمحمد اسماعیل زادهنشر چشمه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید